معجزه من
معجزه من
پارت ۲۶
تا امدم تیغ رو رگ دستم فشار بده مهگل با پاش پرتم کرد اونور
النا:چته وحشی
مهگل: تو گوه میخوری خودکشی میکنی اصلا تو جرعت نداری این کارو کنی
النا: نمخوام خسته شدم از این زندگی
مهگل:زندگی تو منم منم منم
النا: برو بابا
مهگل: برو بابا نیام یک جوری بزنمت ک صدای خر بدی
النا: خب تو بگو چیکار کنم
مهگل: اصلان یک رفیق داره ترو موقع ک میومدی خونمون دیده ازت خیلی خوشش امده میخواد با خانواش بیاد
النا: خب به ننم بگو
مهگل: ویییییی به خاله گفتم گفت نظر النا هم مهمه(پلک میزنه تند تند
النا: من قصد ازدواج ندارم تموم
مهگل:داری یا نداری اونا شب میان
(شب)
شب شد ک اون پسره ک مهگل میگفت امدن سلام کردم و نشستم خوشمنیومد از پسره راستش یک جوری بود انگار بعد از کلی حرف زدن رفتن،مهگل پیشم خوابیده بود،ک صدای از بالایی پشت بوم شنیدم با ترس رفتم بالایی پشت بوم ک دیدم رامتین امده
النا: بالایی پشت بوم چیکار میکنی
رامتین: امدم بدزمت(اروم)
النا: من گفتم تو به قیافت پلیس نمخوره پس دزدی
رامتین: به قیافم پلیس نمخوره؟پ به چی میخوره
النا: دزد علاف خلافکار
رامتین: واقعا ک،برات خواستگار امده بود
النا: اره
رامتین: جوابت چی
النا: نمدونم ولی شاید بله باشه
رامتین:واقعا میخوای عروس بشی؟
النا:اره
بعد این حرف رامتین از بالایی پشت بوم ها رفت هرچی هم النا صداش میزد جواب نمداد
(رامتین)
من ک از اول بهت گفتم رامتین وابسته اش نشو دیدی میخواد عروس بشه،چشام وقتی رانندگی میکردم به سیاه رفت و صدای بوق ماشین هارو شنیدم و بعدش دیگ هیچی نفهمیدم
(النا)
صبح شد ک گوشیم مهگل زنگ خورد مهگل خواب بود بجاش من جواب دادم با چیزی ک شنیدم داد زدم،از طرف بیمارستان زنگ زدن گفتن ک رامتین تصادف کرده دیشب،تو راه کلی دعا دعا میکردم ک هیچش نشده باشه اخه اگه بلایی سر رامتین میومد من خودمو زنده نمذاشتم رفتم تو بیمارستان ک دکتر امد و گفت حال رامتین خوبه و تا دوساعت دیگ بیهوش میاد پشت در اتاق منتظره بودم ک یک پرستار چندش از اتاق امد بیرون و به طرف من کرد....
پارت ۲۶
تا امدم تیغ رو رگ دستم فشار بده مهگل با پاش پرتم کرد اونور
النا:چته وحشی
مهگل: تو گوه میخوری خودکشی میکنی اصلا تو جرعت نداری این کارو کنی
النا: نمخوام خسته شدم از این زندگی
مهگل:زندگی تو منم منم منم
النا: برو بابا
مهگل: برو بابا نیام یک جوری بزنمت ک صدای خر بدی
النا: خب تو بگو چیکار کنم
مهگل: اصلان یک رفیق داره ترو موقع ک میومدی خونمون دیده ازت خیلی خوشش امده میخواد با خانواش بیاد
النا: خب به ننم بگو
مهگل: ویییییی به خاله گفتم گفت نظر النا هم مهمه(پلک میزنه تند تند
النا: من قصد ازدواج ندارم تموم
مهگل:داری یا نداری اونا شب میان
(شب)
شب شد ک اون پسره ک مهگل میگفت امدن سلام کردم و نشستم خوشمنیومد از پسره راستش یک جوری بود انگار بعد از کلی حرف زدن رفتن،مهگل پیشم خوابیده بود،ک صدای از بالایی پشت بوم شنیدم با ترس رفتم بالایی پشت بوم ک دیدم رامتین امده
النا: بالایی پشت بوم چیکار میکنی
رامتین: امدم بدزمت(اروم)
النا: من گفتم تو به قیافت پلیس نمخوره پس دزدی
رامتین: به قیافم پلیس نمخوره؟پ به چی میخوره
النا: دزد علاف خلافکار
رامتین: واقعا ک،برات خواستگار امده بود
النا: اره
رامتین: جوابت چی
النا: نمدونم ولی شاید بله باشه
رامتین:واقعا میخوای عروس بشی؟
النا:اره
بعد این حرف رامتین از بالایی پشت بوم ها رفت هرچی هم النا صداش میزد جواب نمداد
(رامتین)
من ک از اول بهت گفتم رامتین وابسته اش نشو دیدی میخواد عروس بشه،چشام وقتی رانندگی میکردم به سیاه رفت و صدای بوق ماشین هارو شنیدم و بعدش دیگ هیچی نفهمیدم
(النا)
صبح شد ک گوشیم مهگل زنگ خورد مهگل خواب بود بجاش من جواب دادم با چیزی ک شنیدم داد زدم،از طرف بیمارستان زنگ زدن گفتن ک رامتین تصادف کرده دیشب،تو راه کلی دعا دعا میکردم ک هیچش نشده باشه اخه اگه بلایی سر رامتین میومد من خودمو زنده نمذاشتم رفتم تو بیمارستان ک دکتر امد و گفت حال رامتین خوبه و تا دوساعت دیگ بیهوش میاد پشت در اتاق منتظره بودم ک یک پرستار چندش از اتاق امد بیرون و به طرف من کرد....
۵.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.