فیک عوضی قلدر (p16)
ات : مین جه ؟ مین جه کجاست
جیمین ؛ بعد چند لحظه شروع کرد به داد زدن از جاش بلند شد دستمو گرفتم جلو دهنشو اروم خوابوندمش روی تخت با چشمای باز شدش بهم اشاره کرد دستمو از روی دهنش بردارم
جیمین : هیسس دستمو برمیدارم ولی آروم باش
با تکون دادن سرش حرفمو تایید کرد دستمو برداشتم نفس عمیقی کشید چشماش خیس شدن بدن بی جونشو بالا کشید و نشست دستمو بردم روی صورتش اشکاشو پاک کردم
جیمین : نگران مین جه نباش ، حالش خوبه
ات : متاسفم من نمیخواستم دردسر درست کنم اشتباه کردم که رفتم اونجا تورو هم تو دردسر انداختم ( با گریه )
جیمین ؛ بغلش کردمو گفتم : اروم باش اشکالی نداره کاریه که شده دیگه بهش فکر نکن
بعد از چند دقیقه اروم تر شد سرشو گذاشتم روی بالش پتو رو کشیدم روش تا یکم استراحت کنه از اتاق اومدم بیرون ....
ات ؛ باورم نمیشد جیمین اون قدر که فکر میکرد عوضی نبود میتونست منو ول کنه ولی تا اینجا اوردم و اینقدر بهم اهمیت داد ... توی افکار خودم بودم که یهو صدای گوشیمو شنیدم دیدم هیونجینه برداشتم ...
هیونجین : الو ات
ات : سلام هیونجین
هیونجین : ات تو کجایی ؟ نه تو نه مین جه هیچکدوم جواب گوشیاتونو نمیدین توی مدرسه ام نبودین کجایین
ات : اروم باش هیونجین چیزی نیست
هیونجین : ینی چی ات ، تو الان کجایی بگو زود بیام اونجا
ات : لازم نیست تا چند ساعت دیگه میام مدرسه منتظرم باش
گوشیو قطع کردم اگه الان هیونجین میومد اینجا بینشون دعوا میشد
یک هفته بعد .....
ویو جیمین ؛
امروز شیفت صبح کلاس داشتیم اصلا حوصله نداشتم خسته بودم دیشب تا دیر وقت با آرون بیرون بودم از جام بلند شدم رفتم داشتم میرفتم دوش بگیرم که یهو در زدن رفتم درو باز کردم دیدم هیونجین داره با چشمای گرد شده و دهن باز بهم نگاه میکنه
جیمین : چته این موقع صبح ، جمع کن این قیافتو
هیونجین : خودتو تو اینه دیدی ؟
جیمین ؛ یه نگاه به خودم انداختمو تازه متوجه لخت بودنم شدم سریعا درو بستم از پشت در گفتم : چی میخوای این موقع صبح
هیونجین : هیچی فقط میخواستم بابت اینکه مراقب ات بودی ازت تشکر کنم
جیمین : هه همراه ات خواهرمم بود پس فک نمیکنم ب خاطر ات اینکارو کرده باشم
هیونجین : اینقد عوضی بازی در نیار وگرنه کاری میکنم از این مدرسه ام اخراج شی فمیدی
هیونجین ؛ اینو گفتمو رفتم
..
جیمین ؛ هه پسره خل و چل امروز که اسمت تیتر خبرای مدرسه شد بت نشون میدم رفتم سمت حموم دوش گرفتمو لباسامو پوشیدم یه عطر تلخ و مردونه زدم کیفمو برداشتمو رفتم بیرون....
شرط : @hannah_carl
فالوش کنید به حد نصاب رسید پارت بعدو میزارم
جیمین ؛ بعد چند لحظه شروع کرد به داد زدن از جاش بلند شد دستمو گرفتم جلو دهنشو اروم خوابوندمش روی تخت با چشمای باز شدش بهم اشاره کرد دستمو از روی دهنش بردارم
جیمین : هیسس دستمو برمیدارم ولی آروم باش
با تکون دادن سرش حرفمو تایید کرد دستمو برداشتم نفس عمیقی کشید چشماش خیس شدن بدن بی جونشو بالا کشید و نشست دستمو بردم روی صورتش اشکاشو پاک کردم
جیمین : نگران مین جه نباش ، حالش خوبه
ات : متاسفم من نمیخواستم دردسر درست کنم اشتباه کردم که رفتم اونجا تورو هم تو دردسر انداختم ( با گریه )
جیمین ؛ بغلش کردمو گفتم : اروم باش اشکالی نداره کاریه که شده دیگه بهش فکر نکن
بعد از چند دقیقه اروم تر شد سرشو گذاشتم روی بالش پتو رو کشیدم روش تا یکم استراحت کنه از اتاق اومدم بیرون ....
ات ؛ باورم نمیشد جیمین اون قدر که فکر میکرد عوضی نبود میتونست منو ول کنه ولی تا اینجا اوردم و اینقدر بهم اهمیت داد ... توی افکار خودم بودم که یهو صدای گوشیمو شنیدم دیدم هیونجینه برداشتم ...
هیونجین : الو ات
ات : سلام هیونجین
هیونجین : ات تو کجایی ؟ نه تو نه مین جه هیچکدوم جواب گوشیاتونو نمیدین توی مدرسه ام نبودین کجایین
ات : اروم باش هیونجین چیزی نیست
هیونجین : ینی چی ات ، تو الان کجایی بگو زود بیام اونجا
ات : لازم نیست تا چند ساعت دیگه میام مدرسه منتظرم باش
گوشیو قطع کردم اگه الان هیونجین میومد اینجا بینشون دعوا میشد
یک هفته بعد .....
ویو جیمین ؛
امروز شیفت صبح کلاس داشتیم اصلا حوصله نداشتم خسته بودم دیشب تا دیر وقت با آرون بیرون بودم از جام بلند شدم رفتم داشتم میرفتم دوش بگیرم که یهو در زدن رفتم درو باز کردم دیدم هیونجین داره با چشمای گرد شده و دهن باز بهم نگاه میکنه
جیمین : چته این موقع صبح ، جمع کن این قیافتو
هیونجین : خودتو تو اینه دیدی ؟
جیمین ؛ یه نگاه به خودم انداختمو تازه متوجه لخت بودنم شدم سریعا درو بستم از پشت در گفتم : چی میخوای این موقع صبح
هیونجین : هیچی فقط میخواستم بابت اینکه مراقب ات بودی ازت تشکر کنم
جیمین : هه همراه ات خواهرمم بود پس فک نمیکنم ب خاطر ات اینکارو کرده باشم
هیونجین : اینقد عوضی بازی در نیار وگرنه کاری میکنم از این مدرسه ام اخراج شی فمیدی
هیونجین ؛ اینو گفتمو رفتم
..
جیمین ؛ هه پسره خل و چل امروز که اسمت تیتر خبرای مدرسه شد بت نشون میدم رفتم سمت حموم دوش گرفتمو لباسامو پوشیدم یه عطر تلخ و مردونه زدم کیفمو برداشتمو رفتم بیرون....
شرط : @hannah_carl
فالوش کنید به حد نصاب رسید پارت بعدو میزارم
۱۳۸.۰k
۲۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.