عشق جونگکوک
#عشق_جونگکوک
#𝒑𝒂𝒓𝒕_24
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#جونگکوک
بدون اینکه به غذا لب بزنه ظرف گذاشت روی میز کنار تخت و آروم روی تخت دراز کشید و پتو رو کشید روش.
به سقف زل زده بود...
نیم رخ واقعا خوشگل بود و هرپسری به رو به سمت خودش میکشید.
بالشتو از زیر سرش برداشت و سفت بغلش کرد و پشت بهم خوابید.
#نیم_ساعت_بعد
کلافه روی تخت نشستم.
آنا قرار خواب بود...
لبخندی بهش زدم و نزدیکش شدم.
سرمو لای موهای بلندش بردم و نفس عمیقی کشیدم.
بوی توت فرنگی میداد
دستی روی گونش کشیدم ...
جونگکوک :چرا اینکار رو بامن میکنی؟
چرا منو وابسته خودت کردی؟
تکونی خورد و چسبید بهم.
زبونشو روی لبای خوشگلش کشید و خودشو جمع کرد.
دراز کشیدم و آنا رو سفت بغل کردم...
میشد گفت بهترین بغل دنیا بود
#صبح
#آنا
تکونی خوردم که احساس کردم تو بغل یکیمام.
تیز چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل جونگکوکم، حتی توخوابشم اخمو بود.
لبخندی زدم که یهو تیز هول زده هولش دادم که از روی تخت افتاد پایین.
روی تخت نشستم و هینی کشیدم که سرشو آورد بالا و با عصبانیت زل زد بهم.
لبخند دندون نمیای زدم که با عصبانیت گفت...
جونگکوک :کشتمت
جیغی کشیدم و از روی تخت بلند شدم و بود بدو از اتاق زدم بیرون.
پسرا تو حال نشسته بودن
رفتم پشت جین که ایستاده بود قایم شدم...
آنا :جین جونگکوک میخواد خواهرتون بکشه
جونگکوک :کوش
جونگکوک منو پشت جین دید... با دست اشاره کردم برم پیشش و با عصبانیت گفت...
جونگکوک :بیا اینجا کاریت ندارم
سرمو به معنی نه تکون دادم که نفسشو فوت کرد بیرون و کلافه دستی پشت گردنش، کشید...
جونگکوک :گفتم بیا اینجا
آنا :گفتم نه
جین ازم جدا شد...
جین :یا بسه دیگه...
نامجون :راست میگه دیشب تو بغل هم خواب بودید الان میخواید همو بکشید
#𝒑𝒂𝒓𝒕_24
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
★ #𝑴𝒐𝒅𝒊𝒓
#جونگکوک
بدون اینکه به غذا لب بزنه ظرف گذاشت روی میز کنار تخت و آروم روی تخت دراز کشید و پتو رو کشید روش.
به سقف زل زده بود...
نیم رخ واقعا خوشگل بود و هرپسری به رو به سمت خودش میکشید.
بالشتو از زیر سرش برداشت و سفت بغلش کرد و پشت بهم خوابید.
#نیم_ساعت_بعد
کلافه روی تخت نشستم.
آنا قرار خواب بود...
لبخندی بهش زدم و نزدیکش شدم.
سرمو لای موهای بلندش بردم و نفس عمیقی کشیدم.
بوی توت فرنگی میداد
دستی روی گونش کشیدم ...
جونگکوک :چرا اینکار رو بامن میکنی؟
چرا منو وابسته خودت کردی؟
تکونی خورد و چسبید بهم.
زبونشو روی لبای خوشگلش کشید و خودشو جمع کرد.
دراز کشیدم و آنا رو سفت بغل کردم...
میشد گفت بهترین بغل دنیا بود
#صبح
#آنا
تکونی خوردم که احساس کردم تو بغل یکیمام.
تیز چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل جونگکوکم، حتی توخوابشم اخمو بود.
لبخندی زدم که یهو تیز هول زده هولش دادم که از روی تخت افتاد پایین.
روی تخت نشستم و هینی کشیدم که سرشو آورد بالا و با عصبانیت زل زد بهم.
لبخند دندون نمیای زدم که با عصبانیت گفت...
جونگکوک :کشتمت
جیغی کشیدم و از روی تخت بلند شدم و بود بدو از اتاق زدم بیرون.
پسرا تو حال نشسته بودن
رفتم پشت جین که ایستاده بود قایم شدم...
آنا :جین جونگکوک میخواد خواهرتون بکشه
جونگکوک :کوش
جونگکوک منو پشت جین دید... با دست اشاره کردم برم پیشش و با عصبانیت گفت...
جونگکوک :بیا اینجا کاریت ندارم
سرمو به معنی نه تکون دادم که نفسشو فوت کرد بیرون و کلافه دستی پشت گردنش، کشید...
جونگکوک :گفتم بیا اینجا
آنا :گفتم نه
جین ازم جدا شد...
جین :یا بسه دیگه...
نامجون :راست میگه دیشب تو بغل هم خواب بودید الان میخواید همو بکشید
۵۱.۰k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.