پارت ۷۷ : تعجب کرده بود . اخم هاش باز شد ولی با دست راستش
پارت ۷۷ : تعجب کرده بود . اخم هاش باز شد ولی با دست راستش مچ دست چپم رو گرفت و پایین آورد .
خواست بره بالا ولی من با دوتا دستام یقه لباسشو گرفتم . دوباره نگام کردو گفت : مطمئنی که داری این کارو میکنی ؟؟؟ . بدون اینکه حرفی بزنم لبام و آروم روی لباش گذاشتم . لباشو میمکیدم و دستم و دور گردنش حلقه کردم . اونم با دست راستش کتف هامو لمس میکرد و با اون دستش کمرم رو گرفت .
نفس کم آوردم و ازش جدا شدم . منو گرفت و کوبوند تو دیوار و لبامو میمکید . مچ دست چپم رو گرفت و به بالای سرم برد . برای اولین بار زبونش و روی دندونام کشید .
ازم جدا شد و گردنم رو گاز می گرفت و لیس میزد .
ناله های کوتاهی می کشیدم .
رفت عقب و روی پله ها نشست و دستاشو تو موهاش کرد . گفتم : خوبی !!!؟؟؟؟ بهتری . بعد چند دقیقه گفت : لطفا دیگه این کارو نکن . بلند شد و رفت بالا .
رفتم پایین و روی همه پتو انداختم و رفتم آشپز خونه و یک غذایی درست کردم . خداییش اینقدر سوپ درست کردم که دیگه استاد شدم .
داشتم غذا رو هم میزدم که دوتا دست دور شکمم حلقه شد و سرشم روی شانه راستم گذاشته بود . جونگ کوک بود . گفتم : جونگ کوک سکته ام دادی جونگ کوک : عشقم چرا تو غذا درست میکنی من : وی هنوز تب داره باید خوب شه یا نه جونگ کوک : آخییی تو هنوز به فکر وی من : متاسفانه جونگ کوک : دلم میخواد یکم باهات حال کنم من : جونگ کوک جونگ کوک : بله من : میخوای یکم حال کنی جونگ کوک : آره من : پس حال کن .
کامل بهم چسبیده بود .
همه رو بیدار کردیم و سر میز شام ساعت هشت شب غذا بخوریم .
وی سمت راستم نشسته بود . جلوم جیمین و سمت چپم جونگ کوک .
جونگ کوک هنوز خواب بود . اصلا چیزی نخورد گفتم : جونگ کوک چرا چیزی نمیخوری ...... تو که خوابی جونگ کوک : آره گیجم .... من برم بخوابم یک شب دیگه باهات حال میکنم .
واییی چرا اینو گفت . به شوگا نگا کردم .
وی در گوشم گفت : منظورش از اینکه یک شب دیگه باهات حال میکنم چی بود من : خب ...... من بهش گفتم که میخوام ماساژش بدم . برای این گفت .
غذا تموم شد و منو وی ظرف هارو شوستیم .
روی مبل نشستیم . واییی جیمین با آستین سفید دست راستش روی لباش میکشید و به پایین نگا میکرد که در پنج ثانیه به من نگا کرد . انگشت اشاره دست راستمو روی لبام گذاشتم . خنده ای زد و با انگشت شصتش دست چپش لایک نشونم داد .
فکر کنم حالش بهتر شده . نمیدونم دعا میکنم که اونو نفهمیده باشه .
جیمین بلند شد و رفت تو اتاقش . وای چرا من .
منم بلند شدم و رفتم بالا تو اتاقش . درو باز کردم . وایستاده بود و با گوشیش کار میکرد . بهم نگا کرد و گفت : چیزی شده ؟؟؟ من : نع ): جیمین : پس چرا اومدی بالا من : جیمین من ....... وسط حرفم پرید و گفت : هیشش به کسی نمیگم ....... تو واقعا به خاطر من این کارو کردی ؟؟؟؟
خواست بره بالا ولی من با دوتا دستام یقه لباسشو گرفتم . دوباره نگام کردو گفت : مطمئنی که داری این کارو میکنی ؟؟؟ . بدون اینکه حرفی بزنم لبام و آروم روی لباش گذاشتم . لباشو میمکیدم و دستم و دور گردنش حلقه کردم . اونم با دست راستش کتف هامو لمس میکرد و با اون دستش کمرم رو گرفت .
نفس کم آوردم و ازش جدا شدم . منو گرفت و کوبوند تو دیوار و لبامو میمکید . مچ دست چپم رو گرفت و به بالای سرم برد . برای اولین بار زبونش و روی دندونام کشید .
ازم جدا شد و گردنم رو گاز می گرفت و لیس میزد .
ناله های کوتاهی می کشیدم .
رفت عقب و روی پله ها نشست و دستاشو تو موهاش کرد . گفتم : خوبی !!!؟؟؟؟ بهتری . بعد چند دقیقه گفت : لطفا دیگه این کارو نکن . بلند شد و رفت بالا .
رفتم پایین و روی همه پتو انداختم و رفتم آشپز خونه و یک غذایی درست کردم . خداییش اینقدر سوپ درست کردم که دیگه استاد شدم .
داشتم غذا رو هم میزدم که دوتا دست دور شکمم حلقه شد و سرشم روی شانه راستم گذاشته بود . جونگ کوک بود . گفتم : جونگ کوک سکته ام دادی جونگ کوک : عشقم چرا تو غذا درست میکنی من : وی هنوز تب داره باید خوب شه یا نه جونگ کوک : آخییی تو هنوز به فکر وی من : متاسفانه جونگ کوک : دلم میخواد یکم باهات حال کنم من : جونگ کوک جونگ کوک : بله من : میخوای یکم حال کنی جونگ کوک : آره من : پس حال کن .
کامل بهم چسبیده بود .
همه رو بیدار کردیم و سر میز شام ساعت هشت شب غذا بخوریم .
وی سمت راستم نشسته بود . جلوم جیمین و سمت چپم جونگ کوک .
جونگ کوک هنوز خواب بود . اصلا چیزی نخورد گفتم : جونگ کوک چرا چیزی نمیخوری ...... تو که خوابی جونگ کوک : آره گیجم .... من برم بخوابم یک شب دیگه باهات حال میکنم .
واییی چرا اینو گفت . به شوگا نگا کردم .
وی در گوشم گفت : منظورش از اینکه یک شب دیگه باهات حال میکنم چی بود من : خب ...... من بهش گفتم که میخوام ماساژش بدم . برای این گفت .
غذا تموم شد و منو وی ظرف هارو شوستیم .
روی مبل نشستیم . واییی جیمین با آستین سفید دست راستش روی لباش میکشید و به پایین نگا میکرد که در پنج ثانیه به من نگا کرد . انگشت اشاره دست راستمو روی لبام گذاشتم . خنده ای زد و با انگشت شصتش دست چپش لایک نشونم داد .
فکر کنم حالش بهتر شده . نمیدونم دعا میکنم که اونو نفهمیده باشه .
جیمین بلند شد و رفت تو اتاقش . وای چرا من .
منم بلند شدم و رفتم بالا تو اتاقش . درو باز کردم . وایستاده بود و با گوشیش کار میکرد . بهم نگا کرد و گفت : چیزی شده ؟؟؟ من : نع ): جیمین : پس چرا اومدی بالا من : جیمین من ....... وسط حرفم پرید و گفت : هیشش به کسی نمیگم ....... تو واقعا به خاطر من این کارو کردی ؟؟؟؟
۱۰۴.۷k
۰۶ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.