BTS, Roman
#زندگی_من
#پارت_سی_و_یکم
خیلی خوشحال بودم. فکر میکردم هیچکس توی این خونه نخواد تولد بگیره برام، اما الان که میبینم اینطور نیست.
هانول- گوشی داری؟
من- گوشی؟ نه!
هانول- اها اوکی
من- واسه چی میخوای؟
(شیطنت)هانول- هیچی همینطوری
(خنده)من- هانول حرف بزن
(خنده)هانول- هیچی بخدا
(خنده و تهدید آمیز) من- هانووووووول
(خنده)هانول- باور کن هیچییییی
یکم از سالادایی که روی دستام چسبیده بود میخواستم بمالم به صورتش که از جاش بلند شد
من- وایستا وایستا ببینم
هانول- باور کن همینطوری پرسیدم
من- اینطوری نمیشه، وایستااا
دنبالش راه افتاده بودم که خانوم چو از راه رسیدن.
(خنده)چو- چیکار میکنین بچه ها!
هانول- خانوم چو، هانول میخواد من و کثیف کنه.
من- تو اول شروع کردی!
دوباره افتادم دنبالش
خانوم چو- کافیه بچه ها، هر لحظه ممکنه اقا از راه برسن
اما ما هیچی متوجه نشدیم و بجاش به دویدن ادامه دادیم.
یهو انگشت پام به پایه ی مبل گیر کرد و من به سر به میز برخورد کردم. شانسم لبه ی میز تیز بود و درد خیلی بدی داشت.
من- آی
(نگران)هانول- چیشد!!؟
(نگران)چو- چیشد یوشی!
هر دو به سمتم دویدن
هانول- حالت خوبه!!،
من- آرهبابا خوبم
چو- میخوای جعبه کمکتی اولیه رو بیارم؟
من- نه بابا چیزی نیست
هانول- اما پیشونی ت خیلی وَرَم کرده! چقدر زود ورم کرد..
(خنده)من- هه.. خودمم بعضی وقتا بخاطر نازک نارجی بودنم عصبانی میشم. چیزی نیست نگران نشید
چو- چرا خب همچین کارایی میکنین!
صدای درب اومد.[اوه اوه تهیونگه!] به هانول و خانوم چو علامت دادم که مثلا هیچ اتفاقی نیوفتاده. اونا هم اوکی دادن، اخه اگه قبول نمیکردن دوباره تهیونگ سرم عربده میکشید.
چو- سلام اقا
تهیونگ- اتفاقی افتاده!؟
(ترسیده)چو- نه! چیز...چیزی نشده!
تهیونگ- پس برای چی اونجا جمع شدین!؟
خانوم چو دیگه دستش خالی بود. بجاش به هانول سپرد.
هانول- چیزه.. ا...
من- من خوردم زمین و اینا نگرانم شدن
[هیییییییییییییی! واقعا گفتی!؟]
خانوم چو و هانول با تعجب نگام کردن. اصلا قصد نداشتم بگم، ولی اگه نمیگفتم بدتر میشد.
صورت تهیونگ هیچ عکس و العمل خاصی نشون نداد، اخه طوری نگفتم که فکر کنه چه خبرههههه..
تهیونگ- اوهوم
...
هانول و خانوم چو هم حاضر شدن که برن. خب،، تموم شد. امروزم تموم شد.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
#پارت_سی_و_یکم
خیلی خوشحال بودم. فکر میکردم هیچکس توی این خونه نخواد تولد بگیره برام، اما الان که میبینم اینطور نیست.
هانول- گوشی داری؟
من- گوشی؟ نه!
هانول- اها اوکی
من- واسه چی میخوای؟
(شیطنت)هانول- هیچی همینطوری
(خنده)من- هانول حرف بزن
(خنده)هانول- هیچی بخدا
(خنده و تهدید آمیز) من- هانووووووول
(خنده)هانول- باور کن هیچییییی
یکم از سالادایی که روی دستام چسبیده بود میخواستم بمالم به صورتش که از جاش بلند شد
من- وایستا وایستا ببینم
هانول- باور کن همینطوری پرسیدم
من- اینطوری نمیشه، وایستااا
دنبالش راه افتاده بودم که خانوم چو از راه رسیدن.
(خنده)چو- چیکار میکنین بچه ها!
هانول- خانوم چو، هانول میخواد من و کثیف کنه.
من- تو اول شروع کردی!
دوباره افتادم دنبالش
خانوم چو- کافیه بچه ها، هر لحظه ممکنه اقا از راه برسن
اما ما هیچی متوجه نشدیم و بجاش به دویدن ادامه دادیم.
یهو انگشت پام به پایه ی مبل گیر کرد و من به سر به میز برخورد کردم. شانسم لبه ی میز تیز بود و درد خیلی بدی داشت.
من- آی
(نگران)هانول- چیشد!!؟
(نگران)چو- چیشد یوشی!
هر دو به سمتم دویدن
هانول- حالت خوبه!!،
من- آرهبابا خوبم
چو- میخوای جعبه کمکتی اولیه رو بیارم؟
من- نه بابا چیزی نیست
هانول- اما پیشونی ت خیلی وَرَم کرده! چقدر زود ورم کرد..
(خنده)من- هه.. خودمم بعضی وقتا بخاطر نازک نارجی بودنم عصبانی میشم. چیزی نیست نگران نشید
چو- چرا خب همچین کارایی میکنین!
صدای درب اومد.[اوه اوه تهیونگه!] به هانول و خانوم چو علامت دادم که مثلا هیچ اتفاقی نیوفتاده. اونا هم اوکی دادن، اخه اگه قبول نمیکردن دوباره تهیونگ سرم عربده میکشید.
چو- سلام اقا
تهیونگ- اتفاقی افتاده!؟
(ترسیده)چو- نه! چیز...چیزی نشده!
تهیونگ- پس برای چی اونجا جمع شدین!؟
خانوم چو دیگه دستش خالی بود. بجاش به هانول سپرد.
هانول- چیزه.. ا...
من- من خوردم زمین و اینا نگرانم شدن
[هیییییییییییییی! واقعا گفتی!؟]
خانوم چو و هانول با تعجب نگام کردن. اصلا قصد نداشتم بگم، ولی اگه نمیگفتم بدتر میشد.
صورت تهیونگ هیچ عکس و العمل خاصی نشون نداد، اخه طوری نگفتم که فکر کنه چه خبرههههه..
تهیونگ- اوهوم
...
هانول و خانوم چو هم حاضر شدن که برن. خب،، تموم شد. امروزم تموم شد.
#BTS#ARMY_BTS#BTS_ARMY#ARMY#Jungkook#Teahyung#Namjoon#RM#R_M#J_hope#Jin#Jimin#Suga#Yoongi#AgustD#Nam_jin#Namjin#Teah_kook#Teahkook#Teah_jin#Teahjin#Jin_kook#Jinkook#Nam_kook#Namkook#Roman#Zendegi_man#Roman_Zendegi_man#yooshi
#بی_تی_اس#آرمی_بی_تی_اس#بی_تی_اس_آرمی#آرمی#جونگکوک#جونگ_کوک#تهیونگ#ته_هیونگ#نامجون#آرام#آرم_ام#جیهوپ#جی_هوپ#جین#جیمین#شوگا#یونگی#آگوست_دی#نام_جین#نامجین#ته_کوک#تهکوک#تهجین#ته_جین#جین_کوک#جینکوک#نامکوک#نام_کوک#رمان#رمان_زندگی_من#زندگی_من#یوشی
- ۱.۸k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط