پارت199
#پارت199
غزاله از بالای پله ها حواسش به بهرام و محبت هایش به عاطفه بود.
اخم هایش در هم بود .
برایش عجیب بود که چرا بعد این همه سال به دیدنش آمده است.
قطعا آمدنش دلیل داشت و حس میکرد ، دلیلِ اینجا بودنش چیزی نبود که خوشایندش باشد.
پله ها را پایین آمد و آرام به طرف مبلی که بهرام عاطفه نشسته بودند رفت و روبه رویشان نشست.
_خوش اومدی بهرام!
بهرام نگاه از عاطفه گرفت و به چشم های جسورِ غزاله نگاهی انداخت و فورا رویش را برگرداند ...
نگاه ب غزاله ، چیزی جز روزای پُر رنج و درد را یادش نمی انداخت...
_ممنون !
خشک بود ، درست مثل همان زمان هایی که با هم زیر یک سقف بودند.
_من از این به بعد،بیشتر به عاطفه سر میزنم !
به عاطفه نگاهی انداخت و لبخندی زد.
زود بود برای اینکه عاطفه فراموش کند و ببخشد ولی دلش میخواست این فرصت را به پدرش بدهد.
...
غزاله از بالای پله ها حواسش به بهرام و محبت هایش به عاطفه بود.
اخم هایش در هم بود .
برایش عجیب بود که چرا بعد این همه سال به دیدنش آمده است.
قطعا آمدنش دلیل داشت و حس میکرد ، دلیلِ اینجا بودنش چیزی نبود که خوشایندش باشد.
پله ها را پایین آمد و آرام به طرف مبلی که بهرام عاطفه نشسته بودند رفت و روبه رویشان نشست.
_خوش اومدی بهرام!
بهرام نگاه از عاطفه گرفت و به چشم های جسورِ غزاله نگاهی انداخت و فورا رویش را برگرداند ...
نگاه ب غزاله ، چیزی جز روزای پُر رنج و درد را یادش نمی انداخت...
_ممنون !
خشک بود ، درست مثل همان زمان هایی که با هم زیر یک سقف بودند.
_من از این به بعد،بیشتر به عاطفه سر میزنم !
به عاطفه نگاهی انداخت و لبخندی زد.
زود بود برای اینکه عاطفه فراموش کند و ببخشد ولی دلش میخواست این فرصت را به پدرش بدهد.
...
۹۵۱
۲۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.