دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون 🔗⛓️
⛓️🔗پارت ۸۲🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
بعد دانشگاه با یوری رفتیم گشتیم و بعد رفتیم خونه تو این زمان فکرم خیلی درگیر بود نپرسید درگیره چی که تا الان هم یوری همین رو میپرسید صدای زنگ گوشیم اومد رفتم ببینم کیه اووو نه پدرمه گوشی رو برداشتم
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
گوشیه کوک زنگ خورد و کوک داشت با جدیت با کسی که پشت خط بود حرف میزد بعد از تموم کردن صحبت کردنش به من نگاه کرد حس کردم استرس داره رفتم پیشش بهش گفتم یوری: کوک چیزی شده کوک: بابام میخواد تو رو ببینه و خب ...خب یوری: خب چی؟ کوک: اگر مورد پسندش نباشی به گفته خودش نمیزاره با من باشی ببین کوچولو اون چه بخواد چه نخواد تو مال منی نمیزارم مال کسه دیگه ای باشی و خب نذاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم یوری: کی گفته من میبازم فکر کردی من میزارم تو با کسی دیگه ای باشی؟ کوک: عه اگر راست میگی ی بو.س بده یوری: بیا👍 کوک: دیدی دوسم نداری برو من باهات قهرم 🥺 یوری: نه نه نه بیا بیا بیا بو.س میدم کوک: منتظرم 🙂↕️ یوری: میخوای بو.س نکنم کوک: باش قهرم کوک داشت میرفت که سریع رفتم محکم بو.سش کردم سریع فرار کردم کوک از حالت تعجب دراومد و سریع اومد دنبالم و منم رفتم تو اتاق درو بستم کوک به در اتاق زد گفت کوک : بلاخره که میای بیرون ..هوم؟ یوری: نه خیرم نمیام کوک: باش تو نیا من میام شروع کرد به هول دادن و باز کردن در کلی فشار آوردم که نتونه باز کنه در رو ولی آخر سر خودمو انداختم اونور که سریع فرار کنم ولی کوک نذاشت حتی یزره از در فاصله بگیرم و سریع گرفتم از پشت محکم بغلم کرد سرمو برگردوندم به صورتش نگاه کردم که گفت کوک: کوچولو چرا حرصم رو در میاری یوری: چون میخوای بدون اینکه ازم اجازه بگیری بو.سم کنی کوک: اوم منطقیه ولی اینم منطقیه آدم واسه چیزی که مال خودش باشه اجازه نگیره یوری: با من رو دور لج نیوفتااا کوک: کوچولو توهم میدونی رو لج بیفتم برات پریدم وسط حرفش یوری: جدی میفرمایید کوک: ارع میخوای سابت کنم یوری: نبابا کوک اومد نزدیکم رفتم عقب وای نباید حرصش رو درمیاوردم 😬 ....ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 😶🌫️⛓️
⛓️🔗پارت ۸۲🔗⛓️
⛓️🖤ویو کوک🖤⛓️
بعد دانشگاه با یوری رفتیم گشتیم و بعد رفتیم خونه تو این زمان فکرم خیلی درگیر بود نپرسید درگیره چی که تا الان هم یوری همین رو میپرسید صدای زنگ گوشیم اومد رفتم ببینم کیه اووو نه پدرمه گوشی رو برداشتم
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
گوشیه کوک زنگ خورد و کوک داشت با جدیت با کسی که پشت خط بود حرف میزد بعد از تموم کردن صحبت کردنش به من نگاه کرد حس کردم استرس داره رفتم پیشش بهش گفتم یوری: کوک چیزی شده کوک: بابام میخواد تو رو ببینه و خب ...خب یوری: خب چی؟ کوک: اگر مورد پسندش نباشی به گفته خودش نمیزاره با من باشی ببین کوچولو اون چه بخواد چه نخواد تو مال منی نمیزارم مال کسه دیگه ای باشی و خب نذاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم یوری: کی گفته من میبازم فکر کردی من میزارم تو با کسی دیگه ای باشی؟ کوک: عه اگر راست میگی ی بو.س بده یوری: بیا👍 کوک: دیدی دوسم نداری برو من باهات قهرم 🥺 یوری: نه نه نه بیا بیا بیا بو.س میدم کوک: منتظرم 🙂↕️ یوری: میخوای بو.س نکنم کوک: باش قهرم کوک داشت میرفت که سریع رفتم محکم بو.سش کردم سریع فرار کردم کوک از حالت تعجب دراومد و سریع اومد دنبالم و منم رفتم تو اتاق درو بستم کوک به در اتاق زد گفت کوک : بلاخره که میای بیرون ..هوم؟ یوری: نه خیرم نمیام کوک: باش تو نیا من میام شروع کرد به هول دادن و باز کردن در کلی فشار آوردم که نتونه باز کنه در رو ولی آخر سر خودمو انداختم اونور که سریع فرار کنم ولی کوک نذاشت حتی یزره از در فاصله بگیرم و سریع گرفتم از پشت محکم بغلم کرد سرمو برگردوندم به صورتش نگاه کردم که گفت کوک: کوچولو چرا حرصم رو در میاری یوری: چون میخوای بدون اینکه ازم اجازه بگیری بو.سم کنی کوک: اوم منطقیه ولی اینم منطقیه آدم واسه چیزی که مال خودش باشه اجازه نگیره یوری: با من رو دور لج نیوفتااا کوک: کوچولو توهم میدونی رو لج بیفتم برات پریدم وسط حرفش یوری: جدی میفرمایید کوک: ارع میخوای سابت کنم یوری: نبابا کوک اومد نزدیکم رفتم عقب وای نباید حرصش رو درمیاوردم 😬 ....ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 😶🌫️⛓️
۲۰.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.