پارت ⁵³
پارت ⁵³
......................
؛؛ کی حرف از راحتی خیال میزنه
بعد از اتاقش خارج شدم و به سمت اتاق خودم حرکت کردم .... نشستم رو تخت و گوشیمو باز کردم نه میشد میام داد نه میشد زنگ زد پس گالری گوشیمو باز کردم و عکس فیلم هایه قدیمیم رو نگاه کردم ... دلم برایه بچه ها تنگ شد .... لبخند غمگینی زدم و گوشیمو کنار گذاشتم ... از بی حوصلگی اهی کشیدم ..... چیکار کنم؟
_ میشه بیام تو؟
؛؛ نه
_ خوب خیلی ممنون ... ببین شب میخواییم بریم خونه جدید
؛؛ جدید؟
_ اره پاشو
؛؛ کجا ؟ کی ؟ چیشده ؟
_ میخوام برم خونه اصلیم ... مشکلیه؟
؛؛ راه باز جاده دراز برو
_ خوب پاشو
؛؛ تو میتونی بری من همینجا راحتم ... بعدشم مگه نگفتم جایی که من هستم تو نباید باشی؟ برو بیرونننن
_ پاشو لباساتو جم کن میرم بیرون
دیدم نمیره پس خودت خواستی .... هرچی دم دستم بود رو پرت میکردم سمتش
؛؛ برو بیرونن گفتم ... نمیخوام ببینمتت برووو
_ اخخخ کمرم باشه میرم ... اییی ولی جم کن وسایلتو
؛؛ هنوزم داره حرف میزنهههه برووووووو
بالشتو پرت کردم خورد تو سرش بعد فرار کرد بیرون هوففف حتما باید اینجوری کنم تا بری ... واقعا فک کردی من میتونی منو تو خونه نگهداری؟ فک کردی بهت گوش میکنم؟ کاملا اشتباه فک میکردی !! فرار میکنم ... به موقعش .... پاشدم لباسامو با حرص جم کردم کمدو باز کردم و همه لباسامو چپوندم تو چمدون .... کانل که جم کردم دوتا چمدونمو ورداشتم رفتم پایین نشسته بود رو مبل و سرش تو گوشی بود با اومدنم گوشیشو گذاشت کنار
_ بیا بریم
اومد نزدیکم که کمدونو بلند کردم و انگار میخوام پرتش کنم سریع گارد رفت و گفت
_ یا یااا اینو پرت کنی نابود میشم
؛؛ هدفم همینه ... مگه نگفتم نزدیکم نشو؟ برو خودم میام
اون رفت و بعدش من .. وسایل رو گذاشتم تو صندوق و صندلی عقب نشستم برگشت پشت و نگام کرد
_ مگه من رانندتم؟
؛؛ نه
_ پاشو بیا جلو بشین
؛؛ نمیخوام
_ یونا ... بیا لج نکن
؛؛ وایییی
نشستم جلو و راه افتاد تو راه مدام نگاه میکرد هردفعه برمیگشت نگام میکرد اخمام بیشتر توهم میرفت
؛؛ چیزی رو صورتمه؟
_ نه چطور؟
؛؛ اخه هی نگا میکنی
_ خوشگلی نگات میکنم
؛؛ ببین من از اون دخترا نیستم با این حرفا خرشم میگیرم این عینک افتابیو میکنم تو حلقت
_ باشه بابا
دوباره ساکت شدیم ... بیرونو نگاه میکردم چقدر دلم میخواست الان درو باز کنم و برم هوففف من شانس ندارم میپرم بیرون از وسط نصف میشم ......... بیرون از شهر تو جنگل یه عمارت نسبتا بزرگ داشت اخه جنگل؟ جا قحط بود اخه؟ پیاده شدم چمدونارو بردم داخل ... یا خود خدا اینجا دیگه کجاست زمین تا اسمون با اونجا فرق داره تم خونش مشکی و قهوایه ... چند لحظه داشتم اطرافو نگا میکردم بعد وسایلمو بردم به اتاقی که گفت اتاقشم فرق داشت تم اتاق با سالن جور در نمیومد تم اتاق من بی سفید بود مگه رنگین کمونه ................ وسایلمو مرتب کردم و حولمو برداشتم پیش به سویه حمومممم ....( نیم ساعت بعد) اخیشش تمیز شدم احساس میکردم یه تیکه میکروب متحرکم هفففف با هامون حوله دراز کشیدم رو تخت به سقف نگا میکردم که درباز شد و جونگکوک اومد داخل سریع بلند شدم
......................
؛؛ کی حرف از راحتی خیال میزنه
بعد از اتاقش خارج شدم و به سمت اتاق خودم حرکت کردم .... نشستم رو تخت و گوشیمو باز کردم نه میشد میام داد نه میشد زنگ زد پس گالری گوشیمو باز کردم و عکس فیلم هایه قدیمیم رو نگاه کردم ... دلم برایه بچه ها تنگ شد .... لبخند غمگینی زدم و گوشیمو کنار گذاشتم ... از بی حوصلگی اهی کشیدم ..... چیکار کنم؟
_ میشه بیام تو؟
؛؛ نه
_ خوب خیلی ممنون ... ببین شب میخواییم بریم خونه جدید
؛؛ جدید؟
_ اره پاشو
؛؛ کجا ؟ کی ؟ چیشده ؟
_ میخوام برم خونه اصلیم ... مشکلیه؟
؛؛ راه باز جاده دراز برو
_ خوب پاشو
؛؛ تو میتونی بری من همینجا راحتم ... بعدشم مگه نگفتم جایی که من هستم تو نباید باشی؟ برو بیرونننن
_ پاشو لباساتو جم کن میرم بیرون
دیدم نمیره پس خودت خواستی .... هرچی دم دستم بود رو پرت میکردم سمتش
؛؛ برو بیرونن گفتم ... نمیخوام ببینمتت برووو
_ اخخخ کمرم باشه میرم ... اییی ولی جم کن وسایلتو
؛؛ هنوزم داره حرف میزنهههه برووووووو
بالشتو پرت کردم خورد تو سرش بعد فرار کرد بیرون هوففف حتما باید اینجوری کنم تا بری ... واقعا فک کردی من میتونی منو تو خونه نگهداری؟ فک کردی بهت گوش میکنم؟ کاملا اشتباه فک میکردی !! فرار میکنم ... به موقعش .... پاشدم لباسامو با حرص جم کردم کمدو باز کردم و همه لباسامو چپوندم تو چمدون .... کانل که جم کردم دوتا چمدونمو ورداشتم رفتم پایین نشسته بود رو مبل و سرش تو گوشی بود با اومدنم گوشیشو گذاشت کنار
_ بیا بریم
اومد نزدیکم که کمدونو بلند کردم و انگار میخوام پرتش کنم سریع گارد رفت و گفت
_ یا یااا اینو پرت کنی نابود میشم
؛؛ هدفم همینه ... مگه نگفتم نزدیکم نشو؟ برو خودم میام
اون رفت و بعدش من .. وسایل رو گذاشتم تو صندوق و صندلی عقب نشستم برگشت پشت و نگام کرد
_ مگه من رانندتم؟
؛؛ نه
_ پاشو بیا جلو بشین
؛؛ نمیخوام
_ یونا ... بیا لج نکن
؛؛ وایییی
نشستم جلو و راه افتاد تو راه مدام نگاه میکرد هردفعه برمیگشت نگام میکرد اخمام بیشتر توهم میرفت
؛؛ چیزی رو صورتمه؟
_ نه چطور؟
؛؛ اخه هی نگا میکنی
_ خوشگلی نگات میکنم
؛؛ ببین من از اون دخترا نیستم با این حرفا خرشم میگیرم این عینک افتابیو میکنم تو حلقت
_ باشه بابا
دوباره ساکت شدیم ... بیرونو نگاه میکردم چقدر دلم میخواست الان درو باز کنم و برم هوففف من شانس ندارم میپرم بیرون از وسط نصف میشم ......... بیرون از شهر تو جنگل یه عمارت نسبتا بزرگ داشت اخه جنگل؟ جا قحط بود اخه؟ پیاده شدم چمدونارو بردم داخل ... یا خود خدا اینجا دیگه کجاست زمین تا اسمون با اونجا فرق داره تم خونش مشکی و قهوایه ... چند لحظه داشتم اطرافو نگا میکردم بعد وسایلمو بردم به اتاقی که گفت اتاقشم فرق داشت تم اتاق با سالن جور در نمیومد تم اتاق من بی سفید بود مگه رنگین کمونه ................ وسایلمو مرتب کردم و حولمو برداشتم پیش به سویه حمومممم ....( نیم ساعت بعد) اخیشش تمیز شدم احساس میکردم یه تیکه میکروب متحرکم هفففف با هامون حوله دراز کشیدم رو تخت به سقف نگا میکردم که درباز شد و جونگکوک اومد داخل سریع بلند شدم
۲۱.۵k
۱۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.