مروارید آبی
مروارید آبی²
Part¹²
بیست مین بعد*
ویو لانا
ساعت هفت و پنحاه دقیقه بود
یه میز رزرو کردیم و با لوگان نشستیم وشت میز و منتظر جیمین و یوجین بودیم
لوگان مثل همیشه سرش تو گوشی بود و منم منتظر بودم و دستام و مشت کرده بودم که دستی روی دستم قرار گرفت
=نگران نباش
+نیستم استرس دارم
صدای در رستوران توجه هردومون بهش جلب کرد
خودش بود.. جیمین.. مثل همیشه جذاب و دختر کش
دستی بهش تکون داد و اونم تنها اومد نزدیکمون مثل اینکه یوجین همراهش نیست... هم من هم لوگان از جامون بلند شدیم با لبخند جیمین منم بهش لبخندی زدم تا نزدیک شد بدون هیچ حرف و ری اکشنی اومد و من و تو بغلش فرو برد چند دقیقه ای تو بغلش بودم و اومدم بیرون
جیمین هم با لبخند داشت نگام میکرد
# چه بزرگ شدی لانا (خوشحال لبخند)
+ولی تو همونی بودی که هستی یذره هم تغییر نکردی
=اهم
نگاشون و میدن به لوگان *
#هوم؟ این اقا پسر خوشتیپ و معرفی نمیکنی لانا؟
+چرا که نه... ایشون لوگان پسرم هستش
#(شوکه) چی؟ مگه...مگه...بچه تو از دست ندادی لانا؟( تعجب)
+چی؟
کم کم لبخندش محو میشه*
+نه من بچه مو از دست ندادم
#ولی... این جور در نمیاد
+ چرا مگه راجبش چی شنیدی جیمین؟
=میشه بشینیم؟
سه تایی میشینن*
+جیمین تعریف کن ببینم چیشده؟ چرا وقتی گفتم لوگان پسرمه اینقد شوکه شدی؟
#لانا عموت همون موقعه ای که رفتی فرانسه بی خبر بهمون گفت تو بچه رو از دست دادی بخاطر فشار عصبی
+ نه جیمین این اصلا حقیقت نداره..لوگان پسرمه و من از دستش ندادم.. قبل و بعد لوگان هم بچهای نداشتم
#ببینم از کوکه دیگه؟
+ (مکث) جیمین میزنم تو دهنتاااا این چه حرفیه میزنی اخهه معلومه این پسره من و کوکه
#خب خداروشکر
=میشه بحث وعوض کنیم؟ (اخم)
#این چرا اینقدر شبیه باباشه
+طبیعیه (ریلکس)
+خب بگو ببینم شنیدم کوک شرکت زده و معروف شده
#کوک؟ نه اون بعد از اینکه رفت کما شرکت دیگه ای نزد... میخواستم نمیتونست..
+چی؟
#کی این خبر های اشتباه و بهت رسونده لانا؟
+عموم
# نه اشتباه میکنه کوک هیچ شرکتی نزده
=گفتید میخواستم هم نمیتونست؟
چرا؟
#خب..(مکث) کوک بعد اینکه از کما درومد...
خماریییی
اسلاید اول لباس لوگان
اسلاید دوم لباس لانا
اسلاید سوم لباس جیمین
شرط 35 لایک
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part¹²
بیست مین بعد*
ویو لانا
ساعت هفت و پنحاه دقیقه بود
یه میز رزرو کردیم و با لوگان نشستیم وشت میز و منتظر جیمین و یوجین بودیم
لوگان مثل همیشه سرش تو گوشی بود و منم منتظر بودم و دستام و مشت کرده بودم که دستی روی دستم قرار گرفت
=نگران نباش
+نیستم استرس دارم
صدای در رستوران توجه هردومون بهش جلب کرد
خودش بود.. جیمین.. مثل همیشه جذاب و دختر کش
دستی بهش تکون داد و اونم تنها اومد نزدیکمون مثل اینکه یوجین همراهش نیست... هم من هم لوگان از جامون بلند شدیم با لبخند جیمین منم بهش لبخندی زدم تا نزدیک شد بدون هیچ حرف و ری اکشنی اومد و من و تو بغلش فرو برد چند دقیقه ای تو بغلش بودم و اومدم بیرون
جیمین هم با لبخند داشت نگام میکرد
# چه بزرگ شدی لانا (خوشحال لبخند)
+ولی تو همونی بودی که هستی یذره هم تغییر نکردی
=اهم
نگاشون و میدن به لوگان *
#هوم؟ این اقا پسر خوشتیپ و معرفی نمیکنی لانا؟
+چرا که نه... ایشون لوگان پسرم هستش
#(شوکه) چی؟ مگه...مگه...بچه تو از دست ندادی لانا؟( تعجب)
+چی؟
کم کم لبخندش محو میشه*
+نه من بچه مو از دست ندادم
#ولی... این جور در نمیاد
+ چرا مگه راجبش چی شنیدی جیمین؟
=میشه بشینیم؟
سه تایی میشینن*
+جیمین تعریف کن ببینم چیشده؟ چرا وقتی گفتم لوگان پسرمه اینقد شوکه شدی؟
#لانا عموت همون موقعه ای که رفتی فرانسه بی خبر بهمون گفت تو بچه رو از دست دادی بخاطر فشار عصبی
+ نه جیمین این اصلا حقیقت نداره..لوگان پسرمه و من از دستش ندادم.. قبل و بعد لوگان هم بچهای نداشتم
#ببینم از کوکه دیگه؟
+ (مکث) جیمین میزنم تو دهنتاااا این چه حرفیه میزنی اخهه معلومه این پسره من و کوکه
#خب خداروشکر
=میشه بحث وعوض کنیم؟ (اخم)
#این چرا اینقدر شبیه باباشه
+طبیعیه (ریلکس)
+خب بگو ببینم شنیدم کوک شرکت زده و معروف شده
#کوک؟ نه اون بعد از اینکه رفت کما شرکت دیگه ای نزد... میخواستم نمیتونست..
+چی؟
#کی این خبر های اشتباه و بهت رسونده لانا؟
+عموم
# نه اشتباه میکنه کوک هیچ شرکتی نزده
=گفتید میخواستم هم نمیتونست؟
چرا؟
#خب..(مکث) کوک بعد اینکه از کما درومد...
خماریییی
اسلاید اول لباس لوگان
اسلاید دوم لباس لانا
اسلاید سوم لباس جیمین
شرط 35 لایک
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۱۰.۱k
- ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط