پارت176
#پارت176
از ماشین پیدا شدیم پشت سر کیوان و آرش راه افتادیم سمت سالن فشن شو
ولی این بار به جای طبقه بالا رفتیم طبقه پایین، شراره با دو از کنارمون رد شد کیوان هم پشت سرش رفت خواستم منم باهاشون برم که دستم از پشت کشیده شد..
متعجب به ارش نگاه کردم که دستی تو موهاش کشید:
مهسا خوب گوش کن ببین چی میگم!
منتظر نگاهش کردم دستمو گرفت و باهام یه گوشه وایستادیم دستشو رو بازوم گذاشت
تکونی بهم داد با لحن آرومی گفت:
بیین مهسا اینجا رقابت سخته بهترین مدل ها هستند اینجا و با تو رو صحنه میرن
من استعداد تو رو هم دیدم با اونا فرقی نداری به نظر من بهتر از اونا هم هستی ولی خب
شاید جلو اون همه آدم هل شی یا هر چیز دیگه ایی... حالا بیخیال اینا
این همه حاشیه رفتم که این رو بهت بگم اگه خدایی نکرده موفق نشدی نمیخوام نا امید شی به هیچ عنوان، فقط این یه بار نیست که من تورو رو صحنه میبرم بارها میبرم تو رو به شهرت میرسونم
چه امشب باشه چه نباشه دیر یا زود تو به شهرت میرسی!
دقیق تو چشمام زل زد ادامه داد: امروز تا میتونی تلاش خودت رو بکن کن موفق شی اگرم نشدی به هیچ عنوان نا امیدی نداریم فهمیدی؟!
مسخ چشماش شده بودم که تکونی بهم داد تکرار کرد: فهمیدی؟!
سرمو تکون دادم که گفت: حرفی نشنیدم!
لب باز کردم: آره...
آرش: افرین حالا شد
یه چشمک زد: میدونم موفق میشی، این حرفا رو برای دلگرمی گفتم
بعد به شوخی اضافه کرد: برنده نشی میکشمت...
تک خنده ایی کردم: ممنون بابت همه چیز!
اروم چشماشو رو هم گذاشت: خواهش میشه... وظیفه م بود...
مهسا: بازم ممنون
با صدای شراره چند قدم عقب رفتم که دستش از رو بازوم برداشته شد...
سمت شراره رفتم و وارد سالن شدیم...
با تموم شدن آرایشم از رو صندلی بلند شدم شراوه سمتم اومد نگاهی به بقیه مدلا انداخت.
شراره: جوون مدل خودمونو بخورم چقدر خوشگله!
تک خنده ایی کردم دستمو کشید:
اول بیا بریم اتاق پرو لباستو عوض کن بعد خودتو آینه میبینی!
بدون اینکه اجازه حرفی بهم بده وارد اتاق شدیم لباس رو بهم داد..
با دیدن لباس چشمام برق زد و شروع کردم به پوشیدن لباس...!
بعد از اینکه لباس رو پوشیدم از اتاق بیرون اومدم شراره پشت در بود با دیدنم چشماش برق زد...
لبخندی بهم زد و کمکم کرد رفتم سمت آینه قدی...
نگاهی به خودم انداختم... موهای خرمایی رنگم آزادانه دورم رها شده بود و پایین موهام رو حالت داده بودن، آرایش صورتم خیلی ساده بود بیشتر رو چشمام کار کرده بودند و رو لبام یه رژ کم رنگ زده بودند، نگاهمو از صورتم گرفتم به لباسم دوختم
یه لباس شب به رنگ نارنجی بود که از پشت تا کمر باز بود و از بالا تا تا پایین تر از کمرم تنگ
بعد گشاد میشد و صاف رو زمین میوفتاد بینش چین میوفتاد واقعا عالی بود
با صدای شراره دست از نگاه کردن به خودم برداشتم
شراره: مهسا، تو از نظر زیبایی و خیلی چیزای دیگه از همه شون بالا تری سعی خودتو بکن گلم موفق میشی هیچ استرسی نداشته باش... فقط به رو به روت نگاه کن و همه ی تمرکزتو بذار رو راه رفتنت...
نفس عمیقی کشیدم و سرمو تکون دادم!
از ماشین پیدا شدیم پشت سر کیوان و آرش راه افتادیم سمت سالن فشن شو
ولی این بار به جای طبقه بالا رفتیم طبقه پایین، شراره با دو از کنارمون رد شد کیوان هم پشت سرش رفت خواستم منم باهاشون برم که دستم از پشت کشیده شد..
متعجب به ارش نگاه کردم که دستی تو موهاش کشید:
مهسا خوب گوش کن ببین چی میگم!
منتظر نگاهش کردم دستمو گرفت و باهام یه گوشه وایستادیم دستشو رو بازوم گذاشت
تکونی بهم داد با لحن آرومی گفت:
بیین مهسا اینجا رقابت سخته بهترین مدل ها هستند اینجا و با تو رو صحنه میرن
من استعداد تو رو هم دیدم با اونا فرقی نداری به نظر من بهتر از اونا هم هستی ولی خب
شاید جلو اون همه آدم هل شی یا هر چیز دیگه ایی... حالا بیخیال اینا
این همه حاشیه رفتم که این رو بهت بگم اگه خدایی نکرده موفق نشدی نمیخوام نا امید شی به هیچ عنوان، فقط این یه بار نیست که من تورو رو صحنه میبرم بارها میبرم تو رو به شهرت میرسونم
چه امشب باشه چه نباشه دیر یا زود تو به شهرت میرسی!
دقیق تو چشمام زل زد ادامه داد: امروز تا میتونی تلاش خودت رو بکن کن موفق شی اگرم نشدی به هیچ عنوان نا امیدی نداریم فهمیدی؟!
مسخ چشماش شده بودم که تکونی بهم داد تکرار کرد: فهمیدی؟!
سرمو تکون دادم که گفت: حرفی نشنیدم!
لب باز کردم: آره...
آرش: افرین حالا شد
یه چشمک زد: میدونم موفق میشی، این حرفا رو برای دلگرمی گفتم
بعد به شوخی اضافه کرد: برنده نشی میکشمت...
تک خنده ایی کردم: ممنون بابت همه چیز!
اروم چشماشو رو هم گذاشت: خواهش میشه... وظیفه م بود...
مهسا: بازم ممنون
با صدای شراره چند قدم عقب رفتم که دستش از رو بازوم برداشته شد...
سمت شراره رفتم و وارد سالن شدیم...
با تموم شدن آرایشم از رو صندلی بلند شدم شراوه سمتم اومد نگاهی به بقیه مدلا انداخت.
شراره: جوون مدل خودمونو بخورم چقدر خوشگله!
تک خنده ایی کردم دستمو کشید:
اول بیا بریم اتاق پرو لباستو عوض کن بعد خودتو آینه میبینی!
بدون اینکه اجازه حرفی بهم بده وارد اتاق شدیم لباس رو بهم داد..
با دیدن لباس چشمام برق زد و شروع کردم به پوشیدن لباس...!
بعد از اینکه لباس رو پوشیدم از اتاق بیرون اومدم شراره پشت در بود با دیدنم چشماش برق زد...
لبخندی بهم زد و کمکم کرد رفتم سمت آینه قدی...
نگاهی به خودم انداختم... موهای خرمایی رنگم آزادانه دورم رها شده بود و پایین موهام رو حالت داده بودن، آرایش صورتم خیلی ساده بود بیشتر رو چشمام کار کرده بودند و رو لبام یه رژ کم رنگ زده بودند، نگاهمو از صورتم گرفتم به لباسم دوختم
یه لباس شب به رنگ نارنجی بود که از پشت تا کمر باز بود و از بالا تا تا پایین تر از کمرم تنگ
بعد گشاد میشد و صاف رو زمین میوفتاد بینش چین میوفتاد واقعا عالی بود
با صدای شراره دست از نگاه کردن به خودم برداشتم
شراره: مهسا، تو از نظر زیبایی و خیلی چیزای دیگه از همه شون بالا تری سعی خودتو بکن گلم موفق میشی هیچ استرسی نداشته باش... فقط به رو به روت نگاه کن و همه ی تمرکزتو بذار رو راه رفتنت...
نفس عمیقی کشیدم و سرمو تکون دادم!
۶.۰k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.