دستاشو زیر پا و کمرم برد و بلندم کرد
دستاشو زیر پا و کمرم برد و بلندم کرد
+(قهقههههه میزدم ) کوک واقعا لازمه??
×میدونی که من چقدر سنتی ام ..
همونطور که تو بغلش بودم به خونه نگاه میکردم ..واقعا قشنگ بود… به سمت اتاق رفت و منو زمین گذاشت ..
×با من شنا میکنی ?… تو اب دریا ??
+اره تو برو تا من از شر این لباس خلاص شم
×(لباشو رو لبام گذاشت ) منتظرم
کوک رفت و من سریع رفتم تو حموم… همونطور که حوله دورم سمت چدون رفتم ..
+لعنتییی… اینا که همشششششش لباس زیره… کدوم منحرفی چمدون منو چیده ?!
اعصابم داغون بود تصمیم گرفتم برم
به طرف ساحل رفتم ..کوک رو میدیدم که تو ابه ..ساعت ۴ صبح بود اما هوا هنوز تاریک بود ..حوله رو به زمین انداختمو وارد اب شدم ..بهش رسیدم و سعی کردم بدنمو تو اب مخفی کنم
×تو خیلی خوشگلی
لبخندی زدم که لباش رو لبام نشست و بعد دستاش دور کمر خیسم حلقه شد………… ..
… صبح روز بعد… ..
ساعت 12 بود و من همچنان تو تخت بودم ..خمار و خوابالو دستمو دراز کردم…
کوک نبود ..نگاهمو به خودم دادم لعنتی همه جای بدنمو کبود کرده بود ..ناخوداگاه لبخندی به لبم اومد… همونطور پتو رو دورم پیچیدمو رفتم تو حموم… یکم بعد بیرون اومدمو دوباره سر چمدون رفتم…
اوووه لعنتی اخه چراااا یه لباس درست این تو نییییست… یه پیرهن خیلی کوتاه کرم رنگ پیدا کردم که با دوتا بند نازک رو شونه هام قرار میگرفت ..اوف این پوشیده ترینشون بود… پوشیدمو از اتاق اومدم بیرون ..
×صبح بخیر خوشخواااااب
از پشت بغلم کرد و دستاش دورم حلقه شد
+صبح تو هم بخیر
×لباست چه خوشگله :)
+دست رو دلم نزار که خونه ..یه لباس درست حسابی تو اون ساک نیست
خنده بلندی کرد و برای خوردن یه صبحونه مفصل به سمت جزیره وسط اشپزخونه هدایتم کرد ..
#loveme°•
+(قهقههههه میزدم ) کوک واقعا لازمه??
×میدونی که من چقدر سنتی ام ..
همونطور که تو بغلش بودم به خونه نگاه میکردم ..واقعا قشنگ بود… به سمت اتاق رفت و منو زمین گذاشت ..
×با من شنا میکنی ?… تو اب دریا ??
+اره تو برو تا من از شر این لباس خلاص شم
×(لباشو رو لبام گذاشت ) منتظرم
کوک رفت و من سریع رفتم تو حموم… همونطور که حوله دورم سمت چدون رفتم ..
+لعنتییی… اینا که همشششششش لباس زیره… کدوم منحرفی چمدون منو چیده ?!
اعصابم داغون بود تصمیم گرفتم برم
به طرف ساحل رفتم ..کوک رو میدیدم که تو ابه ..ساعت ۴ صبح بود اما هوا هنوز تاریک بود ..حوله رو به زمین انداختمو وارد اب شدم ..بهش رسیدم و سعی کردم بدنمو تو اب مخفی کنم
×تو خیلی خوشگلی
لبخندی زدم که لباش رو لبام نشست و بعد دستاش دور کمر خیسم حلقه شد………… ..
… صبح روز بعد… ..
ساعت 12 بود و من همچنان تو تخت بودم ..خمار و خوابالو دستمو دراز کردم…
کوک نبود ..نگاهمو به خودم دادم لعنتی همه جای بدنمو کبود کرده بود ..ناخوداگاه لبخندی به لبم اومد… همونطور پتو رو دورم پیچیدمو رفتم تو حموم… یکم بعد بیرون اومدمو دوباره سر چمدون رفتم…
اوووه لعنتی اخه چراااا یه لباس درست این تو نییییست… یه پیرهن خیلی کوتاه کرم رنگ پیدا کردم که با دوتا بند نازک رو شونه هام قرار میگرفت ..اوف این پوشیده ترینشون بود… پوشیدمو از اتاق اومدم بیرون ..
×صبح بخیر خوشخواااااب
از پشت بغلم کرد و دستاش دورم حلقه شد
+صبح تو هم بخیر
×لباست چه خوشگله :)
+دست رو دلم نزار که خونه ..یه لباس درست حسابی تو اون ساک نیست
خنده بلندی کرد و برای خوردن یه صبحونه مفصل به سمت جزیره وسط اشپزخونه هدایتم کرد ..
#loveme°•
۱۲.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.