رمان
#رمان
#پارت15
#دلربای_من 🖤🕸
پانی:چخبرههه یبار زنگو بکن اصن
دیانا:بدون حرف وارد خونه شدم که دیدم پانیذ با ذوق داره نگام میکنه
چیزی میخوای بگو
پانیذ:بدون مکث شروع کردم داشتم برمیگشتم که یکی مزاحمم شد داشت
دیانا:دستاشو گرفتم کاریت که نکرد
پانیذ:عه هیس بزار بگم بعدش رضا اومد
دیانا:کدوم رضا
پانیذ:دوست اقاات بعد
زدش چاقویی که برام خریده بود نشون دادم ببین چه خوشگلههه
دیانا:آخه چاقو؟عجب بابا عجب
راستی اون اونجا چیکار میکرد
پانیذ:انقد ذوق کردم که یادم رفت
دیانا:زانو هامو بغل کردمو به دیوار خیره شدم
پانیذ:چیشدی توو
دیانا:نا خواسته اشکام ریخت منم مانعشون نشدم و شروع کردم قضیه قمار ارسلانو بوسه عباس رو تعریف کردم
....
پانیذ:محکم بغلش کردم گریه نکن تو مجبور نیستی اینکارو کنی
دیانا:نه پانی پای منم وسطه شرکت جفتمونه...!
...
ارسلان:با استرس به در خونه پانیذ نگاه کردم برای صدمین بار دستم رفت طرف زنگ ولی غرورم اجازه نمیداد غرور چیه اه اصن برم چی بگم
رضا:یقه کتمو درس کردم دست گل لاله برداشتم که با ارسلان رو به رو شدم
ارسلان:با بهت به رضا نگاه کردم تو اینجا چیکار میکنی
رضا:به خونه اشاره کردم
ارسلان:نَ نکنه اون گلا برا دیاناس اه ارسلان خب باشه به توچه نه به هر حال اون محرممه
اخم کردمو ادامه دادم گلا برا کیه
رضا:با لبخند به گلای تو دستم نگاه کردم برا پانیذ خانوم اوردم
ارسلان:خیالم راحت شد
رضا:نگران نباش داداش
ارسلان:داشتم برمیگشتم که دستم خورد به زنگو وایی یه دیقه بعد دیانا و پانیذ اومدن جلو در
ارسلان:باید گندی که زدمو جمع کنم
دیانا لباستو بپوش بریم خونه فک کنم با نگاهم همه چیو بهش فهموندم که زود آماده شد
دیانا:نزدیک ارسلان شدمو آروم گفتم به این دوستت بگو بره زشته پانی تنهاس
ارسلان:اوکی به رضا اشاره کردم
رضا:پانیذ خانوم این گلا برا شماس امیدوارم خوشتون بیاد
...
ارسلان:جو تو ماشین خیلی سنگین بود اهنگو پلی کردم
گل سرخ لبای تو یه دمنوشه و آروم میکنه حرم هوای تو منو!♡
دلم مرده برای تو نرو
پیکرم میگیره فرم با تو عاشق شدنو
ادامه دارد~💜🤍
#پارت15
#دلربای_من 🖤🕸
پانی:چخبرههه یبار زنگو بکن اصن
دیانا:بدون حرف وارد خونه شدم که دیدم پانیذ با ذوق داره نگام میکنه
چیزی میخوای بگو
پانیذ:بدون مکث شروع کردم داشتم برمیگشتم که یکی مزاحمم شد داشت
دیانا:دستاشو گرفتم کاریت که نکرد
پانیذ:عه هیس بزار بگم بعدش رضا اومد
دیانا:کدوم رضا
پانیذ:دوست اقاات بعد
زدش چاقویی که برام خریده بود نشون دادم ببین چه خوشگلههه
دیانا:آخه چاقو؟عجب بابا عجب
راستی اون اونجا چیکار میکرد
پانیذ:انقد ذوق کردم که یادم رفت
دیانا:زانو هامو بغل کردمو به دیوار خیره شدم
پانیذ:چیشدی توو
دیانا:نا خواسته اشکام ریخت منم مانعشون نشدم و شروع کردم قضیه قمار ارسلانو بوسه عباس رو تعریف کردم
....
پانیذ:محکم بغلش کردم گریه نکن تو مجبور نیستی اینکارو کنی
دیانا:نه پانی پای منم وسطه شرکت جفتمونه...!
...
ارسلان:با استرس به در خونه پانیذ نگاه کردم برای صدمین بار دستم رفت طرف زنگ ولی غرورم اجازه نمیداد غرور چیه اه اصن برم چی بگم
رضا:یقه کتمو درس کردم دست گل لاله برداشتم که با ارسلان رو به رو شدم
ارسلان:با بهت به رضا نگاه کردم تو اینجا چیکار میکنی
رضا:به خونه اشاره کردم
ارسلان:نَ نکنه اون گلا برا دیاناس اه ارسلان خب باشه به توچه نه به هر حال اون محرممه
اخم کردمو ادامه دادم گلا برا کیه
رضا:با لبخند به گلای تو دستم نگاه کردم برا پانیذ خانوم اوردم
ارسلان:خیالم راحت شد
رضا:نگران نباش داداش
ارسلان:داشتم برمیگشتم که دستم خورد به زنگو وایی یه دیقه بعد دیانا و پانیذ اومدن جلو در
ارسلان:باید گندی که زدمو جمع کنم
دیانا لباستو بپوش بریم خونه فک کنم با نگاهم همه چیو بهش فهموندم که زود آماده شد
دیانا:نزدیک ارسلان شدمو آروم گفتم به این دوستت بگو بره زشته پانی تنهاس
ارسلان:اوکی به رضا اشاره کردم
رضا:پانیذ خانوم این گلا برا شماس امیدوارم خوشتون بیاد
...
ارسلان:جو تو ماشین خیلی سنگین بود اهنگو پلی کردم
گل سرخ لبای تو یه دمنوشه و آروم میکنه حرم هوای تو منو!♡
دلم مرده برای تو نرو
پیکرم میگیره فرم با تو عاشق شدنو
ادامه دارد~💜🤍
۷.۷k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.