متعلق به او:
متعلق به او:
#part41
سئول رفت بالا و قوطی قرصش رو برداشت و رفت پایین رو صندلی نشست و لیوان آبی که کوک واسش ریخته بود و برداشت و دوتا ریخت تو دستش که با اعتراض کوک مواجه شد
_چخبره دوتا قرص مگه دکتر نگفت هرکودوم نصفه
+اما من همیشه همینطوری میخورم
_بده من
سئول قرصارو به کوک داد و کوک از وسط نصفشون کرد نصف هرکودوم رو بهم داد
_دکتر گفت اینا دوز بالاست
سئول سرشو تکون داد و قرصاش رو خورد
لیا:مگه مشکلی داری؟
+اوعوم معدم مشکل داره
لیا:اووو چه بد
سئول لبخندی زد یخورده از آب رو هم خورد تا بیشتر تاثیر بزاره لیا و تهیونگ دیگه رفتن سئول بیحال رو مبل دراز کشیده بود کوک پایین مبل زانو زد و موهای دخترک رو نوازش کرد
_درد نداری؟
+نه فقط خیلی بی حالم
سئول بلند شد نشست که کوک اونو براید استایل بغل کرد و بردش تو اتاق و خوابوندش رو تخت خودشم کنارش دراز کشید و سئول زود خوابید کوک بلند شد نشست لباسشو از تنش در آورد بادخنکی به بدنش برخورد کرد موهاش رو مرتب کرد و دوباره دراز کشید نگاهی به سئول انداخت و پشت انگوشتاشو رو گونه دخترک کشید سئول کمی تو خواب تکون خورد که باعث شد بچسبه به بدن کوک کوک خنده ای کرد سئول بیشتر به کوک چسبید و کوک کم کم به خواب رفت تقریبا ساعت پنج صبح بود کوک با صدا گریه آرومی از خواب پرید با دیدن چهره اشکی و خیس سئول نگران لب زد
_سئول سئولم چشماتو باز کن سئول همش خوابه
که سئول از خواب پرید با دیدن چهره کوک نفس راحتی کشید
+کوک؟
_جانم؟من اینجام
+کوک من میترسم
_هیشش نترس من اینجام
سئول بلند شد نشست اشکایه رویه صورتش رو پاک کرد کوک بلند شد چراغ خواب نارنجی رنگ کوچیکی که کنار تخت بود رو روشن کرد لیوان آب رو برداشت و توش آب ریخت کوک سئول رو رو پاش نشوند و آب رو جلوش گرفت
_بیا عزیزم یکم آب بخور
سئول لیوان آب رو گرفت و خورد ازش کوک سئول رو همونطور تو بغلش نگه داشت
_احساس میکنم یه بچه دو ساله آوردم تو خونم مگه نه؟
سئول خنده ای کرد
#part41
سئول رفت بالا و قوطی قرصش رو برداشت و رفت پایین رو صندلی نشست و لیوان آبی که کوک واسش ریخته بود و برداشت و دوتا ریخت تو دستش که با اعتراض کوک مواجه شد
_چخبره دوتا قرص مگه دکتر نگفت هرکودوم نصفه
+اما من همیشه همینطوری میخورم
_بده من
سئول قرصارو به کوک داد و کوک از وسط نصفشون کرد نصف هرکودوم رو بهم داد
_دکتر گفت اینا دوز بالاست
سئول سرشو تکون داد و قرصاش رو خورد
لیا:مگه مشکلی داری؟
+اوعوم معدم مشکل داره
لیا:اووو چه بد
سئول لبخندی زد یخورده از آب رو هم خورد تا بیشتر تاثیر بزاره لیا و تهیونگ دیگه رفتن سئول بیحال رو مبل دراز کشیده بود کوک پایین مبل زانو زد و موهای دخترک رو نوازش کرد
_درد نداری؟
+نه فقط خیلی بی حالم
سئول بلند شد نشست که کوک اونو براید استایل بغل کرد و بردش تو اتاق و خوابوندش رو تخت خودشم کنارش دراز کشید و سئول زود خوابید کوک بلند شد نشست لباسشو از تنش در آورد بادخنکی به بدنش برخورد کرد موهاش رو مرتب کرد و دوباره دراز کشید نگاهی به سئول انداخت و پشت انگوشتاشو رو گونه دخترک کشید سئول کمی تو خواب تکون خورد که باعث شد بچسبه به بدن کوک کوک خنده ای کرد سئول بیشتر به کوک چسبید و کوک کم کم به خواب رفت تقریبا ساعت پنج صبح بود کوک با صدا گریه آرومی از خواب پرید با دیدن چهره اشکی و خیس سئول نگران لب زد
_سئول سئولم چشماتو باز کن سئول همش خوابه
که سئول از خواب پرید با دیدن چهره کوک نفس راحتی کشید
+کوک؟
_جانم؟من اینجام
+کوک من میترسم
_هیشش نترس من اینجام
سئول بلند شد نشست اشکایه رویه صورتش رو پاک کرد کوک بلند شد چراغ خواب نارنجی رنگ کوچیکی که کنار تخت بود رو روشن کرد لیوان آب رو برداشت و توش آب ریخت کوک سئول رو رو پاش نشوند و آب رو جلوش گرفت
_بیا عزیزم یکم آب بخور
سئول لیوان آب رو گرفت و خورد ازش کوک سئول رو همونطور تو بغلش نگه داشت
_احساس میکنم یه بچه دو ساله آوردم تو خونم مگه نه؟
سئول خنده ای کرد
۱۳.۶k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.