رمان ماهک پارت 165
#رمان_ماهک #پارت_165
روی تخت کنار ترانه خوابیده بودم که گفت ماهک روزی که آرش ازت خواستگاری کرد چه حسی داشتی؟
ناراحت بودی خوشحال بودی متعجب بودی عصبی بودی؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم شوکه شدم ترانه نمیتونی تصور کنی که چقدر متعجب بودم...
یه روز آرش و زن عمو عمو نشسته بودن توی سالن من هم رفتم توی آشپزخونه اصلاً دلم نمی خواست برم کنارشون بشینم.
چون چند وقتی بود که مدام با هم بحث و دعوا داشتن و من هم هر بار هم ازشون می پرسیدم که چی شده هیچکدوم جواب درستی بهم نمیدادن.
اما مشخص بود که مشکل بین آرش هست و عمو و زن عمو چون اخلاق آرش به شدت تند شده بود و حتی با من هم بد رفتاری میکرد.
ترانه حرفم رو قطع کرد و پرسید شما با هم خیلی خوب بودید؟ سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم و گفتم خیلی زیاد آرش برای من فقط پسر عمو نبود واقعاً جای همه کس و همه چیز رو برام پر میکرد.
دوباره ترانه وسط حرفم پرید و گفت اما یک دفعه بهت علاقه مند شد و پیشنهاد ازدواج داد آره؟
با تأمل کشیدم و گفتم نه از جاش بلند شد و نشست و متفکرانه گفت یعنی چی نه؟ لبم رو ترک کردم و گفتم ازدواج ما کاملاً صوریه ترانه...
ظاهراً مشکل بینشون با ازدواج ما حل می شد یعنی به من اینطور گفتن که اگر جواب مثبت بدی مشکلمون حل میشه...
هزاران بار ازشون پرسیدم این مشکل لعنتی چیه خب منو هم در جریان بگذارید اما عمو ازم خواست که صبر کنم تا خودش جریان رو بهم بگه و زمانش هم بعد از طلاقمون هست.
_ طلاق؟
+ اره طلاق من و آرش خرداد ماه از هم جدا میشیم.
ترانه عصبی دست توی موهاش برد و گفت خیلی ببخشید ماهک اما عموت خیلی ظالمه توی این ازدواج صوری فقط تویی که ضربه میخوری...
دستش رو گرفتم و گفتم عمو شرطهایی رو پیش پای آرش گذاشته.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
روی تخت کنار ترانه خوابیده بودم که گفت ماهک روزی که آرش ازت خواستگاری کرد چه حسی داشتی؟
ناراحت بودی خوشحال بودی متعجب بودی عصبی بودی؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم شوکه شدم ترانه نمیتونی تصور کنی که چقدر متعجب بودم...
یه روز آرش و زن عمو عمو نشسته بودن توی سالن من هم رفتم توی آشپزخونه اصلاً دلم نمی خواست برم کنارشون بشینم.
چون چند وقتی بود که مدام با هم بحث و دعوا داشتن و من هم هر بار هم ازشون می پرسیدم که چی شده هیچکدوم جواب درستی بهم نمیدادن.
اما مشخص بود که مشکل بین آرش هست و عمو و زن عمو چون اخلاق آرش به شدت تند شده بود و حتی با من هم بد رفتاری میکرد.
ترانه حرفم رو قطع کرد و پرسید شما با هم خیلی خوب بودید؟ سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم و گفتم خیلی زیاد آرش برای من فقط پسر عمو نبود واقعاً جای همه کس و همه چیز رو برام پر میکرد.
دوباره ترانه وسط حرفم پرید و گفت اما یک دفعه بهت علاقه مند شد و پیشنهاد ازدواج داد آره؟
با تأمل کشیدم و گفتم نه از جاش بلند شد و نشست و متفکرانه گفت یعنی چی نه؟ لبم رو ترک کردم و گفتم ازدواج ما کاملاً صوریه ترانه...
ظاهراً مشکل بینشون با ازدواج ما حل می شد یعنی به من اینطور گفتن که اگر جواب مثبت بدی مشکلمون حل میشه...
هزاران بار ازشون پرسیدم این مشکل لعنتی چیه خب منو هم در جریان بگذارید اما عمو ازم خواست که صبر کنم تا خودش جریان رو بهم بگه و زمانش هم بعد از طلاقمون هست.
_ طلاق؟
+ اره طلاق من و آرش خرداد ماه از هم جدا میشیم.
ترانه عصبی دست توی موهاش برد و گفت خیلی ببخشید ماهک اما عموت خیلی ظالمه توی این ازدواج صوری فقط تویی که ضربه میخوری...
دستش رو گرفتم و گفتم عمو شرطهایی رو پیش پای آرش گذاشته.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۸۲.۰k
۲۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.