●○داستان برادر ؟○●
●○داستان برادر ؟○●
پارت ۶
۶:۴۰
آروم چشم هایش را باز کرد و به دور و بر نگاه کرد و چشمش به جای خالی تاکه افتاد و با یاد آوری اتفاقات دیشب با لبخند حرصی به آن نگاه کرد
*فلش بک*
۰۰:۳۰
بلاخره بعد از ساعت ها شعر و ور گفتن دو پسر تصمیم به خواب گرفتند.
همان طور که کازوتورا چشم هایش را بست با حس دست هایی که دور کمرش حلقه شدند مثل گربه از جایش پرید و با تاکه که با پوزخند مرموزی نگاهش میکرد رو به رو شد و با اخمی لب زد
_چه غلطی میکنی مرتیکه بی فانوس
تاکه جعبه ای پر از اسباببازی های جنسی رو جلوی کازوتورا گرفت و با پوزخندی لب زد
_ میخوایم با اسباببازی های من بازی کنیم
کازوتورا با دیدن وسایل های درون جعبه با بهت به اون نگاه کرد و بعد مثل آدم های جن زده شروع به فرار کرد
کازوتورا : عقلتو از دست دادی مردک؟
کازوتورا مثل مرغ پر کنده به سمت در خروج رفت و تاکه با پوزخندی به اون نزدیک شد و کازوتورا بعد از فهمیدن این که در قفله با پوزخند حرصی لب زد
_ جرعت داری بیا نزدیک....تا همین جا چالت کنم
تاکه به نشانه تسلیم دستش را بالا برد و خونسرد لب زد
_ باشه....حیف شد
کازوتورا : دیگه حق نداری بهم دست بزنی....وگرنه ماهیتابه رو از سوراخ دومت میکنم تو و از سوراخ سومت درش میارم
تاکه : ها؟......چگونه و به چه فرمولی؟
کازوتورا : اونو وقتی انجامش دادم میفهمی
تاکه در حالی که عرق سرد میریخت با لبخندی لب زد
_ اوه البته....خیالت راحت....میتونی راحت بخوابی
و البته این هم اضافه کنیم که در آخر اون شب کازوتورا مجبور شد برای دفاع از خود با ماهیتابه درون دستش بخوابد
* پایان فلش بک*
آروم از جایش بلند شد و بعد از رفتن به سرویس و انجام کار هایش به سمت آشپزخانه رفت و با میز پر از غذا های متنوع و تاکه که پشت میز نشسته بود رو به رو شد و تاکه با پوزخندی لب زد
_ اوه بیب.....بلاخره بیدار شدی......دیشب شب سختی رو گذروندی پس چطوره یکم غذا بخوری تا انرژیت برگرده
و کازوتورا با لبخند حرصی لب زد
_ اوه.....توی خواب هم همچین چیزی اتفاق نمیفته.....پس الکی به دلت صابون نزن
#فان
#مایکی
#دراکن
#اما
#کازوتورا
#تاکه
#تاکه_میچی
#توکیو_ریونجرز
#ایزانا
#کیساکی
#هاناما
پارت ۶
۶:۴۰
آروم چشم هایش را باز کرد و به دور و بر نگاه کرد و چشمش به جای خالی تاکه افتاد و با یاد آوری اتفاقات دیشب با لبخند حرصی به آن نگاه کرد
*فلش بک*
۰۰:۳۰
بلاخره بعد از ساعت ها شعر و ور گفتن دو پسر تصمیم به خواب گرفتند.
همان طور که کازوتورا چشم هایش را بست با حس دست هایی که دور کمرش حلقه شدند مثل گربه از جایش پرید و با تاکه که با پوزخند مرموزی نگاهش میکرد رو به رو شد و با اخمی لب زد
_چه غلطی میکنی مرتیکه بی فانوس
تاکه جعبه ای پر از اسباببازی های جنسی رو جلوی کازوتورا گرفت و با پوزخندی لب زد
_ میخوایم با اسباببازی های من بازی کنیم
کازوتورا با دیدن وسایل های درون جعبه با بهت به اون نگاه کرد و بعد مثل آدم های جن زده شروع به فرار کرد
کازوتورا : عقلتو از دست دادی مردک؟
کازوتورا مثل مرغ پر کنده به سمت در خروج رفت و تاکه با پوزخندی به اون نزدیک شد و کازوتورا بعد از فهمیدن این که در قفله با پوزخند حرصی لب زد
_ جرعت داری بیا نزدیک....تا همین جا چالت کنم
تاکه به نشانه تسلیم دستش را بالا برد و خونسرد لب زد
_ باشه....حیف شد
کازوتورا : دیگه حق نداری بهم دست بزنی....وگرنه ماهیتابه رو از سوراخ دومت میکنم تو و از سوراخ سومت درش میارم
تاکه : ها؟......چگونه و به چه فرمولی؟
کازوتورا : اونو وقتی انجامش دادم میفهمی
تاکه در حالی که عرق سرد میریخت با لبخندی لب زد
_ اوه البته....خیالت راحت....میتونی راحت بخوابی
و البته این هم اضافه کنیم که در آخر اون شب کازوتورا مجبور شد برای دفاع از خود با ماهیتابه درون دستش بخوابد
* پایان فلش بک*
آروم از جایش بلند شد و بعد از رفتن به سرویس و انجام کار هایش به سمت آشپزخانه رفت و با میز پر از غذا های متنوع و تاکه که پشت میز نشسته بود رو به رو شد و تاکه با پوزخندی لب زد
_ اوه بیب.....بلاخره بیدار شدی......دیشب شب سختی رو گذروندی پس چطوره یکم غذا بخوری تا انرژیت برگرده
و کازوتورا با لبخند حرصی لب زد
_ اوه.....توی خواب هم همچین چیزی اتفاق نمیفته.....پس الکی به دلت صابون نزن
#فان
#مایکی
#دراکن
#اما
#کازوتورا
#تاکه
#تاکه_میچی
#توکیو_ریونجرز
#ایزانا
#کیساکی
#هاناما
۲.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.