جیهوپ اومد
جیهوپ اومد
ات میخواست بره
جین از لباسش گرفت و خمش کرد
جین:ما ارباب توییم باید کاری که میگم رو به خوبی انجام بدی حالا سلام کن
ات: هق سسلام
جیهوپ:هی جین ولش کن
جین ولش کرد جیهوپ اومد و لباس کج شده ی ات رو درست کرد
ات:دستتو بکش هق(آروم)
جیهوپ: اسمت اته دیگه اره
ات:بله هق
جیهوپ:ات درصورتی باهات خوب رفتار میشه که خوب رفتار کنی اینکه بخوای زبون درازی کنی یاحرف گوش نکنی زندگی اینجا برات یکم سخت میشه ......حالا برو
فردا موقع صبحونه
ویو ات
با یکی به نام حنا آشنا شدم اون دختر خیلی خوبی بود برام در مورد همه ی اربابا گفت
منم تعجب کردم دیروز. رو برای حنا تعریف کردم اونم گفت
نگو که از عزرائیل اتو داری دختر
ات:نه بابا
حنا:تو خیلی پوست سفیدی داری
ات:من؟
حنا:اره تو خوشگلی ولی من نه من پوستم یکم قهویه
ات:تو اهل کره نیستی
حنا: میدونستم اینو میپرسی
ات:ناراحت نشو ببخ.....
حنا:نه منو خریدن من اهل کره نیستم
خلاصه شب شد اربابا اومدن گفت جمع شده بودیم
تا یکیمونو انتخاب کنن
جیمین:نه نه نه تو
ات دستش رو سمت من گرفت
جیمین:تو شب با ما میای
ات:چی
خدمتکارا حسودی میکردن
بادیگاردا منو بردن سمت ماشین
ات:ولم کنید
جیمین و ات و ته نشستن
ته:به نظرت این میتونه
جیمین:یه حسی میگه آره
ات: در مورد چی حرف میزنید
جیمین: تو باید یه جورایی زیر خواب باشی
ات:چییییی
ته گلوی ات رو میگیره میگه مخالفت میکنی
قطره اشکی از چشم ات ریخت
جیمین :باشه ولش کن
رسیدن
کوک:اوردین.....این همون دختره نیست
ات میخواست بره
جین از لباسش گرفت و خمش کرد
جین:ما ارباب توییم باید کاری که میگم رو به خوبی انجام بدی حالا سلام کن
ات: هق سسلام
جیهوپ:هی جین ولش کن
جین ولش کرد جیهوپ اومد و لباس کج شده ی ات رو درست کرد
ات:دستتو بکش هق(آروم)
جیهوپ: اسمت اته دیگه اره
ات:بله هق
جیهوپ:ات درصورتی باهات خوب رفتار میشه که خوب رفتار کنی اینکه بخوای زبون درازی کنی یاحرف گوش نکنی زندگی اینجا برات یکم سخت میشه ......حالا برو
فردا موقع صبحونه
ویو ات
با یکی به نام حنا آشنا شدم اون دختر خیلی خوبی بود برام در مورد همه ی اربابا گفت
منم تعجب کردم دیروز. رو برای حنا تعریف کردم اونم گفت
نگو که از عزرائیل اتو داری دختر
ات:نه بابا
حنا:تو خیلی پوست سفیدی داری
ات:من؟
حنا:اره تو خوشگلی ولی من نه من پوستم یکم قهویه
ات:تو اهل کره نیستی
حنا: میدونستم اینو میپرسی
ات:ناراحت نشو ببخ.....
حنا:نه منو خریدن من اهل کره نیستم
خلاصه شب شد اربابا اومدن گفت جمع شده بودیم
تا یکیمونو انتخاب کنن
جیمین:نه نه نه تو
ات دستش رو سمت من گرفت
جیمین:تو شب با ما میای
ات:چی
خدمتکارا حسودی میکردن
بادیگاردا منو بردن سمت ماشین
ات:ولم کنید
جیمین و ات و ته نشستن
ته:به نظرت این میتونه
جیمین:یه حسی میگه آره
ات: در مورد چی حرف میزنید
جیمین: تو باید یه جورایی زیر خواب باشی
ات:چییییی
ته گلوی ات رو میگیره میگه مخالفت میکنی
قطره اشکی از چشم ات ریخت
جیمین :باشه ولش کن
رسیدن
کوک:اوردین.....این همون دختره نیست
۳.۹k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.