چون بادبادکی که نخش را بریده اند

چون بادبادکی که نخش را بریده اند
در اوج باورم بدرود گفته مرا ، دور می شوی
وقتی تمام بودن من در هوای توست
در آسمان هستی من
 تو ، دور می شوی
از یاد می بری
با باد می روی
می بینمت تو را
این بند رابطه را پاره کرده ای
هر لحظه دور تربی من
در رقص حادثه
دیگر رها نموده دو دستان کوچکم
آهسته می روی 
ای ارزوی من
بر باد رفته  ،
رها کرده دست من
از یاد برده ای که دویدم برای تو ؟
خوردم زمین ، که بمانی در آسمان ؟
من می دوم به شوق
در هر قدم تو جدا تر ، به قصد اوج
من دلخوشم به بند محبت که بین ماست
غافل از آنکه بریدی تو بند عشق
وانگه سپرده خودت را به دست باد
من مانده بر زمین
با چشم های خیس
با زانوان خسته و زخمی به روزگار
تو رقص می کنی که رهایی  در آسمان ؟
بگسسته بند رابطه ، پیمان شکسته ای
اما عزیز من
در اوج کوچکی
من جمع می کنم ، بریده نخت را به دور دست
این یادگار مانده از آن عهد بین ما
از بادبادکی که فراموش کرده است
آیین عشق را
دیدگاه ها (۵۴)

مامان میگف وابستگیُ دلبستگی یعنی درد، من میگفتم قشنگه هاا..م...

گذشتنی. ردشدنی. گذاشتنی َم باشه،باتوجه بِ صرف جمله بگذارُ بگ...

این حجم از اروم نگرفتنا تواین روزا بی سابقس، حس میکنم واقن ی...

انگشتا خسته میشن از تکرارِ مکررِ درد، "د" "ر" "د" زندگی کرد...

چمدان خیالمان پراست از خواستن های نیمه کاره آرزوهای خام...حر...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط