عشق تنهایی 🐯🌓✨p ۶
مایا:چی میگی تو یوکی اقای کیم دوست دختر داره
یوکی:خب الان یه صحنه سازی هست که لیانا که داره میرا با یه پسره الان اوناهاش از اون بچه دار میشه امشب و تهیونگ و لیانا رابطشون به هم میخوره
مایا:واقعا ممنون از دعوتتون خدانگهدار
و کیفشو بر میداره و میخواد بره که یوکی دستش رو میگیره
یوکی:مایا چی شد تو که عاشقش بودی
مایا:هنوزم عاشقشم مشکل خوانواده ی خودمن
یوکی:چی مگه خوانوادت نمرده بودن
مایا:پدرو مادرم اره ولی داداشم مایکل با اون زنش و چهارتا بچه هاش قراره بیان الان پیش من بمونن و من نمیتونم قیر از سر کار جای دیگه ای برم اخلاق داداشمم که بهت گفتم
یوکی:بمیرم برات تا میای شادی کنی ناراحتی میزنه زیرش
مایا:میدونم خوشی بهم نیومده(با بغض)
یوکی مایا رو بغل میکنه
یوکی:خیلی خب حالا که قبول میکنی درخواست داداشم رو من یه فکری دارم که از داداشت خلاص شی
مایا:چی (در حال پاک کردن اشکاش)
یوکی:تو فقط بگو که تراستون از کدوم طرف باز میشه
مایا:کوچه پشتی
یوکی:خب من نقشه ای که دارم رو به داداشم میگم و اینکه برای تو هم میفرسته و اینا اگه حالت خوبه بمون اما اگه حالت بده برو خونه استراحت کن
مایا:گزینه ی ۲
یوکی :خب برو خونه نه واستا به داداشم بگم بیاد ببرتت
مایا:باشه
یوکی:الو داداش بیا مایا رو ببر خونه حال نداره.....اره بابا قبول کرد ...بیا دیگه باشه....بای ....میبینمت........داره میاد
مایا:باشه پس من برم منتظر باشم
یوکی:باشه
که صدای بوق اومد
مایا:اومد بای
یوکی:بای
مایا اروم به سمت در میرفت چون اصلا حالش خوب نبود چون قرص افسردگیش رو نخورده بود سردرد و سرگیجه ی زیادی داشت
ادامه دارد.........
اسکی ممنوع ❌
یوکی:خب الان یه صحنه سازی هست که لیانا که داره میرا با یه پسره الان اوناهاش از اون بچه دار میشه امشب و تهیونگ و لیانا رابطشون به هم میخوره
مایا:واقعا ممنون از دعوتتون خدانگهدار
و کیفشو بر میداره و میخواد بره که یوکی دستش رو میگیره
یوکی:مایا چی شد تو که عاشقش بودی
مایا:هنوزم عاشقشم مشکل خوانواده ی خودمن
یوکی:چی مگه خوانوادت نمرده بودن
مایا:پدرو مادرم اره ولی داداشم مایکل با اون زنش و چهارتا بچه هاش قراره بیان الان پیش من بمونن و من نمیتونم قیر از سر کار جای دیگه ای برم اخلاق داداشمم که بهت گفتم
یوکی:بمیرم برات تا میای شادی کنی ناراحتی میزنه زیرش
مایا:میدونم خوشی بهم نیومده(با بغض)
یوکی مایا رو بغل میکنه
یوکی:خیلی خب حالا که قبول میکنی درخواست داداشم رو من یه فکری دارم که از داداشت خلاص شی
مایا:چی (در حال پاک کردن اشکاش)
یوکی:تو فقط بگو که تراستون از کدوم طرف باز میشه
مایا:کوچه پشتی
یوکی:خب من نقشه ای که دارم رو به داداشم میگم و اینکه برای تو هم میفرسته و اینا اگه حالت خوبه بمون اما اگه حالت بده برو خونه استراحت کن
مایا:گزینه ی ۲
یوکی :خب برو خونه نه واستا به داداشم بگم بیاد ببرتت
مایا:باشه
یوکی:الو داداش بیا مایا رو ببر خونه حال نداره.....اره بابا قبول کرد ...بیا دیگه باشه....بای ....میبینمت........داره میاد
مایا:باشه پس من برم منتظر باشم
یوکی:باشه
که صدای بوق اومد
مایا:اومد بای
یوکی:بای
مایا اروم به سمت در میرفت چون اصلا حالش خوب نبود چون قرص افسردگیش رو نخورده بود سردرد و سرگیجه ی زیادی داشت
ادامه دارد.........
اسکی ممنوع ❌
۹.۱k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.