پارتسومآخر

#پارت_سوم(آخر)
لب پایینش رو گاز گرفت تا بتونه کمی از استرسش کم کنه. دستش رو توی جیب پشتیش برد و در حالی که جعبه ای رو طرفت میگرفت زانو زد:
"میتونی توی این زندگی قشنگی که واسم ساختی باهام شریک شی؟"
درست میشنیدی. تهیونگ جلوت زانو زده بود و جلوی تک تک آدمهای مهم زندگیش ازت خواستگاری کرده بود.
تموم اون استرس ها ، تموم امروز و این تدارکات ، زحمتها و سخت کار کردن های هر شبش تا صبح بخاطر این لحظه بوده.
عشقی که توی وجود هر دوتون ریشه کرده بود دیگه راهی برای رشد و بزرگ تر شدن داشت و کیم تهیونگ بود که فراهمش کرده ود.
زبونت بند اومده بود. جواب واست مشخص بود اما از بین لبهات در نمیومد و همین مکث کوتاه تهیونگ رو نگران میکرد.
چشمات رو روی هم فشار دادی و تایید کردی:
"از قبلشم قرار نبود جور دیگه ای باشه"
جیهوپ جلو اومد و هر دومونو بغل کرد.
و جینم سریع به اون بغل پیوست:
"خوشحالم که این اتفاق میوفته ، شماها خیلی بهم میاید"
جیهوپ تایید کرد و بعد از جدا شدن از بغلتون نگاه خبیثانه ای به جین انداخت که از چشمت دور نموند.
بقیه پسرا طرفتون اومدن و یکی یکی بهتون تبریک گفتن و تو میدیدی که اون دو نفر دارن برای جیم زدن حسابی تلاش میکنن.
سرفه ای کردی و صداشون زدی:
"هی شما دوتا"
برگشتن و بهت نگاه کردن.
به آشپز خونه اشاره کردی:
"ظرفا رو که یادتون نرفته"
جیهوپ غر غر کنان آستینای هودیش رو بالا میزد و سمت آشپز خونه میرفت:
"تهیونگ چطور میخوای با این بد اخلاقه وسواسی زندگی کنی؟"
تهیونگ با خنده از پشت بغلت کرد و گونت رو بوسید:
"من همینجوری عاشقش شدم"
دیدگاه ها (۸)

#پارت_یکامروز عجیب ترین روزی بود که میتونستی توی زندگیت تجرب...

#پارت_دوتوی ذهنش فقط یک جمله میگذشت: "اون بدون من جایی نمیره...

#پارت_دوتوی آشپز خونه در حال اضافه کردن ادویه به غذاش بود که...

#پارت_یکاز خواب بیدار شدی و طبق عادت همیشگیت بدون باز کردن چ...

black flower(p,288)

black flower(p,292)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط