فیک جداناپذیر ادامه پارت ۸۱
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۸۱
از زبان ات
با کلی بدبختی تونسم گره ی دستاش رو از پشت کمرم باز کنم از روش بلند شدم و ملاقه رو دور خودم پیچیدم که معلوم نشم
ات: برو بیرون تا من لباسامو بپوشم
نشست رو لبه ی تخت ملافه فقط کمی از پایین تنش رو پشونده بود وگرنه ممکن بود غش کنم
جونگ کوک: باید در حضور من بپوشی درضمن منم لختم برو بیرون؟؟
ات: اوففففف پس حداقل روتو بکن اون ور من راحت نیستم زن و شوهرم نیستیم که به هم محرم باشیم
جونگ کوک: پس اینکه لخت با هم خوابیدیم نیازی به محرم بودن نبود؟ می خوای محرم شیم؟
ات: عهههه اذیتم نکن دیگه زودباش برگرد من لباسامو بپوشم
جونگ کوک: نگاهت نمی کنم سریعتر لباساتو بپوش
ات: یعنی نمی خوای برگردی؟
جونگ کوک: نه
با کلی بدبختی زیر لحاف لبلسامو پوشیدم اونم انگار براش مهم نبود همینجور رفت حموم منم که از حیایی که داشتم نگاهمو دادم اون طرف که بدن لختش رو نبینم
رفتم رو به روی صندلی میز آرایش نشستم یه شونه رو از تو یکی کشوهاش برداشتم و موهامو شونه زدم
جونگ کوک: می دونستی چقدر موهاتو دوست دارم؟ یکی از دلایلی که باعث میشه مجذوب یه دختر شم موهاشه که موهای تو شده کل دنیام
از تو آینه با یه حوله که فقط پایین تنش رو پشونده بود دیدمش موهای نم دار و خیسش که جلوی صورتش نامرتب پخش و پلا شده بودن خیلی جنتلمن و هات ترش کرده بود
ات: و بقیه ی اون دلایلش چیه؟
جونگ کوک که داشت با یه حوله ی دیگه موهاشو خشک می کرد گفت: پاهای لاغر و باریکشونه که خداروشکر تو هیچکی ازش کم نداری
با حرفش آب دهنمو قورت دادم یعنی اون چقدر منو دید زده؟ یه نگاهی به پاهام کردم بیشتر تو خودم جمعشون کردم و تو بغلم گرفتم
ات: حالا که فهمیدم قصد دارم موهامو کوتاه کنم چون خیلی بلندن مزاحمم هستن
جونگ کوک: تو جرئت کن این کارو بکن اون وقت من می دونم و تو اگه دست به موهات بزنی اون وقت هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
برگشتم سمتش و گفتم: مثلاً چیکار میکنی؟ کتکم میزنی یا از خونه بیرونم می کنی؟
با هر قدمی که سمتش بر می داشت بیشتر بهم نزدیک تر میشد بلند شدم جلوش ایستادم و باهاش چشم تو چشم شدم
یه پوزخندی گوشه ی لبش نشست و گفت: از اون بدتر فلجت میکنم کاری می کنم که دیگه نتونی راه بری (منظورش اینکه اگه دست به موهاش بزنه قلم پاشو میشکنه همین مثبت باشید)
با حرفش آب دهنمو قورت دادم ترس کل وجودمو فرا گرفت
انقدر عقب رفتم که بهم نرسه افتادم رو تخت اونم اومد رو تخت و منو خوابوند رو تخت و دستامو بالای سرم سنجاق کرد و...
تو خماری بمونین چون تا ساعت ۲ کلاس دارم¯\_(ツ)_/¯
از زبان ات
با کلی بدبختی تونسم گره ی دستاش رو از پشت کمرم باز کنم از روش بلند شدم و ملاقه رو دور خودم پیچیدم که معلوم نشم
ات: برو بیرون تا من لباسامو بپوشم
نشست رو لبه ی تخت ملافه فقط کمی از پایین تنش رو پشونده بود وگرنه ممکن بود غش کنم
جونگ کوک: باید در حضور من بپوشی درضمن منم لختم برو بیرون؟؟
ات: اوففففف پس حداقل روتو بکن اون ور من راحت نیستم زن و شوهرم نیستیم که به هم محرم باشیم
جونگ کوک: پس اینکه لخت با هم خوابیدیم نیازی به محرم بودن نبود؟ می خوای محرم شیم؟
ات: عهههه اذیتم نکن دیگه زودباش برگرد من لباسامو بپوشم
جونگ کوک: نگاهت نمی کنم سریعتر لباساتو بپوش
ات: یعنی نمی خوای برگردی؟
جونگ کوک: نه
با کلی بدبختی زیر لحاف لبلسامو پوشیدم اونم انگار براش مهم نبود همینجور رفت حموم منم که از حیایی که داشتم نگاهمو دادم اون طرف که بدن لختش رو نبینم
رفتم رو به روی صندلی میز آرایش نشستم یه شونه رو از تو یکی کشوهاش برداشتم و موهامو شونه زدم
جونگ کوک: می دونستی چقدر موهاتو دوست دارم؟ یکی از دلایلی که باعث میشه مجذوب یه دختر شم موهاشه که موهای تو شده کل دنیام
از تو آینه با یه حوله که فقط پایین تنش رو پشونده بود دیدمش موهای نم دار و خیسش که جلوی صورتش نامرتب پخش و پلا شده بودن خیلی جنتلمن و هات ترش کرده بود
ات: و بقیه ی اون دلایلش چیه؟
جونگ کوک که داشت با یه حوله ی دیگه موهاشو خشک می کرد گفت: پاهای لاغر و باریکشونه که خداروشکر تو هیچکی ازش کم نداری
با حرفش آب دهنمو قورت دادم یعنی اون چقدر منو دید زده؟ یه نگاهی به پاهام کردم بیشتر تو خودم جمعشون کردم و تو بغلم گرفتم
ات: حالا که فهمیدم قصد دارم موهامو کوتاه کنم چون خیلی بلندن مزاحمم هستن
جونگ کوک: تو جرئت کن این کارو بکن اون وقت من می دونم و تو اگه دست به موهات بزنی اون وقت هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
برگشتم سمتش و گفتم: مثلاً چیکار میکنی؟ کتکم میزنی یا از خونه بیرونم می کنی؟
با هر قدمی که سمتش بر می داشت بیشتر بهم نزدیک تر میشد بلند شدم جلوش ایستادم و باهاش چشم تو چشم شدم
یه پوزخندی گوشه ی لبش نشست و گفت: از اون بدتر فلجت میکنم کاری می کنم که دیگه نتونی راه بری (منظورش اینکه اگه دست به موهاش بزنه قلم پاشو میشکنه همین مثبت باشید)
با حرفش آب دهنمو قورت دادم ترس کل وجودمو فرا گرفت
انقدر عقب رفتم که بهم نرسه افتادم رو تخت اونم اومد رو تخت و منو خوابوند رو تخت و دستامو بالای سرم سنجاق کرد و...
تو خماری بمونین چون تا ساعت ۲ کلاس دارم¯\_(ツ)_/¯
۲۶.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.