*ny nafia friend*PT22
بعد حدود ده دقیقه رسیدن و رفتن سمت پزیرش
-ببخشید...یکساعت پیش یه تصادف...
(تصادف خیابون اینسادونگ...چقدر زیادین)
-(خنده)
+خب میشه بگید کجان؟
(طبقه ی دوم ته راه رو البته هنوز توی اتاق عملن)
-ممنون
رفتن سمت اسانسور و واردش شدن...
وقتی رسیدن از اسلنسور اومدن بیرونو رفتن ته راه رو...
-سلام...(اطسه)
+سلام
بقیه:سلام
=کوک...خوبی؟؟بنظر تب داری...
-نه خوبم....
%کوک مارو نپیچون...
یونگی اومد نزدیگ کوک و دستشو روی پیشونیش گذاشتو گفت
&لعنتی داری اتیش میگیری...بع چیزییم نیست
&سولار شی...توهم متوجه شدی؟
+اهوم...فقط از وقتی دیدمش میگه حالم خوبه...
#خب...چرا نمیری خونه و استراحت کنی؟
-اخه نمیخوام
&پس حداقل بیا بریم توی اورژانس یه سرم تب بر بزن
-نمیخوام
%بچه نشو...
-نیازی نیستش...حالم خوبه...اره اره. خوبم
+اجوشی میترسی؟
#کوک اینقدر بچه نباش دیگه...
%من بچمو ببرم و بیام
-هیونگگگ
&بیا بریم
+خدافظظظ
یونگی و جین به زور کوک رو بردن تا سرم بزنه و سولار پیش بقیه بود...
#سولار شی...میخوای بشینی؟
+ممنون
نشست روی صندلی که نامجون گفت
=کوک این چند روز چطوره؟بعداز رفتن تهیونگو میگم...اخه اونا خیلی باهم خوب بودن...
+خب...کم میخوابه...خوب غذا نمیخوره و کلا اوکی نیستش...
توی همین حال بودن که در اتاق عمل باز شدو دکتر به همراه پرستار ها اومدن بیرون...همشون بلند شدنو رفتن سمتش...
د:همراهی های بیمار؟
#ب.بله...
د:خوشبختانه همه چی خوب پیش رفت...فقط شاید تا یک هفته توی کما باشن و به احتمال خیلی زیاد بخاطر ضربه ی محکمی که خورد از کمر به پایین فلج شده باشن...
#=م.ممنون
د:خواهش میکنم...تا فردا شب توی بخش مراقبت های ویژه هستن...و بعدش میبریمشون اتاق شخصیشون...
#ممنون
دکتر رفت لبخندی که روی صورت جفتشون بود لبخندی نبود که بشه گفت خوشحالن یا ناراحت...نگرانن یا نه...
#هیونگ فقط باید کارای بیمارستانشو بکنیم درسته؟
=اره...بقیشم که هرشب یکیمون میاد
#اهوم
=بریم پذیرشو بعدشم بریم پیش بقیه نه؟
#اهوم
-ببخشید...یکساعت پیش یه تصادف...
(تصادف خیابون اینسادونگ...چقدر زیادین)
-(خنده)
+خب میشه بگید کجان؟
(طبقه ی دوم ته راه رو البته هنوز توی اتاق عملن)
-ممنون
رفتن سمت اسانسور و واردش شدن...
وقتی رسیدن از اسلنسور اومدن بیرونو رفتن ته راه رو...
-سلام...(اطسه)
+سلام
بقیه:سلام
=کوک...خوبی؟؟بنظر تب داری...
-نه خوبم....
%کوک مارو نپیچون...
یونگی اومد نزدیگ کوک و دستشو روی پیشونیش گذاشتو گفت
&لعنتی داری اتیش میگیری...بع چیزییم نیست
&سولار شی...توهم متوجه شدی؟
+اهوم...فقط از وقتی دیدمش میگه حالم خوبه...
#خب...چرا نمیری خونه و استراحت کنی؟
-اخه نمیخوام
&پس حداقل بیا بریم توی اورژانس یه سرم تب بر بزن
-نمیخوام
%بچه نشو...
-نیازی نیستش...حالم خوبه...اره اره. خوبم
+اجوشی میترسی؟
#کوک اینقدر بچه نباش دیگه...
%من بچمو ببرم و بیام
-هیونگگگ
&بیا بریم
+خدافظظظ
یونگی و جین به زور کوک رو بردن تا سرم بزنه و سولار پیش بقیه بود...
#سولار شی...میخوای بشینی؟
+ممنون
نشست روی صندلی که نامجون گفت
=کوک این چند روز چطوره؟بعداز رفتن تهیونگو میگم...اخه اونا خیلی باهم خوب بودن...
+خب...کم میخوابه...خوب غذا نمیخوره و کلا اوکی نیستش...
توی همین حال بودن که در اتاق عمل باز شدو دکتر به همراه پرستار ها اومدن بیرون...همشون بلند شدنو رفتن سمتش...
د:همراهی های بیمار؟
#ب.بله...
د:خوشبختانه همه چی خوب پیش رفت...فقط شاید تا یک هفته توی کما باشن و به احتمال خیلی زیاد بخاطر ضربه ی محکمی که خورد از کمر به پایین فلج شده باشن...
#=م.ممنون
د:خواهش میکنم...تا فردا شب توی بخش مراقبت های ویژه هستن...و بعدش میبریمشون اتاق شخصیشون...
#ممنون
دکتر رفت لبخندی که روی صورت جفتشون بود لبخندی نبود که بشه گفت خوشحالن یا ناراحت...نگرانن یا نه...
#هیونگ فقط باید کارای بیمارستانشو بکنیم درسته؟
=اره...بقیشم که هرشب یکیمون میاد
#اهوم
=بریم پذیرشو بعدشم بریم پیش بقیه نه؟
#اهوم
۸.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.