Night at school
Night at school
پارت سوم
شب
رزی:
مدیر گفت که همه بگیرن بخوابن و چراغ و خاموش کرد ولی وقتی دور شد ما پارچه زیر در گذاشتیم که هیچ نوری بیرون نره و چراغ و روشن کردیم و با صدای کم فیلم دیدیم تا اینکه وونیونگ گفت
وونیونگ:باید برم دستشویی
لیز :پس صبر کن پارچه هارو در بیارم
*در اوردن پارچه*
۲۰ دقیقه بعد
رورا:چرا وونیونگ نیومد
لیز:اون سایه پا چیه؟
*ات از زیر در نگاه کرد*
ات:وونیونگه
رزی:پس چرا نمیاد داخل
*باز کردن در*
راوی:
اونا با تعجب دیدن که وونیونگ رو به پشت وایساده
رزی میره جلوی وونیونگ و یه جیغ بلند میزنه
رورا:
رزی یه جیغ خیلی بلند کشید و همه مون پریدیم بالا
بعدش رزی با ترس اومد داخل و د. و بست و قفل کرد داشت شر و شر اشکاش میریخت
لیز:چیشده
رزی:وونیونگ...
لیز :وونیونگ چشه
رزی:چشماش کامل سیاه بودن پوستش از گچم سفید تر بود توی دستش خو خو خ خ خون بود
لیز:این یه شوخیه؟
رزی :نههههه
ات:پس بزار نگاه کنیم
*همه سرشونو به زمین میچسبونن تا از زیر ببینن*
لیز:
وونیونگ دیگه پشتش نبود و روبرو بود تقریبا ۵ دقیقا صبر کردیم و دیگه میخواستیم سرمونو برداریم که وونیونگ با چشای سیاهش از زیر در معلوم بود دستش و از زیر در اورد تو اتاق و یه چاقو دستش بود همه سراشونو برداشتن ولی رزی موهاش به میله کنارش گیر کرده بود و همون لحظه وونیونگ با چاقو به دست اون زد
رزی بیخیال موهاش شد ... نصف موهاشو کنده شد ولی نجات یافت
سریع پارچه هارو گذاشتیم سرجاشون ولی رزی داشت گریه میکرد
ات
چون رورا از همه دامنش بلندتر بود یکم از دامنش و برید تا دست رزی و باند پیچی کنه
#رمان#شب_در_مدرسه#رزی#وونیونگ#بلک_پینک#رورا#ات
پارت سوم
شب
رزی:
مدیر گفت که همه بگیرن بخوابن و چراغ و خاموش کرد ولی وقتی دور شد ما پارچه زیر در گذاشتیم که هیچ نوری بیرون نره و چراغ و روشن کردیم و با صدای کم فیلم دیدیم تا اینکه وونیونگ گفت
وونیونگ:باید برم دستشویی
لیز :پس صبر کن پارچه هارو در بیارم
*در اوردن پارچه*
۲۰ دقیقه بعد
رورا:چرا وونیونگ نیومد
لیز:اون سایه پا چیه؟
*ات از زیر در نگاه کرد*
ات:وونیونگه
رزی:پس چرا نمیاد داخل
*باز کردن در*
راوی:
اونا با تعجب دیدن که وونیونگ رو به پشت وایساده
رزی میره جلوی وونیونگ و یه جیغ بلند میزنه
رورا:
رزی یه جیغ خیلی بلند کشید و همه مون پریدیم بالا
بعدش رزی با ترس اومد داخل و د. و بست و قفل کرد داشت شر و شر اشکاش میریخت
لیز:چیشده
رزی:وونیونگ...
لیز :وونیونگ چشه
رزی:چشماش کامل سیاه بودن پوستش از گچم سفید تر بود توی دستش خو خو خ خ خون بود
لیز:این یه شوخیه؟
رزی :نههههه
ات:پس بزار نگاه کنیم
*همه سرشونو به زمین میچسبونن تا از زیر ببینن*
لیز:
وونیونگ دیگه پشتش نبود و روبرو بود تقریبا ۵ دقیقا صبر کردیم و دیگه میخواستیم سرمونو برداریم که وونیونگ با چشای سیاهش از زیر در معلوم بود دستش و از زیر در اورد تو اتاق و یه چاقو دستش بود همه سراشونو برداشتن ولی رزی موهاش به میله کنارش گیر کرده بود و همون لحظه وونیونگ با چاقو به دست اون زد
رزی بیخیال موهاش شد ... نصف موهاشو کنده شد ولی نجات یافت
سریع پارچه هارو گذاشتیم سرجاشون ولی رزی داشت گریه میکرد
ات
چون رورا از همه دامنش بلندتر بود یکم از دامنش و برید تا دست رزی و باند پیچی کنه
#رمان#شب_در_مدرسه#رزی#وونیونگ#بلک_پینک#رورا#ات
- ۱.۸k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط