روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:10
(ویو فلیکس)
بعد رسیدن به جایی که پرستار ها جمع شده بودن دنبال سوهی گشتم تا بهش بگم بره پیش ا.ت
همینجوری با چشمام دنبالش میگشتم که چشمم به همون مردی خورد که به ا.ت گفته بود اون دنسو بره
داشت به طرفم میاومد وقتی بهم رسید با نگرانی گفت
پسره: ا.ت حالش خوبه؟
وا اصلا به این چه ؟ مرتیکه چلغوز انگار دوست پسرشه اینجوری نگرانه
فلیکس: حالش خوبه
پسره: کجاست میخام برم پیشش؟
فکر کرده
مگه اینکه از رو جنازه من رد شه
فلیکس: لازم نیست میخاد استراحت کنه و گفته کسی به غیر من و سوهی پیشش نره
پسره: اها اونوقت تو کی باشی که ا.ت تورو استسنا قرار بده ؟
فلیکس: آممممممم
نمیدونم شاید
شوهر آیندش !؟
با این حرفم کوپ کرد ولی سریع خودشو جمعو جور کرد
پسره: نکنه فکر کردی اینجا هم پسر رئیس جمهوری ؟ متاسفم ولی اینجا فقط یه مریضی
پس حرفات رو جدی نمیگیرم چون احتمالا داری هزییون میگی
من اینو پاره نکنم فلیکس نیستم مرتیکه چقدر خودشو بالا میبینه
فلیکس: هوووم شاید تو درست میگی ولی بیا یاد آوری کنیم فردی که الان داره جوری نشون میده که انگار داره از نگرانی پاره میشه موقعی که ا.ت بهش نیاز داشت مثل بز فقط نگاه میکرد
و همین مریض بود که به ا.ت کمک کرد! نه؟
پسره: یجوری حرف میزنی انگار کوه کندی
فلیکس: مهم اینه تو نتونستی این کارو انجام بدی
مثل اینکه دیگه کاملا حرفاش تَه کشیده بود
پس راهشو کشیدو رفت
رومو برگردوندم تا دوباره دنبال سوهی بگردم که دیدم تو فاصله ی کمی باهام وایستاده و داره نگاهم میکنه
یا خدا نکنه شنیده خودمو شوهر ا.ت معرفی کردم؟
فلیکس: ای ترسیدم بابا چته؟
سوهی: مگه دنبال من نمیگشتی؟
فلیکس: آره تو از کجا میدونی؟
سوهی: رفتم پیش ا.ت اون گفت داری دنبال من میگردی منم اومدم بهت بگم که رفتم پیش ا.ت
فلیکس: اوکی
دیدم همینجوری وایساده و نگاهم میکنه
فلیکس: چیزی شده؟
سوهی: تو به ا.ت احساس هایی داری؟
مگه نه؟!
با این حرفش کوپ کردم ولی سعی کردم عادی حرف بزنم
فلیکس: چی؟ من؟ نه بابا چی میگی
دیدم داره تویه نگاهش خر خودتی موج میزنه پس دیگه موندنو جایز ندونستم
فلیکس: اگه کاری نداری من رفتم
سوهی: نه برو
سریع را افتادم به سمت چادری که ا.ت اونجا بود وقتی رسیدم آروم اسم ا.ت و صدا زدم
فلیکس: ا.ت
ولی جواب نداد منم گفتم حتما خوابیده آروم زیپ چادرو باز کردم
دیدم خوابیده
آروم داخل چادر رفتم و وقتی مطمعن شدم خوابه لباسمو عوض کردم
[فکر کن یهو ا.ت چشماشو باز میکرد😐]
و آروم کنارش دراز کشیدم و پتورو رو خودم کشیدم دستمو زیر سرم گزاشتم و به ا.ت زول زدم
مغزم درگیر حرف سوهی بود یعنی واقعا من ا.ت و دوست داشتم؟
P:10
(ویو فلیکس)
بعد رسیدن به جایی که پرستار ها جمع شده بودن دنبال سوهی گشتم تا بهش بگم بره پیش ا.ت
همینجوری با چشمام دنبالش میگشتم که چشمم به همون مردی خورد که به ا.ت گفته بود اون دنسو بره
داشت به طرفم میاومد وقتی بهم رسید با نگرانی گفت
پسره: ا.ت حالش خوبه؟
وا اصلا به این چه ؟ مرتیکه چلغوز انگار دوست پسرشه اینجوری نگرانه
فلیکس: حالش خوبه
پسره: کجاست میخام برم پیشش؟
فکر کرده
مگه اینکه از رو جنازه من رد شه
فلیکس: لازم نیست میخاد استراحت کنه و گفته کسی به غیر من و سوهی پیشش نره
پسره: اها اونوقت تو کی باشی که ا.ت تورو استسنا قرار بده ؟
فلیکس: آممممممم
نمیدونم شاید
شوهر آیندش !؟
با این حرفم کوپ کرد ولی سریع خودشو جمعو جور کرد
پسره: نکنه فکر کردی اینجا هم پسر رئیس جمهوری ؟ متاسفم ولی اینجا فقط یه مریضی
پس حرفات رو جدی نمیگیرم چون احتمالا داری هزییون میگی
من اینو پاره نکنم فلیکس نیستم مرتیکه چقدر خودشو بالا میبینه
فلیکس: هوووم شاید تو درست میگی ولی بیا یاد آوری کنیم فردی که الان داره جوری نشون میده که انگار داره از نگرانی پاره میشه موقعی که ا.ت بهش نیاز داشت مثل بز فقط نگاه میکرد
و همین مریض بود که به ا.ت کمک کرد! نه؟
پسره: یجوری حرف میزنی انگار کوه کندی
فلیکس: مهم اینه تو نتونستی این کارو انجام بدی
مثل اینکه دیگه کاملا حرفاش تَه کشیده بود
پس راهشو کشیدو رفت
رومو برگردوندم تا دوباره دنبال سوهی بگردم که دیدم تو فاصله ی کمی باهام وایستاده و داره نگاهم میکنه
یا خدا نکنه شنیده خودمو شوهر ا.ت معرفی کردم؟
فلیکس: ای ترسیدم بابا چته؟
سوهی: مگه دنبال من نمیگشتی؟
فلیکس: آره تو از کجا میدونی؟
سوهی: رفتم پیش ا.ت اون گفت داری دنبال من میگردی منم اومدم بهت بگم که رفتم پیش ا.ت
فلیکس: اوکی
دیدم همینجوری وایساده و نگاهم میکنه
فلیکس: چیزی شده؟
سوهی: تو به ا.ت احساس هایی داری؟
مگه نه؟!
با این حرفش کوپ کردم ولی سعی کردم عادی حرف بزنم
فلیکس: چی؟ من؟ نه بابا چی میگی
دیدم داره تویه نگاهش خر خودتی موج میزنه پس دیگه موندنو جایز ندونستم
فلیکس: اگه کاری نداری من رفتم
سوهی: نه برو
سریع را افتادم به سمت چادری که ا.ت اونجا بود وقتی رسیدم آروم اسم ا.ت و صدا زدم
فلیکس: ا.ت
ولی جواب نداد منم گفتم حتما خوابیده آروم زیپ چادرو باز کردم
دیدم خوابیده
آروم داخل چادر رفتم و وقتی مطمعن شدم خوابه لباسمو عوض کردم
[فکر کن یهو ا.ت چشماشو باز میکرد😐]
و آروم کنارش دراز کشیدم و پتورو رو خودم کشیدم دستمو زیر سرم گزاشتم و به ا.ت زول زدم
مغزم درگیر حرف سوهی بود یعنی واقعا من ا.ت و دوست داشتم؟
۶.۹k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.