ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part13
«*ویو/تهیونگ*»
رفتم شرکت یه کار کوچیک داشتم بعد از این که کارم تموم شد از شرکت زدم بیرون داشتم سوار ماشین میشودم که گوشیم زنگ خورد دیدم جینه
ته: الو
جین: الو چیه سلام بلد نییستی
ته: باشه بابا سلام خو بنال ببینم چی کارم داشتی که بهم زنگ زدی
جین: این چه طرز حرف زدنه تا درست حرف نزدی کارمو نمیگم
ته: اوففففف باشه عزیزم بگو چی کار داشتی باهام «خنده»
جین: اها حالا شد یه چیزی خب جونم برات بگه که امشب خونه نامجون مهمونیه و تو اتم دعوتید لطف کنید تشریف بیارید
ته: خیلی خب باشه تشریف میارم
جین: تشریف میارم نه میایم
ته: باشه بابا تشریف میاریم «خنده»
«گوشیو قط میکنه»
سوار ماشین شدم و راه اوفتادم طرف خونه وارد خونه که شدوم با چیزی که دیدم خون به مغزم نرسید ات پایین تنش قرق در خون روی کاناپه ولو شده بود سریع رفتم طرفش که خیس عرق بود فکر کردم خوابه چند بار تکونش دادم و اسمشو بلند داد زدم اما انگار نه انگار نگران شدمو سریع به امبولانس زنگ زدم
آمبولانس اومد و ات رو برد منم با ماشین رفتم دنبالشون
وقتی رسیدیم بیمارستان ات رو بردن اتاق عمل منم تو بخش انتظار نشسته بودم که
بعد چند مین یه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
سریع رفتم پیشش که گفت: متاسفانه همسرتون باردار بوده
ته: چیییی... ب..باردار بوده
دکتر: بله ایشون باردار بوده و بچشون سقط شده
بعد این حرف دکتر رفت انقدر تعجب کرده بودم که روی صندلی نشسته بودم و داشتم به دیوار نگاه میکردم که
پرستار: آقا.. آقا... مستر
ته: اااا بله
پرستار: کجایید دوساعته دارم صداتون میکنم
ته: شرمنده هواسم جای دیگه ای بود
پرستار: میتونید برید همسرتون ببینید
ته: باشه ممنون
پرستار: راستی قبل از اینکه برید اتاق برید و واسه خانموتون لباس بیارید
باشه ای گفتم و پرستار رفت منم رفتم تا خونه تا برا ات لباس بیارم «عکس میدم»......
#part13
«*ویو/تهیونگ*»
رفتم شرکت یه کار کوچیک داشتم بعد از این که کارم تموم شد از شرکت زدم بیرون داشتم سوار ماشین میشودم که گوشیم زنگ خورد دیدم جینه
ته: الو
جین: الو چیه سلام بلد نییستی
ته: باشه بابا سلام خو بنال ببینم چی کارم داشتی که بهم زنگ زدی
جین: این چه طرز حرف زدنه تا درست حرف نزدی کارمو نمیگم
ته: اوففففف باشه عزیزم بگو چی کار داشتی باهام «خنده»
جین: اها حالا شد یه چیزی خب جونم برات بگه که امشب خونه نامجون مهمونیه و تو اتم دعوتید لطف کنید تشریف بیارید
ته: خیلی خب باشه تشریف میارم
جین: تشریف میارم نه میایم
ته: باشه بابا تشریف میاریم «خنده»
«گوشیو قط میکنه»
سوار ماشین شدم و راه اوفتادم طرف خونه وارد خونه که شدوم با چیزی که دیدم خون به مغزم نرسید ات پایین تنش قرق در خون روی کاناپه ولو شده بود سریع رفتم طرفش که خیس عرق بود فکر کردم خوابه چند بار تکونش دادم و اسمشو بلند داد زدم اما انگار نه انگار نگران شدمو سریع به امبولانس زنگ زدم
آمبولانس اومد و ات رو برد منم با ماشین رفتم دنبالشون
وقتی رسیدیم بیمارستان ات رو بردن اتاق عمل منم تو بخش انتظار نشسته بودم که
بعد چند مین یه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
سریع رفتم پیشش که گفت: متاسفانه همسرتون باردار بوده
ته: چیییی... ب..باردار بوده
دکتر: بله ایشون باردار بوده و بچشون سقط شده
بعد این حرف دکتر رفت انقدر تعجب کرده بودم که روی صندلی نشسته بودم و داشتم به دیوار نگاه میکردم که
پرستار: آقا.. آقا... مستر
ته: اااا بله
پرستار: کجایید دوساعته دارم صداتون میکنم
ته: شرمنده هواسم جای دیگه ای بود
پرستار: میتونید برید همسرتون ببینید
ته: باشه ممنون
پرستار: راستی قبل از اینکه برید اتاق برید و واسه خانموتون لباس بیارید
باشه ای گفتم و پرستار رفت منم رفتم تا خونه تا برا ات لباس بیارم «عکس میدم»......
۱۲.۷k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.