ازدواجاجباریتوسطپدربزرگ

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part۱۲


از تخت اومدم بیرون و رفتم دستوصورتمو شوستم
روی تخت نشسته بودم که زنگ در خونه زده شد حدس زدم که جویئون اومده

جویئون: زنگ. خونرو زدم که تهیونگ درو باز کرد و بهش گفتم: میتونم بیام تو

ته: حتما چرا که نه بفرمایید

اون روز ات حالش خوب نبود اومدم دیدنش کجاست نمی بینمش
تهیونگ با دشتش به دره بالا اشاره کرد وگفت: اتاقش اونجاست

سری به نشانه تایید تکون دادم و رفتم بالا درو بدون اینکه در بزنم باز کردم و رفتم داخل و درو پوشت سرم بستم.....

داشتم از پنچره لیرو نو نگاه میکردم دا جویئون اومد تو اتاق سریع رفتم سمتش

ات: اون چیزی که ازت خاستمو اوردی

جویئون: اره اوردم ولی ات چرا می خای سقطش کنی

ات: چرا نمیفهمی بابا من خودم اینجا اضافم بعد انتظار داری یه کی دیگم اضافه شه

جویئون: ات من این قرص رو بهت میدم ولی اگه اتفاقی واسط بیوفته چی

ات: نگران من نباش من چیزیم نمیشه

جویئون: خیلی خب اینم قرص فقط یه دونه کامل نخوریا نصبش کن بعد بخور

ات: باشه دست درد نکنه

جویئون: دستم که درد نمیکنه ولی من میترسم بلای سرت بیاد

ات: گفتم که نگران من نباش

جویئون: باشه پس من میرم

ات: اوکی خدافظ «همو بغل میکنن»

جویئون از اتاق رفت بیرون بعد چند مین منم رفتم پایین تو آشپزخونه یکی از اون قرص ها رو نصب کردم. و خوردم داشتم از آشپزخونه میرفتم بیرون که دیدم تهیونگ یه کت شلوار پوشیده و داشت میرفت بیرون که
گفتم: جای تشریف میبری؟

ته: معلوم نیست

ات: چرا معلومه

ته: خو چرا می پرسی

ات: همین جوری

سری تکون داد و رفت بیرون

ات: آخ بری که دیگه بر نگردی«خدا نکنه»

رفتم روی کاناپه لم دادم و تلوزیون رو روشن کردم داشتم شبکه ها رو بالا و پایین میکردم
که چشام سنگین شد و خوابم برد.....
دیدگاه ها (۱)

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ #part13«*ویو/تهیونگ*» رفتم شرکت ...

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ #part14لباسارو دادم به پرستار و ...

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ #part11جویئون: چته تو دختر چت شد...

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ #part10ات: اهههه اینم که میخاد ب...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

دوپارتی تهیونگ part1موقعیت:روز تولد ات تهیونگ:ات لباساتو بپو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط