PART 16🌿♥
#PART_16🌿♥
سینی رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون ناهار خودمم خوردم و پریدم تو اتاق خودم و لالا
امروز باید برم پاسگاه یونیفرم قشنگم رو پوشیدم و چادرم رو سرم کردم وتو آینه به خودم نگاه کردم چه خوشگل میشدم وقتی چادر سر میکردم (تعریف از خودم نیست اینو همه میگن😌) رفتم پایین و یه سر به سپهر زدم که داشت با گوشیش ور میرفت سوار ماشینم شدم و دوباره قربون صدقه ش رفتم چند ساعت پیش سهیل اومد و ماشین رو اورد اون روز نمیدونم چش شد که یهو وسط جاده خاموش کرد
وارد پاسگاه شدم باز اون دونفری که به سپهر چاقو زده بودند اونجا بودند یه نگاه برزخی بهشون کردم که از ترس نزدیک بود خودشونو خیس کنن
این اخلاقو از بابا سمیر به ارث بردم وقتی عصبی میشم به قول سهیل با گاوی که جلوش پارچه قرمز گرفتن فرقی نداشتم البته سهیل گ.و.ه خورده با طرز فکرش رفتم سمت اتاق سرگرد و در زدم وارد شدم و گفتم _قربان اینا که هنوز اینجان
_باید بازجویی ش کنی
با لب و لوچه ی اویزون گفتم _من
_پس کی
_اما.. اخه قربان
_اخه نداره بدو برو
_اطاعت
رفتم بیرون و تو اتاق بازجویی منتظر شون نشستم
بازجویی کار من نبود بازجویی کار ادم صبوره که من اصلا صبور نیستم
یعنی وقتی یاد اینکه برای چی مجرما رو اوردن اعصاب و حوصله ای برام نمیمونه
****
وقتی اومدم خونه خیلی خسته بودم سریع لباسم رو عوض و خودم و انداختم رو تخت به سه نرسیده خوابم برد
وقتی بیدار شدم گوشی رو برداشتم و ساعت و نگاه کردم یک شب بود (اوه مای گاد چقد خوابیدم)بلند شدم و رفتم پایین خیلی گشنه م بود در یخچال رو باز کردم یکم کتلت تو ظرف بود برش داشتم و تو ماکروفر گذاشتم تا گرم بیاد
سینی رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون ناهار خودمم خوردم و پریدم تو اتاق خودم و لالا
امروز باید برم پاسگاه یونیفرم قشنگم رو پوشیدم و چادرم رو سرم کردم وتو آینه به خودم نگاه کردم چه خوشگل میشدم وقتی چادر سر میکردم (تعریف از خودم نیست اینو همه میگن😌) رفتم پایین و یه سر به سپهر زدم که داشت با گوشیش ور میرفت سوار ماشینم شدم و دوباره قربون صدقه ش رفتم چند ساعت پیش سهیل اومد و ماشین رو اورد اون روز نمیدونم چش شد که یهو وسط جاده خاموش کرد
وارد پاسگاه شدم باز اون دونفری که به سپهر چاقو زده بودند اونجا بودند یه نگاه برزخی بهشون کردم که از ترس نزدیک بود خودشونو خیس کنن
این اخلاقو از بابا سمیر به ارث بردم وقتی عصبی میشم به قول سهیل با گاوی که جلوش پارچه قرمز گرفتن فرقی نداشتم البته سهیل گ.و.ه خورده با طرز فکرش رفتم سمت اتاق سرگرد و در زدم وارد شدم و گفتم _قربان اینا که هنوز اینجان
_باید بازجویی ش کنی
با لب و لوچه ی اویزون گفتم _من
_پس کی
_اما.. اخه قربان
_اخه نداره بدو برو
_اطاعت
رفتم بیرون و تو اتاق بازجویی منتظر شون نشستم
بازجویی کار من نبود بازجویی کار ادم صبوره که من اصلا صبور نیستم
یعنی وقتی یاد اینکه برای چی مجرما رو اوردن اعصاب و حوصله ای برام نمیمونه
****
وقتی اومدم خونه خیلی خسته بودم سریع لباسم رو عوض و خودم و انداختم رو تخت به سه نرسیده خوابم برد
وقتی بیدار شدم گوشی رو برداشتم و ساعت و نگاه کردم یک شب بود (اوه مای گاد چقد خوابیدم)بلند شدم و رفتم پایین خیلی گشنه م بود در یخچال رو باز کردم یکم کتلت تو ظرف بود برش داشتم و تو ماکروفر گذاشتم تا گرم بیاد
۲.۶k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.