پارت ۷
پارت ۷
صبحونه رو خوردیم و تموم شد کوک:من باید برم جایی به خدمتکارا میگم مراقب باشن من:باشه باهاش رفتم تو اتاق کمکش کردم تا لباسشو تنش کنه یقشو درست کردم خیلی خوشتیپ شده بود یقه لباسشو باز گذاشته بود انگوشتراشو تنش کرد و تیپ مشکی کلا زده بود کوک:خوشگل ندیدی تا حالا نه من:مگه از تو خوشگلترم هست کوک:آنقدر دلبری کردن کار دستت میده قلبم درد میکرد ولی نتونستم به رو بیارم من:توهم کم دوست نداری برو دیگه مگه کار نداری کوک:چشم با لبخند رفت بیرون دستمو رو قلبم گذاشتم من:چرا یه دفع قلبم تیر کشید اوف یه نفس عمیق کشیدم و اتاق رفتم بیرون ساعت ۷بود حوصلم حسابی سر رفته بود پاشدم یکم قدم زدم که پامو گذاشتم رو یه چیزی که صدا داد انگار یه چیزی زیر این خونه بود یکم دقت کردم یه در بود بازش کردم رفتم تو بویه خیلی بدی میداد یکم راه رفتم تا همه جارو بگردم یه اتاق پیدا کردم رفتم تو وسایل سیتی اسکن آمپول و عکس از مغز بود اینا برا جونگ کوکه رفتم تو کشو رو باز کردم یه عکس دیدم من:ا این جونگ کوکه اونم بابا مامانشن و ولی چرا اینجاست پشتشو نگاه کردم یه چیزی نوشته بود من:اونو پدر مادرش مرده بودن که یه صدایی اومد کوک:چه غلطی میکنی اینجا من:جونگ کوک عکس رو از دستم کشید حسابی عصبی بود کوک:کی بهت اجازه داد بیایییییی اینجا
صبحونه رو خوردیم و تموم شد کوک:من باید برم جایی به خدمتکارا میگم مراقب باشن من:باشه باهاش رفتم تو اتاق کمکش کردم تا لباسشو تنش کنه یقشو درست کردم خیلی خوشتیپ شده بود یقه لباسشو باز گذاشته بود انگوشتراشو تنش کرد و تیپ مشکی کلا زده بود کوک:خوشگل ندیدی تا حالا نه من:مگه از تو خوشگلترم هست کوک:آنقدر دلبری کردن کار دستت میده قلبم درد میکرد ولی نتونستم به رو بیارم من:توهم کم دوست نداری برو دیگه مگه کار نداری کوک:چشم با لبخند رفت بیرون دستمو رو قلبم گذاشتم من:چرا یه دفع قلبم تیر کشید اوف یه نفس عمیق کشیدم و اتاق رفتم بیرون ساعت ۷بود حوصلم حسابی سر رفته بود پاشدم یکم قدم زدم که پامو گذاشتم رو یه چیزی که صدا داد انگار یه چیزی زیر این خونه بود یکم دقت کردم یه در بود بازش کردم رفتم تو بویه خیلی بدی میداد یکم راه رفتم تا همه جارو بگردم یه اتاق پیدا کردم رفتم تو وسایل سیتی اسکن آمپول و عکس از مغز بود اینا برا جونگ کوکه رفتم تو کشو رو باز کردم یه عکس دیدم من:ا این جونگ کوکه اونم بابا مامانشن و ولی چرا اینجاست پشتشو نگاه کردم یه چیزی نوشته بود من:اونو پدر مادرش مرده بودن که یه صدایی اومد کوک:چه غلطی میکنی اینجا من:جونگ کوک عکس رو از دستم کشید حسابی عصبی بود کوک:کی بهت اجازه داد بیایییییی اینجا
۸۵.۹k
۰۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.