{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}
{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}
پارت 6
[چند روز بعد ]
با صدای در نگاهش رو از پرونده ها گرفت
جونگکوک : بیا تو
منشی : قربان راننده تون اومده
جونگکوک : باشه میتونه بیاد
منشی از اوتاق خارج شد و بعد از چند مین راننده وارد اوتاق شد
راننده : قربان در مورد اون دختری که گفتی تحقیق کردم
جونگکوک به صندلی اش تکیه داد
جونگکوک : میشنوم
راننده : اسمش چوی ا،ت 18سالشه و دوختر خیلی باهوشه بخاطر وضعیت مالیش نمیتونه درسش رو ادامه بده و پدر مادرش رو توی بچگی از دسته داده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه
جونگکوک : باشه میتونی بری
راننده از اوتاق خارج شد و جونگکوک همینجوری که به صندليش تکیه داد
و لبخندی زد
جونگکوک....
جوی ا،ت چه اسم قشنگی خیلی هم خوشگله اما نمیدونم ولی سنش خیلی کم بدرد نمیخوره ولی بد نیست یکم خوش بگذرونم
بریم این خانم کوچولو رو از نزدیک ببینیم
از شرکت خارج شدم و به کافه روبه روی شرکت رفت کافه خیلی خوشگلیه روی یکی از میزا نشستم
سوزونهوا : تو اونچیزی که من میبینمو رو میبینید
ا،ت : آره یه مشتری جدید اومد
سوزونهوا : چرا خودتو میزنی به اون راه اون جئون جونگکوک
ا،ت : باشه برو سفارشش رو بگیر
سوزونهوا : چرا خودت نمیری نمیتونی باهاش رو به رو بشی
ا،ت : نه اینطوری نیست باشه میرم
منوی رو برداشت و به سمت میزی که جونگکوک روش نشست بود رفت
نمیدونست چطوری باهاش رو به رو بشه حتا وقتی از دور بهش نگاه میکرد نمیتونست ضربان قلب رو کنترل کنه الان چطوری میتونست
بلخره به میزی که اون روش نشست بور رسید و منوی رو به سمتش گرفت
ا،ت : بفرمایید
منوی ر بهش داد و خواست که بره اما یا حرف جونگکوک ایستاد
جونگکوک : نرو وایستا الان انتخاب میکنم
ا،ت کنار میز جونگکوک وایستاد چند مین گذشت بود اما اون هنوز سرش توی منوی بود این رفتارش اون دوختر رو کلافه کرد
ا،ت : میخواهی انتخاب کنید یا نه
جونگکوک : با هم مشتری هاتون اینجوری رفتار میکنید
ا،ت : با مشتری ها نه ولی شما انگار قصد انتخاب ندارید
جونگکوک پوزخند زد و گفت
جونگکوک : من یه قهوه ساده میخورم
با برداشتن منوی به آشپز خونه رفت و سفارش رو داد و مشغول گرفتن بقيه سفارش ها شد از دوست اش خواهش کرده بود .......ادامه دارد
ادمین تون مریض شده و کارش به بیمارستان رسیده برای همین یکم تول میکشه تا پارت های بعدی رو بزارم پس تا وقتی بزارم حمایت فراموش نشه
پارت 6
[چند روز بعد ]
با صدای در نگاهش رو از پرونده ها گرفت
جونگکوک : بیا تو
منشی : قربان راننده تون اومده
جونگکوک : باشه میتونه بیاد
منشی از اوتاق خارج شد و بعد از چند مین راننده وارد اوتاق شد
راننده : قربان در مورد اون دختری که گفتی تحقیق کردم
جونگکوک به صندلی اش تکیه داد
جونگکوک : میشنوم
راننده : اسمش چوی ا،ت 18سالشه و دوختر خیلی باهوشه بخاطر وضعیت مالیش نمیتونه درسش رو ادامه بده و پدر مادرش رو توی بچگی از دسته داده و با پدر بزرگ و مادر بزرگش زندگی میکنه
جونگکوک : باشه میتونی بری
راننده از اوتاق خارج شد و جونگکوک همینجوری که به صندليش تکیه داد
و لبخندی زد
جونگکوک....
جوی ا،ت چه اسم قشنگی خیلی هم خوشگله اما نمیدونم ولی سنش خیلی کم بدرد نمیخوره ولی بد نیست یکم خوش بگذرونم
بریم این خانم کوچولو رو از نزدیک ببینیم
از شرکت خارج شدم و به کافه روبه روی شرکت رفت کافه خیلی خوشگلیه روی یکی از میزا نشستم
سوزونهوا : تو اونچیزی که من میبینمو رو میبینید
ا،ت : آره یه مشتری جدید اومد
سوزونهوا : چرا خودتو میزنی به اون راه اون جئون جونگکوک
ا،ت : باشه برو سفارشش رو بگیر
سوزونهوا : چرا خودت نمیری نمیتونی باهاش رو به رو بشی
ا،ت : نه اینطوری نیست باشه میرم
منوی رو برداشت و به سمت میزی که جونگکوک روش نشست بود رفت
نمیدونست چطوری باهاش رو به رو بشه حتا وقتی از دور بهش نگاه میکرد نمیتونست ضربان قلب رو کنترل کنه الان چطوری میتونست
بلخره به میزی که اون روش نشست بور رسید و منوی رو به سمتش گرفت
ا،ت : بفرمایید
منوی ر بهش داد و خواست که بره اما یا حرف جونگکوک ایستاد
جونگکوک : نرو وایستا الان انتخاب میکنم
ا،ت کنار میز جونگکوک وایستاد چند مین گذشت بود اما اون هنوز سرش توی منوی بود این رفتارش اون دوختر رو کلافه کرد
ا،ت : میخواهی انتخاب کنید یا نه
جونگکوک : با هم مشتری هاتون اینجوری رفتار میکنید
ا،ت : با مشتری ها نه ولی شما انگار قصد انتخاب ندارید
جونگکوک پوزخند زد و گفت
جونگکوک : من یه قهوه ساده میخورم
با برداشتن منوی به آشپز خونه رفت و سفارش رو داد و مشغول گرفتن بقيه سفارش ها شد از دوست اش خواهش کرده بود .......ادامه دارد
ادمین تون مریض شده و کارش به بیمارستان رسیده برای همین یکم تول میکشه تا پارت های بعدی رو بزارم پس تا وقتی بزارم حمایت فراموش نشه
۲.۶k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.