پارت ۷۶
پارت ۷۶
من ازت متنفر نیستم
دختره نکبت فکر کرده عاشق سینه چاکشم... همون یکسال بعد رفتنش فهمیدم فق بخاطر چهره منو و هوسش بود که به طرفم امد
ولی تا فهمید تهیونگ دارای ثروت زیادی شده اون نقشه های نکبت بارو کشید و خیلی راحت منو دور زد خیلی راحت منو مثل یه تیکه آشغال انداخت دور
اون یکسال که افسردگی گرفته بودم خیلی دنبالش بودم که ببینم داره چیکار میکنه چون اون قلبم و با هدش برده بود و من هیچ کاری
از دستم برنمیومد
بعد یکسال وقتی فهمیدم همه اینا یه بازی کثیف بوده
ضربه بدی بهم وارد شد اون در حق من خیلی بد کرد هم خدش هم اون برادر ناتنی صگ تر خدش تهیونگ
من احمق و بگو فکر میکردم اون لعنتی رفیقم
نگو اون کثافطم دنبال پول من بوده تمام این مدت فقط بخاطراین بود که
سیع داشت خدشو بهم بچسبونه
حقیقتن تا همین چند مدت نمیدونستم کسی که
هه را باهاش بهم خیانت کردع باشه تهیونک باشه
کسی که نقشه ریختن آبروی برادر عزیزم و کشیده بود تهیونک بوده
هیچوقت نمیبخشمشون هیجوقت
حالا میخوام یجوری درس عبرت خوبی بهشون بدم که اون سرش نا پیدا
گوشیو رو تخت پرت کردم و از اتاق زدم بیرون
از بالا پله ها خاستم نگاه گذاریی به آشپزخونه کنم ببینم
ات در چه حاله ولی ناگهان ات و چندون به دست رو به روی در وورودی دیدم
گنگ از کاراش صداش کردم و دلیل کارشو پرسیدم
- معلوم هست داری چیکار میکنی؟
برق اشک و میشد تو چشماش دید نمیدونستم گه اتفاقی افتاده
خاستم دلیلشو بپرسم که پشتش و بهم کرد
تقریبا داد زدم
-ازت پرسیدم داری چه غلطی میکنی؟؟؟
یدفه با چشمای اشکی و صورت سرخ شدش برگشت طرفم و داد زد
ات:خفه شو...به تو هیج ربطی نداره
بعدم بدونه اینکه منتظر جوابی ازم بشه از خونه زد بیرون خاستم برم دنبالش که باز درد قلبم مانعه حرکت کردنم شد
یه مدت بود مه قلب درد شدیدی پیدا کرده بودم
با ترس خدم و کشون کشون به طرف در رسوندم و از خونه امدم بیرون اطراف و نکاهی کردم خبری ازش نبوذ
هرچی اون اطراف و نگا کردم نبود انکار آب شده بود رفته بود تو زمین
۲۵لایک
من ازت متنفر نیستم
دختره نکبت فکر کرده عاشق سینه چاکشم... همون یکسال بعد رفتنش فهمیدم فق بخاطر چهره منو و هوسش بود که به طرفم امد
ولی تا فهمید تهیونگ دارای ثروت زیادی شده اون نقشه های نکبت بارو کشید و خیلی راحت منو دور زد خیلی راحت منو مثل یه تیکه آشغال انداخت دور
اون یکسال که افسردگی گرفته بودم خیلی دنبالش بودم که ببینم داره چیکار میکنه چون اون قلبم و با هدش برده بود و من هیچ کاری
از دستم برنمیومد
بعد یکسال وقتی فهمیدم همه اینا یه بازی کثیف بوده
ضربه بدی بهم وارد شد اون در حق من خیلی بد کرد هم خدش هم اون برادر ناتنی صگ تر خدش تهیونگ
من احمق و بگو فکر میکردم اون لعنتی رفیقم
نگو اون کثافطم دنبال پول من بوده تمام این مدت فقط بخاطراین بود که
سیع داشت خدشو بهم بچسبونه
حقیقتن تا همین چند مدت نمیدونستم کسی که
هه را باهاش بهم خیانت کردع باشه تهیونک باشه
کسی که نقشه ریختن آبروی برادر عزیزم و کشیده بود تهیونک بوده
هیچوقت نمیبخشمشون هیجوقت
حالا میخوام یجوری درس عبرت خوبی بهشون بدم که اون سرش نا پیدا
گوشیو رو تخت پرت کردم و از اتاق زدم بیرون
از بالا پله ها خاستم نگاه گذاریی به آشپزخونه کنم ببینم
ات در چه حاله ولی ناگهان ات و چندون به دست رو به روی در وورودی دیدم
گنگ از کاراش صداش کردم و دلیل کارشو پرسیدم
- معلوم هست داری چیکار میکنی؟
برق اشک و میشد تو چشماش دید نمیدونستم گه اتفاقی افتاده
خاستم دلیلشو بپرسم که پشتش و بهم کرد
تقریبا داد زدم
-ازت پرسیدم داری چه غلطی میکنی؟؟؟
یدفه با چشمای اشکی و صورت سرخ شدش برگشت طرفم و داد زد
ات:خفه شو...به تو هیج ربطی نداره
بعدم بدونه اینکه منتظر جوابی ازم بشه از خونه زد بیرون خاستم برم دنبالش که باز درد قلبم مانعه حرکت کردنم شد
یه مدت بود مه قلب درد شدیدی پیدا کرده بودم
با ترس خدم و کشون کشون به طرف در رسوندم و از خونه امدم بیرون اطراف و نکاهی کردم خبری ازش نبوذ
هرچی اون اطراف و نگا کردم نبود انکار آب شده بود رفته بود تو زمین
۲۵لایک
۵.۱k
۲۷ تیر ۱۴۰۲