ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
ادامه پارت قبل 🗿👩🏻🦯
با احساس اینکه کسی داره موهام رو نوازش میکنه چشمام رو باز کردم، طاها همونطور که بغلم کرده بود موهام و نوازش میکرد، لبخندی بهم زد و گفت :
طاها- بلاخره بیدار شدی!
چشمام رو چند بار باز و بسته کردم و گفتم :
رها- هومممم.
موهام رو زد پشت گوشم و گفت :
طاها- پاشو باید بری حموم
سری تکون دادم و خواستم بلند شم که درد بدی زیر دلم پیچید، با درد لب زدم :
رها- آی، طاها؟
سریع برگشت سمتم و با هول پرسید :
طاها- جانم چیشد؟
دستم و روی دلم گذاشتم که منظورم رو گرفت، سری تکون داد و گفت :
طاها- بخواب، بخواب تا بیام.
سری تکون دادم و به وضعیتم نگاهی انداختم، تازه فهمیدم که لباسی تنم نیست ، طاهاهم فقط یه شلوارک پاش بود، از اتاق رفت بیرون چند دقیقه بعد با ی لیوان آب و قرص برگشت، قرص و آب رو گرفت سمتم که گفتم :
رها- چه قرصیه؟
طاها- آرامبخشه بخور خوب میشی.
سری تکون دادم و قرص و با اب خوردم، خواستم دراز بکشم که طاها نزاشت و روی دستاش بلندم کرد، ملافهای که دورم بود افتاد و از خجالت میخواستم بمیرم، به سمت حموم قدم برداشت که گفتم :
رها- بزارم زمیننن هیچی تنم نیست
خندید و گفت :
طاها- همه چی و دیشب دیدم سفید برفی چیزی برای خجالت وجود نداره.
کوفتی نثارش کردم، در حموم و باز کرد و گذاشتم توی وان آب داغ چشمام و با لذت بستم، رو کردم سمتش و گفتم :
رها- وان و کی حاضر کردی.
طاها- قبل از اینکه بیدار بشی.
با قدردانی نگاهش کردم و گفتم :
رها- واقعا مرسی!
چیزی نگفت و نگاهم کرد، لبش رو باز زبونش تر کرد و گفت :
طاها- منم بیام؟
با تعجب پرسیدم :
رها- کجا؟
پوکر گفت :
طاها- تو وان دیگه.
لبم رو گزیدم و گفتم :
رها- الان بگم نه نمیای؟
نوچی زد و با سیس عقاب گفت :
طاها- معلومه ک میام
با خنده کمی جا به جا شدم و پشتم نشست و من و تو بغلش گرفت.
یکم نشستیم و بعد بلند شدیم قرص اثر کرده بود ولی همچنان درد، خواستم لیف و بردارم که مانعم شد و گفت :
طاها- خودم میشورمت.
رها- ولی..
حرفم و قطع کرد و گفت :
طاها- همین که گفتم.
چیزی نگفتم
از حموم بیرون اومدم و حوله رو دور خودم پیچیدم و رو به روی ایینه قدی ایستادم، رفتم جلو و نگاهی به صورتم انداختم، با دیدن کبودی های روی لبم و گردنم با حرص و عصبانیت طاها رو صدا زدم که با خونسردی گفت :
طاها- جوووونم؟
با داد و هوار گفتم
رها- زدی همه جام و کبود کردی اونوقت میگی جوووونم ای کوفتتتت و جونم الان من برم پیش بچه ها که...
حرفم و قطع کرد و گفت :
طاها-بری پیش بچهها چی؟ بالاخره که میفهمن حالا زود تر یا دیر تر غصه نخور موش زشت...
بغلم کرد و منم دستام و دور کمرش حلقه کردم که ادامه داد :
طاها- دیشب شب ماهگردمون بودا
با تعجب گفتم :
رها- جدی میگی؟ من، من اصلا..
پریدم وسط حرفم :
طاها- مهم نیست، میخواستم سوپرایزت کنم و کردم.
لبخندی زدم و لبش و کوتاه بوسیدم و زل زدم تو چشماش و گفتم :
رها- مرسی که هستی!
پیشونیش و چسبوند به پیشونیم و لب زد
طاها- مرسی که دارمت!
#عشق_پر_دردسر
با احساس اینکه کسی داره موهام رو نوازش میکنه چشمام رو باز کردم، طاها همونطور که بغلم کرده بود موهام و نوازش میکرد، لبخندی بهم زد و گفت :
طاها- بلاخره بیدار شدی!
چشمام رو چند بار باز و بسته کردم و گفتم :
رها- هومممم.
موهام رو زد پشت گوشم و گفت :
طاها- پاشو باید بری حموم
سری تکون دادم و خواستم بلند شم که درد بدی زیر دلم پیچید، با درد لب زدم :
رها- آی، طاها؟
سریع برگشت سمتم و با هول پرسید :
طاها- جانم چیشد؟
دستم و روی دلم گذاشتم که منظورم رو گرفت، سری تکون داد و گفت :
طاها- بخواب، بخواب تا بیام.
سری تکون دادم و به وضعیتم نگاهی انداختم، تازه فهمیدم که لباسی تنم نیست ، طاهاهم فقط یه شلوارک پاش بود، از اتاق رفت بیرون چند دقیقه بعد با ی لیوان آب و قرص برگشت، قرص و آب رو گرفت سمتم که گفتم :
رها- چه قرصیه؟
طاها- آرامبخشه بخور خوب میشی.
سری تکون دادم و قرص و با اب خوردم، خواستم دراز بکشم که طاها نزاشت و روی دستاش بلندم کرد، ملافهای که دورم بود افتاد و از خجالت میخواستم بمیرم، به سمت حموم قدم برداشت که گفتم :
رها- بزارم زمیننن هیچی تنم نیست
خندید و گفت :
طاها- همه چی و دیشب دیدم سفید برفی چیزی برای خجالت وجود نداره.
کوفتی نثارش کردم، در حموم و باز کرد و گذاشتم توی وان آب داغ چشمام و با لذت بستم، رو کردم سمتش و گفتم :
رها- وان و کی حاضر کردی.
طاها- قبل از اینکه بیدار بشی.
با قدردانی نگاهش کردم و گفتم :
رها- واقعا مرسی!
چیزی نگفت و نگاهم کرد، لبش رو باز زبونش تر کرد و گفت :
طاها- منم بیام؟
با تعجب پرسیدم :
رها- کجا؟
پوکر گفت :
طاها- تو وان دیگه.
لبم رو گزیدم و گفتم :
رها- الان بگم نه نمیای؟
نوچی زد و با سیس عقاب گفت :
طاها- معلومه ک میام
با خنده کمی جا به جا شدم و پشتم نشست و من و تو بغلش گرفت.
یکم نشستیم و بعد بلند شدیم قرص اثر کرده بود ولی همچنان درد، خواستم لیف و بردارم که مانعم شد و گفت :
طاها- خودم میشورمت.
رها- ولی..
حرفم و قطع کرد و گفت :
طاها- همین که گفتم.
چیزی نگفتم
از حموم بیرون اومدم و حوله رو دور خودم پیچیدم و رو به روی ایینه قدی ایستادم، رفتم جلو و نگاهی به صورتم انداختم، با دیدن کبودی های روی لبم و گردنم با حرص و عصبانیت طاها رو صدا زدم که با خونسردی گفت :
طاها- جوووونم؟
با داد و هوار گفتم
رها- زدی همه جام و کبود کردی اونوقت میگی جوووونم ای کوفتتتت و جونم الان من برم پیش بچه ها که...
حرفم و قطع کرد و گفت :
طاها-بری پیش بچهها چی؟ بالاخره که میفهمن حالا زود تر یا دیر تر غصه نخور موش زشت...
بغلم کرد و منم دستام و دور کمرش حلقه کردم که ادامه داد :
طاها- دیشب شب ماهگردمون بودا
با تعجب گفتم :
رها- جدی میگی؟ من، من اصلا..
پریدم وسط حرفم :
طاها- مهم نیست، میخواستم سوپرایزت کنم و کردم.
لبخندی زدم و لبش و کوتاه بوسیدم و زل زدم تو چشماش و گفتم :
رها- مرسی که هستی!
پیشونیش و چسبوند به پیشونیم و لب زد
طاها- مرسی که دارمت!
#عشق_پر_دردسر
۳۷.۶k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.