اربابمن
#ارباب-من
part :۲۰
ات خواست بره به دنبال کوک که ...
یکی از پشت گرفتش و یه دستمال گذاشت رو صورتش و خاموشی
《 ویو ۳ ساعت بعد 》
ویو ات :
تهیونگ دوست کوک اومده بود چون کارش داشت کوک هم باهاش رفت
نزدیک ۳۰ دقیقه وایسادم ولی نیومد
خواستم برم دنبالش که یهو خاموشی
........
چشام رو با نوری که توی چشم میخورد باز کردم
دیدم که به یه صندلی بسته شده بودم
از دستام داشت خون میومد
چون منو با تناب سفت بسته بودن
تازه به خودم اومده بودم
که یهو در اتاق باز شد ، اون کیم سوکی بود همونی که توی مهمونی مافیا ها بود
اومد سمتم
داشتم دست و پا میزدم که از دست اون تناب ها خلاص بشم
ولی جوری بسته بودن که انگار قرار نیست هیچ وقت باز شه
کیم سوکی اومد جلوم وایساد
کیم سوکی : به اون دوست پسرت گفتم که کاری میکنم که پشیمون بشه
ات : تو دیگه چه عوضی هستی ، منو باز کن ، یعنی چی ، اصن به من چه چرا منو گرفتین؟ ( با صدای بلند )
که یهو یه سوزشی از یه طرف صورتم حس کردم
اون الان به من سی//لی زد ؟
از کناره لبم داشت خون میومد
همینطوری داشت از چشام اشک میومد ، فکرشو نمیکردم اینکار رو کنه ؟
کیم سوکی : دهنتو ببند هرز//ه
ات : تو به من میگی هرز//ه ؟؟؟ ( با عربده )
ات جوری عصبانی بود که انگار الان میتونست ۱۰۰ تا ادم رو بکشه
خون جلوی چشماش رو گرفته بود
تا الان هیچکس جرعت نداشت دست روی اون بلند کنه
حتی اربابش
کیم سوکی : از این به بعد به من میگی ارباب
ات وقتی این حرف رو شنید یاد کوک افتاد
دقیقا همون حرفی که روز اول کوک به ات گفت
وقتی این حرف رو شنید اشکاش بیشتر شروع به ریختن کرد
ات انقدری به دستاش فشار اورده بود که ...
نویسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
part :۲۰
ات خواست بره به دنبال کوک که ...
یکی از پشت گرفتش و یه دستمال گذاشت رو صورتش و خاموشی
《 ویو ۳ ساعت بعد 》
ویو ات :
تهیونگ دوست کوک اومده بود چون کارش داشت کوک هم باهاش رفت
نزدیک ۳۰ دقیقه وایسادم ولی نیومد
خواستم برم دنبالش که یهو خاموشی
........
چشام رو با نوری که توی چشم میخورد باز کردم
دیدم که به یه صندلی بسته شده بودم
از دستام داشت خون میومد
چون منو با تناب سفت بسته بودن
تازه به خودم اومده بودم
که یهو در اتاق باز شد ، اون کیم سوکی بود همونی که توی مهمونی مافیا ها بود
اومد سمتم
داشتم دست و پا میزدم که از دست اون تناب ها خلاص بشم
ولی جوری بسته بودن که انگار قرار نیست هیچ وقت باز شه
کیم سوکی اومد جلوم وایساد
کیم سوکی : به اون دوست پسرت گفتم که کاری میکنم که پشیمون بشه
ات : تو دیگه چه عوضی هستی ، منو باز کن ، یعنی چی ، اصن به من چه چرا منو گرفتین؟ ( با صدای بلند )
که یهو یه سوزشی از یه طرف صورتم حس کردم
اون الان به من سی//لی زد ؟
از کناره لبم داشت خون میومد
همینطوری داشت از چشام اشک میومد ، فکرشو نمیکردم اینکار رو کنه ؟
کیم سوکی : دهنتو ببند هرز//ه
ات : تو به من میگی هرز//ه ؟؟؟ ( با عربده )
ات جوری عصبانی بود که انگار الان میتونست ۱۰۰ تا ادم رو بکشه
خون جلوی چشماش رو گرفته بود
تا الان هیچکس جرعت نداشت دست روی اون بلند کنه
حتی اربابش
کیم سوکی : از این به بعد به من میگی ارباب
ات وقتی این حرف رو شنید یاد کوک افتاد
دقیقا همون حرفی که روز اول کوک به ات گفت
وقتی این حرف رو شنید اشکاش بیشتر شروع به ریختن کرد
ات انقدری به دستاش فشار اورده بود که ...
نویسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
- ۴.۵k
- ۲۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط