فیک عشق غمارباز
پارت۳
گلوریا: صبح با درد بدی که زیر شکمم داشتم بیدار شدم و زیر دلم خیلیییی تیر میکشید دیدم کسی نیست میخواستم سریع بلندشم برم تا پامو گذاشتم زمین زیر دلم بدتیر کشید و محکم خوردم زمین خیلی پاهام درد گرفته یهو با صدای یکی به خودم اومد
جونگ کوک: خوبی!؟
تویی.....
جونگ کوک: دستمو دراز کردم که کمکش کنم ولی سرشو چرخوند......ً.خیلی درد داری؟
گلوریا: ...........
یهو از زمین بلندم کرد همینجوری تو بغلش دست و پا میزدم و میگفتم منو بزار زمین هیییی با توام
دیدم داره میره سمت حموم
تو.......هیییی..اخخ...هرچقدر پاهامو بیشتر تکون میدادم دلم بیشتر درد میگرفت دیگه انقدر تیر میکشید نمیتونستم پاهامو تکون بدم و زور بزنم
منو گذاشت زمین اب وان و تنظیم کرد و اومد جلوم وایساد و بعد دو ثانیه پارچه سفیدی که درم بود و بندشو کشید و یهو پارچه از تنم افتاد .
جیغغغغ..........
یهو باز بغلم کرد و گذاشتم تو وان و خودش رفت پشتم
جونگ کوک: اگه میخوای خوب بشی پس باید باهام همراهی کنی
گلوریا: با حرفش دیگه هیچکاری نکردم و فقط از یه چشمم اشک اومد
دستشو اروم گذاشت زیر دلم و اروم تکون میداد و این باعث میشد تحریک بشم
جونگ کوک: و دستمو گذاشتم زیر دلش بعد چند دقیقه احساس کردم داره تحریک میشه
بعد چند دقیقه بعد از تو وان بلند شدمو از وان اوردمش بیرون و تنپوش و تنش کردم و بردمش بیرون گذاشتمش رو تخت و خودم رفتم لباس بپوشم
گلوریا: منو گذاشت رو تخت و رفت لباس بپوشه زیر دلم بهتر شده بود.................
جونگ کوک: از دور یه نگاه بهش کردم چهرش معصوم شده بود و خیلی کیوت شده بود به خودم اومدم و یه لباس گذاشتم رو تخت و رفتم بیرون
گلوریا: لباسی که رو تخت گذاشته بود و یه نگاه کردم بهشون یه شلوار گشاد که بغلش چاک داشت با یه تاب بلند شدم و لباسارو پوشیدم موهامو خشک کردم و از پشت بستم و رفتم در و باز کردم و رفتم بیرون از پله ها بالا رفتم و رسیدم به یه اتاق اروم درشو باز کردم و رفتم تو......واوووو...انگار اتاق کارش بود چقدر کتاب....اتاق شیکی بود یهو احساس کردم یکی پشتمه برگشتم دیدم خودشه اون جونگ کوکه خیلی ترسیدم و دو متر رفتم عقب
جونگ کوک: تو اینجا چیکار میکنی
گلوریا: خب..اولا من تو نیستم اسم دارم اسمم گلوریاس بعدم انتظار داری تو اون اتاق بمونم!
جونگ کوک: خانم گلوریا بیا پایین صبحانه بخور.......انقدرم فضولی نکن
گلوریا: (انقدرم فضولی نکننن..ایشش)
از پله ها رفتم پایین
گلوریا: صبح با درد بدی که زیر شکمم داشتم بیدار شدم و زیر دلم خیلیییی تیر میکشید دیدم کسی نیست میخواستم سریع بلندشم برم تا پامو گذاشتم زمین زیر دلم بدتیر کشید و محکم خوردم زمین خیلی پاهام درد گرفته یهو با صدای یکی به خودم اومد
جونگ کوک: خوبی!؟
تویی.....
جونگ کوک: دستمو دراز کردم که کمکش کنم ولی سرشو چرخوند......ً.خیلی درد داری؟
گلوریا: ...........
یهو از زمین بلندم کرد همینجوری تو بغلش دست و پا میزدم و میگفتم منو بزار زمین هیییی با توام
دیدم داره میره سمت حموم
تو.......هیییی..اخخ...هرچقدر پاهامو بیشتر تکون میدادم دلم بیشتر درد میگرفت دیگه انقدر تیر میکشید نمیتونستم پاهامو تکون بدم و زور بزنم
منو گذاشت زمین اب وان و تنظیم کرد و اومد جلوم وایساد و بعد دو ثانیه پارچه سفیدی که درم بود و بندشو کشید و یهو پارچه از تنم افتاد .
جیغغغغ..........
یهو باز بغلم کرد و گذاشتم تو وان و خودش رفت پشتم
جونگ کوک: اگه میخوای خوب بشی پس باید باهام همراهی کنی
گلوریا: با حرفش دیگه هیچکاری نکردم و فقط از یه چشمم اشک اومد
دستشو اروم گذاشت زیر دلم و اروم تکون میداد و این باعث میشد تحریک بشم
جونگ کوک: و دستمو گذاشتم زیر دلش بعد چند دقیقه احساس کردم داره تحریک میشه
بعد چند دقیقه بعد از تو وان بلند شدمو از وان اوردمش بیرون و تنپوش و تنش کردم و بردمش بیرون گذاشتمش رو تخت و خودم رفتم لباس بپوشم
گلوریا: منو گذاشت رو تخت و رفت لباس بپوشه زیر دلم بهتر شده بود.................
جونگ کوک: از دور یه نگاه بهش کردم چهرش معصوم شده بود و خیلی کیوت شده بود به خودم اومدم و یه لباس گذاشتم رو تخت و رفتم بیرون
گلوریا: لباسی که رو تخت گذاشته بود و یه نگاه کردم بهشون یه شلوار گشاد که بغلش چاک داشت با یه تاب بلند شدم و لباسارو پوشیدم موهامو خشک کردم و از پشت بستم و رفتم در و باز کردم و رفتم بیرون از پله ها بالا رفتم و رسیدم به یه اتاق اروم درشو باز کردم و رفتم تو......واوووو...انگار اتاق کارش بود چقدر کتاب....اتاق شیکی بود یهو احساس کردم یکی پشتمه برگشتم دیدم خودشه اون جونگ کوکه خیلی ترسیدم و دو متر رفتم عقب
جونگ کوک: تو اینجا چیکار میکنی
گلوریا: خب..اولا من تو نیستم اسم دارم اسمم گلوریاس بعدم انتظار داری تو اون اتاق بمونم!
جونگ کوک: خانم گلوریا بیا پایین صبحانه بخور.......انقدرم فضولی نکن
گلوریا: (انقدرم فضولی نکننن..ایشش)
از پله ها رفتم پایین
۱۳۰.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.