ازدواجاجباریتوسطپدربزرگ

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part14

لباسارو دادم به پرستار و خودم رفتم طرف اتاقی که ات بود داشتم میرفتم داخل که گوشیم زنگ خورد از جیبم درش اوردم که دیدم نامجونه
ته: اوه شت یادم رفته بود اینو

ته: الو سلام دادش

نامجون: علیک سلام معلوم هست کجای تو دوساعته منتظر شمایم

ته: شرمنده دادش واسه ات یه مشکلی پیش اومده اومدیم بیمارستانم نمیتونم بیام

نامجون: چی شده چه مشکلی پیش اومده که بردیش بیمارستان

ته: مشکل خاصی نیست که بخای نگران بشی

نامجون: الان حالش چطوره

ته: خوبه دیگه داریم میریم خونه

نامجون: اوکی پس مزاحم نمیشم بای

ته: بای

گوشیو قط کردم و وارد اتاق شدم که ات روی تخت دراز کشیده بود تا منو دید از جاش بلند شد و نشست

ات: ت.. تهیونگ... م.. من

ته: هیچی نگو اینجا جاش نیست ات «عصبی»

«*ویو/ا.ت*»

چشامو باز کردم که دیدم تو بیمارستان بودم
داشتم به دورو برم نگاه میکردم که دیدم در واشد و تهیونگ با چهره عصبی اومد داخل
میخاستم حرف بزنم که گفت اینجا جاش نیست خیلی عصبی بود از ترس ساکت شدم و هیچی نمی گفتم

که یه پرستار اومد داخل و گفت: سرومش تموم شده میتونید ببیریدش
خانم ات اینم لباساتون بپوشیدش

لباسارو گذاشت روی میز و رفت بیرون

ته: من میرم کارای بیمارستان انجام بدم توهم سریع آماده شو «عصبی»

از ترس سری تکون دادم و رفت بیرون منم لباسارو پوشیدم و داشتم میرفتم بیرون که در واشد موچ دستمم محکم گرفت و منو دنبال خودش میکشید.......
دیدگاه ها (۹)

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ #part16خیلی درد داشتم و فقط گریه...

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ #part17جویئون: اره اره بگو «با خ...

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ #part13«*ویو/تهیونگ*» رفتم شرکت ...

#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ #part۱۲از تخت اومدم بیرون و رفتم...

فیک ازدواج اجباری پارت ۷اسلاید دو میا و اسلاید سه ات۴ ساعت ب...

خون آشام من My vampire 🦇 part19 لوری: دوست پسرم ات: خب به عن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط