مافیای من
#مافیای_من
P:32
(ویو ا.ت)
توی افکارم غرق بودم که با دستی که روی شونم نشست ناخداگاه با شتاب برگشتم و دستشو پیچوندم
با دیدن قیافه ی فلیکس که معلوم بود دردش گرفته سریع دستشو ول کردم که گفت
فلیکس: هی چته؟!
سریع سعی کردم قضیه رو جمع کنم و گفتم
ا.ت: هیچی فقط تو فکر بودم
منتظر نموندم تا بیشتر سوال پیچم کنه و درحالی که به سمت در اتاق میرفتم گفتم
ا.ت: من یکم خستم
و بدون حرف دیگه ای از اتاق خارج شدم
عصبی دستمو لای موهام فرو بردم و بهمشون ریختم
باید این حرکاتمو کنترل کنم نباید اینجوری واکنش نشون بدم و باعث شم ازم دور شن باید اونارو طرف خودم نگه دارم
حداقل تا وقتی که انتقاممو بگیرم
دیگه واینستادم و به سمت خونه رفتم
در خونرو باز کردم و وارد خونه شدم
با وارد شدنم به خونه همه ی اون پسرا به سمتم هجوم آوردن و هرکدوم شروع به حرف زدن کردن
آنقدر صداشون بلند بودو توی سرو کله ی هم میزدن که هیچی از حرفاشون نفهمیدم که یهو در خونه باز شدو یه نفر وارد خونه شد
با خیال اینکه فلیکسه رومو برنگردوندم و فقط به اونورا زول زدم که حالا به ترز عجیبی ساکت شده بودن
از حرکتشان تعجب کردمو گفتم
ا.ت: چیشده؟! چرا یهو ساکت شدین مگه جن دیدین؟!
با دیدن اینکه دارن با چشم و ابرو به پشت سرم اشاره میکنن رومو برگردوندم که با دیدن هیونجین دقیقا پشت سرم سریع با شتاب ازش فاصله گرفتم که به دیوار برخورد کردم
سرم محکم به دیوار خورده بود ولی دردش کوچیک ترین اهمیتی برام نداشت
تنها چیزی که الان برام مهم بود هیونجینی بود که داشت هر لحظه بهم نزدیکتر میشد
به اندازه ای جلو اومد که فاصلمون خیلی کم شد
تازه به خودم اومدم و خاستم به عقب هولش بدم سریع با یه دستش دستامو گرفت و و صورتشو نزدیکم کرد
با نزدیک شدنش بهم دوباره این قلب لامصبم مثل دیوونه ها شروع به تپیدن کرد ولی هنوزم قیافمو بی تفاوت نشون دادم
به جای دزدیدن نگاهم ازش مستقیم به چشماش نگاه کردم که ابروهاش از تعجب بالا پرید ولی سریع جاشو به پوزخند داد
منتظر حرکتش بودم که آروم دست ازادشو به سمت صورتم آوردو موهایی که جلوی صورتم ریخته شده بود رو پشت گوشم گزاشت
با این حرکتش اخم غلیظی کردم ولی قلبم هنوزم داشت با سرعت بیشتری به سینم میکوبید
با همون پوزخندش سرشو نزدیک گوشم کردو آروم گفت..........
پایان پارت ۳۲🤕
P:32
(ویو ا.ت)
توی افکارم غرق بودم که با دستی که روی شونم نشست ناخداگاه با شتاب برگشتم و دستشو پیچوندم
با دیدن قیافه ی فلیکس که معلوم بود دردش گرفته سریع دستشو ول کردم که گفت
فلیکس: هی چته؟!
سریع سعی کردم قضیه رو جمع کنم و گفتم
ا.ت: هیچی فقط تو فکر بودم
منتظر نموندم تا بیشتر سوال پیچم کنه و درحالی که به سمت در اتاق میرفتم گفتم
ا.ت: من یکم خستم
و بدون حرف دیگه ای از اتاق خارج شدم
عصبی دستمو لای موهام فرو بردم و بهمشون ریختم
باید این حرکاتمو کنترل کنم نباید اینجوری واکنش نشون بدم و باعث شم ازم دور شن باید اونارو طرف خودم نگه دارم
حداقل تا وقتی که انتقاممو بگیرم
دیگه واینستادم و به سمت خونه رفتم
در خونرو باز کردم و وارد خونه شدم
با وارد شدنم به خونه همه ی اون پسرا به سمتم هجوم آوردن و هرکدوم شروع به حرف زدن کردن
آنقدر صداشون بلند بودو توی سرو کله ی هم میزدن که هیچی از حرفاشون نفهمیدم که یهو در خونه باز شدو یه نفر وارد خونه شد
با خیال اینکه فلیکسه رومو برنگردوندم و فقط به اونورا زول زدم که حالا به ترز عجیبی ساکت شده بودن
از حرکتشان تعجب کردمو گفتم
ا.ت: چیشده؟! چرا یهو ساکت شدین مگه جن دیدین؟!
با دیدن اینکه دارن با چشم و ابرو به پشت سرم اشاره میکنن رومو برگردوندم که با دیدن هیونجین دقیقا پشت سرم سریع با شتاب ازش فاصله گرفتم که به دیوار برخورد کردم
سرم محکم به دیوار خورده بود ولی دردش کوچیک ترین اهمیتی برام نداشت
تنها چیزی که الان برام مهم بود هیونجینی بود که داشت هر لحظه بهم نزدیکتر میشد
به اندازه ای جلو اومد که فاصلمون خیلی کم شد
تازه به خودم اومدم و خاستم به عقب هولش بدم سریع با یه دستش دستامو گرفت و و صورتشو نزدیکم کرد
با نزدیک شدنش بهم دوباره این قلب لامصبم مثل دیوونه ها شروع به تپیدن کرد ولی هنوزم قیافمو بی تفاوت نشون دادم
به جای دزدیدن نگاهم ازش مستقیم به چشماش نگاه کردم که ابروهاش از تعجب بالا پرید ولی سریع جاشو به پوزخند داد
منتظر حرکتش بودم که آروم دست ازادشو به سمت صورتم آوردو موهایی که جلوی صورتم ریخته شده بود رو پشت گوشم گزاشت
با این حرکتش اخم غلیظی کردم ولی قلبم هنوزم داشت با سرعت بیشتری به سینم میکوبید
با همون پوزخندش سرشو نزدیک گوشم کردو آروم گفت..........
پایان پارت ۳۲🤕
۶.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.