نام رمان:عشق نفیس
نام رمان:عشق نفیس
نویسنده:اصغرزاده
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۲۳۳
خلاصه:نفیس،یک زن شوهردار دارای یک پسر که به اجبار مادرش ازدواج کرده درگیر مشکلاتی میشه که برای تنها خواهرش بهوجود اومده و در این بین با کسی که قبلا علاقهی خاصی بهش داشت روبرو میشه و آیا هنوزم عشقی بینشون هست؟ مهران مردی که با تمام عشقش به نفیس باهاش ازدواج کرد اما آیا با وجود سردیه نفیس تو این چند سال عشقش هنوزم پایداره؟ نیما،مردی که دیوانهوار عاشق نفیسه و آیا عشق به یه زن متاهل درسته؟
دانلود رمان عشق نفیس از نودهشتیا
خسته از اون همه کارِ خونه روی صندلی آشپزخونه نشست و داد زد:-آریا کم کن صدای اون لامصبو! آریا نگاهی سمتِ مادرش انداخت و بیخیال باز مشغولِ تماشای کارتونش شد. نفیس دستی رو پیشونیش کشید و با بوی سوختگی نگاهش به گاز کشیده شد و سریع بلند شد،زیرِ برنج رو خاموش کرد و بلند گفت:-لعنتی برنجم سوخت! زیر خورشتم خاموش کرد و در حالی که با خودش غر میز از آشپزخونه خارج شد و روی اولین کاناپه نشست و با سردرد اینبار بلندتر داد زد:-کم کن صدای اونو آریا! آریا اینبار ترسیده صدای تلویزیون رو کم کرد و وقتی دید مادرش رو کاناپه دراز کشید و چشماشو بست سعی کرد اصلا صدایی تولید نکنه چون میدونست تو اینجور شرایط مادرش بد عصبانی میشه! نفیس تازه چشماش گرمِ خواب شده بود که تلفنِ خونه زنگ خورد،نفیس هراسان چشماشو باز کرد و آریا سریع از رو کاناپه پرید و به سمتِ تلفن یورش برد و سریع جواب داد:-بله؟ نسرین خانم با لبخند گفت:-سلام قربونت برم،خوبی؟ آریا تلفن رو تو دستش جابجا کرد و گفت:-سلام مامانبزرگ خوبم! نسرینخانم باز با ملایمت گفت:-مامانت کجاست عزیزم؟ آریا در حالی که سمتِ مامانش میرفت گفت:-خوابیده الان بیدارش میکنمنسرین گفت:-نه عزیزم بیدارش نکن بعدا تماس میگیرم،میبوسمت عزیزم. نسرینخانم خواست قطع کنه که نفیس با چشمهایی سرخ تلفن رو از آریا گرفت و جواب داد:-بله مامان؟ -سلام مادر خوبی؟گفتم آریا بیدارت نکنه اما مثل اینکه گوش نداده! نفیس با دو انگشتش چشماشو فشار داد و گفت:-نه مامان بیدارم خوب چخبر؟ -خبر سلامتی،میخواستم بگم فردا برای نسیم خواستگار میاد ناهار دور همیم خالتاینا هم هستند شمام بیاین.
نفیس دستی رو پیشونیش کشید و گفت:-باشه مامان حالا بذار مهران بیاد ببینیم چی میشه! نسرین آهی کوتاه کشید و گفت؛-باشه عزیزم آریا رو ببوس به مهرانم سلام برسون خداحافظ! -باشه مامان خداحافظ. تلفن رو قطع کرد و روی کاناپه انداخت،بلند شد و با نگاه به ساعت که دو رو نشون میداد به سمتِ آشپزخونه رفت تا
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d9%86%d9%81%db%8c%d8%b3-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
نویسنده:اصغرزاده
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۲۳۳
خلاصه:نفیس،یک زن شوهردار دارای یک پسر که به اجبار مادرش ازدواج کرده درگیر مشکلاتی میشه که برای تنها خواهرش بهوجود اومده و در این بین با کسی که قبلا علاقهی خاصی بهش داشت روبرو میشه و آیا هنوزم عشقی بینشون هست؟ مهران مردی که با تمام عشقش به نفیس باهاش ازدواج کرد اما آیا با وجود سردیه نفیس تو این چند سال عشقش هنوزم پایداره؟ نیما،مردی که دیوانهوار عاشق نفیسه و آیا عشق به یه زن متاهل درسته؟
دانلود رمان عشق نفیس از نودهشتیا
خسته از اون همه کارِ خونه روی صندلی آشپزخونه نشست و داد زد:-آریا کم کن صدای اون لامصبو! آریا نگاهی سمتِ مادرش انداخت و بیخیال باز مشغولِ تماشای کارتونش شد. نفیس دستی رو پیشونیش کشید و با بوی سوختگی نگاهش به گاز کشیده شد و سریع بلند شد،زیرِ برنج رو خاموش کرد و بلند گفت:-لعنتی برنجم سوخت! زیر خورشتم خاموش کرد و در حالی که با خودش غر میز از آشپزخونه خارج شد و روی اولین کاناپه نشست و با سردرد اینبار بلندتر داد زد:-کم کن صدای اونو آریا! آریا اینبار ترسیده صدای تلویزیون رو کم کرد و وقتی دید مادرش رو کاناپه دراز کشید و چشماشو بست سعی کرد اصلا صدایی تولید نکنه چون میدونست تو اینجور شرایط مادرش بد عصبانی میشه! نفیس تازه چشماش گرمِ خواب شده بود که تلفنِ خونه زنگ خورد،نفیس هراسان چشماشو باز کرد و آریا سریع از رو کاناپه پرید و به سمتِ تلفن یورش برد و سریع جواب داد:-بله؟ نسرین خانم با لبخند گفت:-سلام قربونت برم،خوبی؟ آریا تلفن رو تو دستش جابجا کرد و گفت:-سلام مامانبزرگ خوبم! نسرینخانم باز با ملایمت گفت:-مامانت کجاست عزیزم؟ آریا در حالی که سمتِ مامانش میرفت گفت:-خوابیده الان بیدارش میکنمنسرین گفت:-نه عزیزم بیدارش نکن بعدا تماس میگیرم،میبوسمت عزیزم. نسرینخانم خواست قطع کنه که نفیس با چشمهایی سرخ تلفن رو از آریا گرفت و جواب داد:-بله مامان؟ -سلام مادر خوبی؟گفتم آریا بیدارت نکنه اما مثل اینکه گوش نداده! نفیس با دو انگشتش چشماشو فشار داد و گفت:-نه مامان بیدارم خوب چخبر؟ -خبر سلامتی،میخواستم بگم فردا برای نسیم خواستگار میاد ناهار دور همیم خالتاینا هم هستند شمام بیاین.
نفیس دستی رو پیشونیش کشید و گفت:-باشه مامان حالا بذار مهران بیاد ببینیم چی میشه! نسرین آهی کوتاه کشید و گفت؛-باشه عزیزم آریا رو ببوس به مهرانم سلام برسون خداحافظ! -باشه مامان خداحافظ. تلفن رو قطع کرد و روی کاناپه انداخت،بلند شد و با نگاه به ساعت که دو رو نشون میداد به سمتِ آشپزخونه رفت تا
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d9%86%d9%81%db%8c%d8%b3-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۲.۳k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.