رمان دنیای من
پارت ۱۸
ارسلان، دیانا خانم ناز نکن من بلد نیستم ناز بکشم
دیانا، بلد نیستی به من ربطی نداره
ارسلان، برق رو خاموش کردم کنارش خوابیدم چرا این دختر آنقدر ناز داره
....... فردا صبح ........
ارسلان، از خواب پاشدم دیدم ساعت ۱ ظهره این فرشته کوچولو و پر نازم که خوابه لباس هام و پوشیدم و رفتم براش کلی لواشک و شوکولات و پاستیل و چیپس خریدم
رفتم خونه خرید هارو قایم کردم دیدم توی آشپزخونه اس سلام
دیانا، جیغ یه بار نشد مثل آدم سلام بدی اصلا تو اینجا چی کار میکنی مگه الان نباید سرکار باشی
ارسلان،دیرم شد نرفتم میبینم که داری خودت آشتی میکنی
دیانا، نخیرم من هنوز قهرم چای برای خودم ریختم و رفتم نشستم روی مبل
ارسلان، رفت نشست روی مبل رفتم کنارش نشستم تنقلات بخرم برات آشتی میکنی
دیانا، آره
ارسلان، خداروشکر
دیانا، ولی
ارسلان، ولی
دیانا، عروسک میخوام هر عروسکی و هرچند تا که دلم بخواد
ارسلان،باشه حله
دیانا،برو تنقلات بخر بیار رفتم خوراکی هارو اوردم بفرمایید
دیانا، وای اخجون چیپس از کجا اومد یدفعه
ارسلان،دیگه دیگه
دیانا، اگه برام عروسک نخری قهرم و تمدید میکنم آهان یه گوی هام میخوام
ارسلان، وای خدایا
دیانا، اگه نه ک...
ارسلان،نه نه اوکی
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.