{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }
{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }
پارت 8
بعد از رفتن اونا از روی کاناپه بلند شد و به سمت اون دوختر رفت
و روبه راننده اش گفت
جونگکوک : چرا هنوز اینجایی
راننده : خیلی ببخشید قربان
جونگکوک : میتونی بری
راننده از اوتاق خارج شد و جونگکوک برگشت روی کاناپه نشست
ا،ت : چرا منو اوردین اینجا
جونگکوک پاش روی اون یکی پاش گذاشت و به کاناپه تکیه داد
جونگکوک : تو بگو چرا همیشه از دور بهم نگاه میکنی نکنه دارم تعقیب میکنی
با شنیدن این حرف ازش نمیدونست چه جوابی بهش بده
یعنی این همه مدت وقتی از دور بهش نگاه میکرد اون میدید اما غرورش اجازه نمیداد حقیقت رو بگه برای همین دست به سینه وایستاد
ا،ت : من شما رو نمیشناسم پس چرا باید بهتون نگاه کنم
جونگکوک : اصلا دروغ گوی خوبی نیست خانم کوچولو
جونگکوک از روی کاناپه بلند شد و به سمتش اومد و توی یک قدمیش ایستاده و توی چشماش خیره شد و با پوزخند گفت
جونگکوک : نکنه عاشقم شدی
ا،ت : اول بهم نگو خانم کوچولو دوم من چرا باید عاشق شما باشم
جونگکوک با همون پوزخند که روی لبش بود موهای که روی صورت اون دوختر بود رو کنار زد که ات دستش رو پس زد
جونگکوک : خوشم اومد هم کوچولوی هم وحشی اما اشکالی ندار خودم رامت میکنم در حد من نیستی اما برای گذروندن یه شب خیلی خوبی چقدر میخواهی
با این حرف اش غرور اون دوختر رو شکست با خود اش فکر میکرد چطوری عاشق همچین پسری شده
ا،ت : فروشی نیستم که بخواهی روم قيمت بزاری
بعد از گفتن این حرف میخواست از اوتاق خارج بشه
جونگکوک : ناز نکن هر چقدر بخواهی بهت میدم
ا،ت به سمتش برگشت و دستش رو بلند کرد و میخواست بزنه توی صورتش که دستش توسط جونگکوک گرفته شد
جونگکوک از این حرکتش عصبانی شد و با داد گفت
جونگکوک : میدونی داری با کی حرف میزنی
ا،ت : آره میدونم تو یه عوضی هوس بازی
ا،ت سعي میکرد که دستش رو از دست جونگکوک بکشه بیرون اما جونگکوک دستش رو محکم تر گرفت
و به سمت دیواری که پشت سرش بود هولش داد و بین خودش و دیواری اسیرش کرد تا حالا هیچ کس این جوری باهاش حرف نزده بود
همین هم براش جالب بود
جونگکوک : دوختره وحشی با این کارات باعث میشی بیشتر بخوامت
جونگکوک بیشتر بهش نزدیک شد ا،ت دستاش روی سينه اش گذاشت
و هولش داد و میخواست بره اما جونگکوک یک سانت هم تکون نمیخورد
و دستاشو گرفت و بالای سرش نگهداشت
ا،ت : ولم کن چی از جونم میخواهی ........ادامه دارد
اسلاید۲، بار
پارت 8
بعد از رفتن اونا از روی کاناپه بلند شد و به سمت اون دوختر رفت
و روبه راننده اش گفت
جونگکوک : چرا هنوز اینجایی
راننده : خیلی ببخشید قربان
جونگکوک : میتونی بری
راننده از اوتاق خارج شد و جونگکوک برگشت روی کاناپه نشست
ا،ت : چرا منو اوردین اینجا
جونگکوک پاش روی اون یکی پاش گذاشت و به کاناپه تکیه داد
جونگکوک : تو بگو چرا همیشه از دور بهم نگاه میکنی نکنه دارم تعقیب میکنی
با شنیدن این حرف ازش نمیدونست چه جوابی بهش بده
یعنی این همه مدت وقتی از دور بهش نگاه میکرد اون میدید اما غرورش اجازه نمیداد حقیقت رو بگه برای همین دست به سینه وایستاد
ا،ت : من شما رو نمیشناسم پس چرا باید بهتون نگاه کنم
جونگکوک : اصلا دروغ گوی خوبی نیست خانم کوچولو
جونگکوک از روی کاناپه بلند شد و به سمتش اومد و توی یک قدمیش ایستاده و توی چشماش خیره شد و با پوزخند گفت
جونگکوک : نکنه عاشقم شدی
ا،ت : اول بهم نگو خانم کوچولو دوم من چرا باید عاشق شما باشم
جونگکوک با همون پوزخند که روی لبش بود موهای که روی صورت اون دوختر بود رو کنار زد که ات دستش رو پس زد
جونگکوک : خوشم اومد هم کوچولوی هم وحشی اما اشکالی ندار خودم رامت میکنم در حد من نیستی اما برای گذروندن یه شب خیلی خوبی چقدر میخواهی
با این حرف اش غرور اون دوختر رو شکست با خود اش فکر میکرد چطوری عاشق همچین پسری شده
ا،ت : فروشی نیستم که بخواهی روم قيمت بزاری
بعد از گفتن این حرف میخواست از اوتاق خارج بشه
جونگکوک : ناز نکن هر چقدر بخواهی بهت میدم
ا،ت به سمتش برگشت و دستش رو بلند کرد و میخواست بزنه توی صورتش که دستش توسط جونگکوک گرفته شد
جونگکوک از این حرکتش عصبانی شد و با داد گفت
جونگکوک : میدونی داری با کی حرف میزنی
ا،ت : آره میدونم تو یه عوضی هوس بازی
ا،ت سعي میکرد که دستش رو از دست جونگکوک بکشه بیرون اما جونگکوک دستش رو محکم تر گرفت
و به سمت دیواری که پشت سرش بود هولش داد و بین خودش و دیواری اسیرش کرد تا حالا هیچ کس این جوری باهاش حرف نزده بود
همین هم براش جالب بود
جونگکوک : دوختره وحشی با این کارات باعث میشی بیشتر بخوامت
جونگکوک بیشتر بهش نزدیک شد ا،ت دستاش روی سينه اش گذاشت
و هولش داد و میخواست بره اما جونگکوک یک سانت هم تکون نمیخورد
و دستاشو گرفت و بالای سرش نگهداشت
ا،ت : ولم کن چی از جونم میخواهی ........ادامه دارد
اسلاید۲، بار
۲.۱k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.