Part

Part ⁵³
ا.ت ویو:
پوزخندی زدم و رفتم سمتش..دستمو گذاشتم روی شونش و با تمسخر گفتم
ا.ت:حالت چطوره خانم دزده..چیه انتظار نداشتی منو زنده ببینی
انا اگه انگار هول کرده بود با مِن مِن گفت
انا:ان..انگار حالت خوبه..شنیده بودم زخمی شدی
نگاهی کوتاه به تهیونگ انداختم و سریع نگاه انا کردم گفتم
ا.ت:اره به لطف تو یه یادگاری روی پهلوم دارم
انا از ترس رنگش پریده بود و مدام نگاه تهیونگ میکرد..دستمو از روی شونش برداشتم و گذاشتم زیر چونش و سرش رو دادم بالا تا بتونم اون زخمی که روی گردنش بود رو ببینم
ا.ت:انگار توهم به لطف من یه یادگاری روی گردنت داری
تهیونگ تعجب کرد و کمی خم شد تا زخم روی گردن انا رو ببینه..انا سریع دستشو روی گردنش گذاشت و کمی از تهیونگ فاصله گرفت..پوزخندی زدم و نگاه تهیونگ کردم و اروم گفتم
ا.ت:حواست باشه
و چرخیدم و رفتم روی مبل نشستم
بعد از من جونگ کوک اومد و کنارم نشست و بعد از اون تهیونگ وسط مبل سه نفره ای نشست و انا هم روی یکی از مبل های روبروی من و جونگ کوک نشست..تهیونگ بدون حرف به من خیره شده بود.. با اینکه نگاهش خالی نبود اما نمیتونستم چیزی بفهمم..سکوت خیلی بدی بینمون بود که جونگ کوک سکوت رو شکست گفت
کوک:تهیونگ چیشده که گفتی بیاییم اینجا
تهیونگ نگاهشو از روی من برداشت و به جونگ کوک داد گفت
تهیونگ:میخواستم از چیزی مطمعن بشم
و دوباره نگاه من کرد..فهمیدم میخواد درمورد چی صحبت کنه..تهیونگ نگاهی به چهره پر از ترس انا کرد و تاریخ همون موقعی که من زخمی شدم رو به انا گفت..کمی مکث کرد و دوباره ادامه داد
تهیونگ:تو اون شب کجا بودی..
انا نگاهی به من و نگاهی دیگه به تهیونگ انداخت و سعی کرد خونسرد به نظر بیاد و گفت
انا:با دوستام رفته بودم خرید..
دختره دورو
تهیونگ یک اخم خفیفی کرد گفت
تهیونگ:ولی ا.ت چیزه دیگه‌ای میگه..میگه تو اومده بودی توی اتاق کار من تا اسناد مهم منو بدزدی و با قیچی زدی توی پهلوی ا.ت...درسته؟
انا برای اینکه لو نره لبخندی زد گفت
انا:چرا من باید از تو دزدی کنم و با قیچی بزنم توی پهلوی ا.ت
تهیونگ نگاهی به من انداخت و به انا گفت
تهیونگ:ولی من فکر نمیکنم یه ادم بخواد الکی با قیچی پهلوش زخمی کنه
انا نگاه من کرد گفت
انا:شاید کس دیگه ای بوده
جدی خیره شدم بهش گفتم
ا.ت:ولی زخم روی گردنت اینو نشون نمیده..من مطمعنم گلوت رو زخم کردم
انا دوباره دستشو روی گلوش گذاشت و نگاه تهیونگ کرد
تهیونگ:تو میگی نبودی ولی ا.ت میگه که خودت بودی..بنظرت چجوری تصمیم بگیرم..حرف زنم رو باور کنم یا حرف زیر خوابمو
با این حرفش خوشحال شدم..قیافه انا کاملا دیدنی بود..پوزخندی بهش زدم که انا از جاش بلند شد و رفت سمت تهیونگ گفت
انا:تهیونگ چطور میتونی همچین چیزی رو بهم بگی..
ادامه دارد🍷
دیدگاه ها (۴)

Part ⁵⁴ا.ت ویو:انا:تهیونگ چطور میتونی همچین چیزی رو بهم بگی....

Part ⁵⁵ا.ت ویو:برای همینم تصمیم گرفتم برای خودم غذا درست کنم...

Part ⁵²ا.ت ویو:اون لباس رو با صندل پاشنه تختی پوشیدم..از توی...

Part ⁵¹ا.ت ویو:تهیونگ:انا هیچ وقت اینکار رو نمیکنه..نه به کس...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

love Between the Tides²⁷بهش ضربه میزدم ولی ولم نمیکرد ادامه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط