╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²⁹
تپش قلبش به گوش میرسید،خودمو توی بغلش گم کردم،توی بغل پسری که عاشقم بود.
با صدای تهیونگ جونگ کوک سریع از بغلم در اومد
_من میرم بعد میام
و به طرف در قدم برداشت.
جونگکوک دستی توی موهاش کشید و گفت:نه میتونی بمونی
روی کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بودیم و داشتیم فیلم ترسناک میدیدیم.
جونگ کوک به سمت آشپزخونه رفت و گفت:میرم پاپکورن بیارم.
تهیونگ همینطور که داشت به تلویزیون نگاه میکرد آروم گفت:قرار میزارین؟
با تعجب گفتم:هوم؟
نگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت:تو و جونگ کوک
جواب دادم:اممم..ما..ما فقط همو بغل کردیم،یه بغل دوستانه
سرشو تکون داد.
جونگ کوک کنارم نشست و شروع کرد به خوردن پاپ کورن،فیلم داشت ترسناک میشد،محو فیلم بودم که یهو جونگ کوک داد بلندی کشید و دستمو محکم گرفت
_نــــــه،نه الان همشون میمـــیرن
چشمم روی صورت بامزش قفل شد.
تهیونگ آروم خندید و گفت:هزاربار این فیلمو دیدیم و تو هر بار از این قسمتش میترسی
دستمو ول کرد و حالت جدی گرفت و گفت:نه من نترسیدم،فقط..فقط..
تهیونگ نیشخندی زد و گفت:باشه،باشه
____
بورا آروم گفت:دخترا،می خوام به تهیونگ بگم بعد کلاس بریم کتابخونه...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²⁹
تپش قلبش به گوش میرسید،خودمو توی بغلش گم کردم،توی بغل پسری که عاشقم بود.
با صدای تهیونگ جونگ کوک سریع از بغلم در اومد
_من میرم بعد میام
و به طرف در قدم برداشت.
جونگکوک دستی توی موهاش کشید و گفت:نه میتونی بمونی
روی کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بودیم و داشتیم فیلم ترسناک میدیدیم.
جونگ کوک به سمت آشپزخونه رفت و گفت:میرم پاپکورن بیارم.
تهیونگ همینطور که داشت به تلویزیون نگاه میکرد آروم گفت:قرار میزارین؟
با تعجب گفتم:هوم؟
نگاه کوتاهی بهم انداخت و گفت:تو و جونگ کوک
جواب دادم:اممم..ما..ما فقط همو بغل کردیم،یه بغل دوستانه
سرشو تکون داد.
جونگ کوک کنارم نشست و شروع کرد به خوردن پاپ کورن،فیلم داشت ترسناک میشد،محو فیلم بودم که یهو جونگ کوک داد بلندی کشید و دستمو محکم گرفت
_نــــــه،نه الان همشون میمـــیرن
چشمم روی صورت بامزش قفل شد.
تهیونگ آروم خندید و گفت:هزاربار این فیلمو دیدیم و تو هر بار از این قسمتش میترسی
دستمو ول کرد و حالت جدی گرفت و گفت:نه من نترسیدم،فقط..فقط..
تهیونگ نیشخندی زد و گفت:باشه،باشه
____
بورا آروم گفت:دخترا،می خوام به تهیونگ بگم بعد کلاس بریم کتابخونه...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۴۶۰
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.