╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی³¹
لبخند ملیحی زدم و گفتم:چرا ازم خواستی بیایم کافه؟...
کمی از قهوش خورد و گفت:در مورد یسری چیزا باهات حرف بزنم
منتظر نگاهش کردم
ادامه داد:دیروز یوری باهام حرف زد،گفت چرا دوست پسرش باید با یه دختر توی یه خونه زندگی کنه،اون حتی با مادر جونگ کوک هم حرف زده
بلند شدم و گفتم:اگه می خوای در مورد یوری حرف بزنی،پس من میرم
سرشو به معنی نه تکون داد و پرسید:فقط میخواستم بپرسم چرا خودتو تو این دردسر انداختی؟
نشستم و گفتم:دردسر؟،این فقط یه معامله ساده بین من و مادر جونگ کوکه
نیشخند زد و گفت:معاملهتون اینکه جونگ کوک رو عاشق تر کنی؟
جوابم چیزی جز سکوت نبود
به کیک اشاره کرد و گفت:بخور
یهو گوشیم زنگ خورد،جونگ کوک بود
_هی یونا،چرا نیومدی خونه؟
+کار داشتم
_اینجا خونه منه و قوانین منو داره،باید بعد کلاس زود بیای خونه
+باشه
_زود بیا
و بعد قطع کرد
بلند شدم و گفتم:بابت قهوه ممنون،و..در مورد حرف های که زدی،ترجیح میدم خودم حلش کنم
لبخندی زد و گفت:خوبه
وارد خونه شدم،جونگ کوک روی کاناپه نشسته بود و سرش تو گوشی بود.
بدون هیچ حرفی به سمت اتاق قدم برداشتم که با صدای جونگ کوک وایسادم
_با یوری کات کردم
نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم.
موهامو از توی صورتم زدم کنار و گفتم:حتما خیلی ناراحتی،متاسفم
نگاه سردی بهم کرد و چیزی نگفت.
____
سرم تو گوشی بود و به سمت ایستگاه میرفتم که با یه صدا خشکم زد...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی³¹
لبخند ملیحی زدم و گفتم:چرا ازم خواستی بیایم کافه؟...
کمی از قهوش خورد و گفت:در مورد یسری چیزا باهات حرف بزنم
منتظر نگاهش کردم
ادامه داد:دیروز یوری باهام حرف زد،گفت چرا دوست پسرش باید با یه دختر توی یه خونه زندگی کنه،اون حتی با مادر جونگ کوک هم حرف زده
بلند شدم و گفتم:اگه می خوای در مورد یوری حرف بزنی،پس من میرم
سرشو به معنی نه تکون داد و پرسید:فقط میخواستم بپرسم چرا خودتو تو این دردسر انداختی؟
نشستم و گفتم:دردسر؟،این فقط یه معامله ساده بین من و مادر جونگ کوکه
نیشخند زد و گفت:معاملهتون اینکه جونگ کوک رو عاشق تر کنی؟
جوابم چیزی جز سکوت نبود
به کیک اشاره کرد و گفت:بخور
یهو گوشیم زنگ خورد،جونگ کوک بود
_هی یونا،چرا نیومدی خونه؟
+کار داشتم
_اینجا خونه منه و قوانین منو داره،باید بعد کلاس زود بیای خونه
+باشه
_زود بیا
و بعد قطع کرد
بلند شدم و گفتم:بابت قهوه ممنون،و..در مورد حرف های که زدی،ترجیح میدم خودم حلش کنم
لبخندی زد و گفت:خوبه
وارد خونه شدم،جونگ کوک روی کاناپه نشسته بود و سرش تو گوشی بود.
بدون هیچ حرفی به سمت اتاق قدم برداشتم که با صدای جونگ کوک وایسادم
_با یوری کات کردم
نمیدونم چرا ولی خوشحال شدم.
موهامو از توی صورتم زدم کنار و گفتم:حتما خیلی ناراحتی،متاسفم
نگاه سردی بهم کرد و چیزی نگفت.
____
سرم تو گوشی بود و به سمت ایستگاه میرفتم که با یه صدا خشکم زد...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۱.۵k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.