رمان
#رمان
#پارت13
#دلربای_من🖤🕸
دیانا:نگاهی به ساعت کردم 4:50 دقیقه رو نشون میداد چقد مسخره بازی کردیم یهو یاد ارسلان افتادم و بغل کردنش آدم چقد میتونه احمق باشه که خامش بشه فک کرده نمیدونم همه اینکارا بخاطر شرکته چشامو بستمو سعی کردم بهش فکر نکنم
...
دیانا:دمپایی های صورتی که پانی داده بود بهم پوشیدم نگاهی به خرس کوچیک روش انداختم و لبخندی اومد رو لبم کاغذ رو یخچالو گرفتمو خوندم
"سلام خوشگلم من رفتم بیمارستان دلم نیومد بیدارت کنم رفتی درو قفل کن کلید رو میزه از طرف عشق زندگیت پانی خوشگله"
دیانا:فقط اخرش همیشه با حرفاش خوشحالم میکنه نشستم رو میز آشپزخونه کیکو شیر کاکائو رو آوردم بیرون اخ از بچگی عاشق شیر کاکائو بودم صدای لرزش گوشیم اومد
"ارسلان" جواب دادم بله
ارسلان:سلام چطوری
دیانا:حال من به تو چه ربطی داره
ارسلان:دختر عممی و از همه مهم تر محرممی بیخیال حالا اماده شو دارم میام
دیانا:باشه بیا گوشی و قط کردم شالمو پوشیدم رژ صورتی پانی رو برداشتم و با دقت زدم رو لبم قسمتی از موهامو ریختم بیرون از شالم گوشیو کلید برداشتم که صدای بوق ماشین ارسلان اومد در و قفل کردم
ارسلان:سلام
دیانا:سلام نگاهم خورد به گل رز قرمزی که جلو فرمون ماشین بود واسه کیه یعنی به من چه خب با دکمه مانتوم انقد ور رفتم که افتاد و از مانتوم جدا شد از بچگی کنجکاو بودم یعنی برا کیه
ارسلان
ارسلان:بله
دیانا:میتونم بپرسم گلا برا کیه
ارسلان:خنده ریزی کردم میتونم چیه دیگه پرسیدی
دیانا:خب حالا جوابمو ندادی
ارسلان:میخوام بزارمشون تو آب رو میز شرکتمون
دیانا:اها خبه
ارسلان:بلند خندیدم کنجکاویتو دوس دارم
دیانا:راستی اسم شرکت
ارسلان:نزاشتم ادامه بده اردیا
دیانا:اردیا چی
ارسلان:شرکت اردیا با مدیریت ارسلان کاشی و دیانا رحیمی
دیانا:ذوق کردم اسمشو دوس دارم حالا معنیش چیه
ارسلان:ارسلان و دیانا
دیانا:یه نگاه پر از سوال کردم بهش
ارسلان:خب مگه شرکت جفتمون نیس ترکیب اسممونم اردیا میشه
دیانا:اهااا حالا چجوری به فکرت رسید
ارسلان:یه شب بهش فکر کردما
دیانا:یعنی به منم فکر کرده یه شب تا به این اسم رسیده...!
ارسلان:به چی فکر میکنی
دیانا:به شرکت
ارسلان:اوکی با افکاراتت تنهات میزارم
•ادامه دارد •😌🌸
#پارت13
#دلربای_من🖤🕸
دیانا:نگاهی به ساعت کردم 4:50 دقیقه رو نشون میداد چقد مسخره بازی کردیم یهو یاد ارسلان افتادم و بغل کردنش آدم چقد میتونه احمق باشه که خامش بشه فک کرده نمیدونم همه اینکارا بخاطر شرکته چشامو بستمو سعی کردم بهش فکر نکنم
...
دیانا:دمپایی های صورتی که پانی داده بود بهم پوشیدم نگاهی به خرس کوچیک روش انداختم و لبخندی اومد رو لبم کاغذ رو یخچالو گرفتمو خوندم
"سلام خوشگلم من رفتم بیمارستان دلم نیومد بیدارت کنم رفتی درو قفل کن کلید رو میزه از طرف عشق زندگیت پانی خوشگله"
دیانا:فقط اخرش همیشه با حرفاش خوشحالم میکنه نشستم رو میز آشپزخونه کیکو شیر کاکائو رو آوردم بیرون اخ از بچگی عاشق شیر کاکائو بودم صدای لرزش گوشیم اومد
"ارسلان" جواب دادم بله
ارسلان:سلام چطوری
دیانا:حال من به تو چه ربطی داره
ارسلان:دختر عممی و از همه مهم تر محرممی بیخیال حالا اماده شو دارم میام
دیانا:باشه بیا گوشی و قط کردم شالمو پوشیدم رژ صورتی پانی رو برداشتم و با دقت زدم رو لبم قسمتی از موهامو ریختم بیرون از شالم گوشیو کلید برداشتم که صدای بوق ماشین ارسلان اومد در و قفل کردم
ارسلان:سلام
دیانا:سلام نگاهم خورد به گل رز قرمزی که جلو فرمون ماشین بود واسه کیه یعنی به من چه خب با دکمه مانتوم انقد ور رفتم که افتاد و از مانتوم جدا شد از بچگی کنجکاو بودم یعنی برا کیه
ارسلان
ارسلان:بله
دیانا:میتونم بپرسم گلا برا کیه
ارسلان:خنده ریزی کردم میتونم چیه دیگه پرسیدی
دیانا:خب حالا جوابمو ندادی
ارسلان:میخوام بزارمشون تو آب رو میز شرکتمون
دیانا:اها خبه
ارسلان:بلند خندیدم کنجکاویتو دوس دارم
دیانا:راستی اسم شرکت
ارسلان:نزاشتم ادامه بده اردیا
دیانا:اردیا چی
ارسلان:شرکت اردیا با مدیریت ارسلان کاشی و دیانا رحیمی
دیانا:ذوق کردم اسمشو دوس دارم حالا معنیش چیه
ارسلان:ارسلان و دیانا
دیانا:یه نگاه پر از سوال کردم بهش
ارسلان:خب مگه شرکت جفتمون نیس ترکیب اسممونم اردیا میشه
دیانا:اهااا حالا چجوری به فکرت رسید
ارسلان:یه شب بهش فکر کردما
دیانا:یعنی به منم فکر کرده یه شب تا به این اسم رسیده...!
ارسلان:به چی فکر میکنی
دیانا:به شرکت
ارسلان:اوکی با افکاراتت تنهات میزارم
•ادامه دارد •😌🌸
۵.۳k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.