part88
#part88
#رها
ترانه با بهت نگاهی به کبودیا روی گردنم که رد کمی ازش مونده بود نگاه کرد و گفت :
ترانه- خاک برسر هَوَلتون کنم، الان با این وضعیت بری که آنا میفهمه.
طاها درحالی که داشت سیب میخورد با دهن پر گفت :
طاها- رها که میخواد بهش بگه، حالا میخواد اینطوری بفهمه یا طور دیگه، چه فرقی میکنه.
با حرص به طاها نگاه کردم که نیشش رو باز کرد، رو کردم سمت ترانه و گفتم :
رها- چیکارش کنم الان؟
ترانه فکم رو گرفت و یکم متفکر به صورتم و گردنم نگاه کرد و گفت :
ترانه- هوم غصه نخور با یکم کانسیلر و کانتور و کرم پودر حل میشه.
پوفی کشیدم و گفتم :
رها- هوف فقط زودتر این روزا بگذره.
ترانه نگاهش قفل انگشتر تو دستش شد و گفت :
ترانه- این چه خوشگله از کجا خریدی؟
نگاهی به انگشترم که به شکل مار بود انداختم و گفتم :
رها- طاها برای ماهگردمون برام خریده.
ترانه با حسرت آهی کشید و گفت :
ترانه- خدایا من چه گناهی به درگاهت کردم که سینگلم؟! یدونه از اینا...
به طاها اشاره کرد و ادامه داد :
ترانه- سر راه منم بیار!
طاها سیس گرفت و گفت :
طاها- از من تو دنیا فقط یدونه هست.
ترانه خنثی نگاهش کرد اداش رو درآورد، با صدای زنگ گوشیم از روی میز برداشتم و به اسم شخص نگاه کردم، با دیدن اسم آنا هول از بلند شدم و گفتم :
رها- آناست وای بدبخت شدم حتما رفته خونه دیده من نیستم، چیکار کنم حالا؟
طاها خونسرد لب زد :
طاها- عزیزم آروم باش، جواب بده بگو خونه این چلغوزی.
و با دست به ترانه اشاره کرد، نفسم رو با استرس دادم بیرون و جواب دادم :
رها- سلام آنایی چطوری؟
آنا- سلام عزیزم خوبم تو خوبی؟
رها- مرسی منم خوبم چیزی شده این وقت شب زنگ زدی؟
آنا- آره من اومدم خونه ولی تو نیستی، کجایی این وقت شب رها؟
درحالی که ناخنم رو میجوییدم گفتم :
رها- من؟ من چیز، من خونه ترانهام دیگه.
آنا- اوکی با ترانه الان پاشید بیاید اینجا.
رها- با باشه میایم خونه.
آنا- آفرین خدافظ.
رها- خدافظ.
قطع کردم و نفس راحتی کشیدم و گفتم :
رها- ترانه بلند شو وسایلم و جمع کنم بریم خونه آنا گفت زود بیاید خونه.
بعداز اتمام حرفم سریع به سمت اتاق طاها رفتم و چمدونم رو از زیر تخت بیرون کشیدم، همه لباسام رو مرتب گذاشتم داخل چمدون، شالم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم.
طاها اومد سمتم و گفت :
طاها- یعنی امشب باید بدون تو بخوابم؟
نگاهی به قیافهاش کردم و گفتم :
رها- شدی مثل بچه کوچولوهایی که مامانشون داره میره.
ترانه سرفهای کرد و گفت :
ترانه- عوم من بیرون تو ماشین منتظرم رها، عاشقانههاتون تموم شد بیا.
باشهای گفتم و ترانه رفت بیرون، طاها محکم بغلم کرد و سرش رو فرو کرد داخل گردنم و نفس عمیقی کشید و گفت :
طاها- تا فردا بدون تو چطوری بگذرونم؟
بوسهای روی گردنش زدم و گفتم :
رها- فقط ده ساعت تحمل کن تو شرکت همدیگه رو میبینیم.
ازم جدا شد و یه تای ابروش رو بالا انداخت و طلبکار گفت :
طاها- توی شرکتم تا بخوام بهت نزدیک بشم، عه نکن میبینن اینجوری نکن میفهمن، انقدر اینجا نیا تابلو میشیم.
خندیدم و گفتم :
رها- نه دیگه فردا به بچههای شرکت بگو.
لبخندی زد و لبامو کوتاه بوسید و گفت :
طاها- رسیدی خبرم کن.
باشهای زمزمه کردم و با کمکش چمدونم رو گذاشتم داخل ماشین ترانه و بعداز خدافظی با طاها ترانه راه افتاد.
•••
با ذوق وارد خونه شدم و گفتم :
رها- سلام آنای خوشگلم.
از جاش بلند شد و دستاش رو باز گرد که خودم رو پرت کردم تو بغلش، محکم بغلم کرد و گفت :
آنا- دلم برات تنگ شده بود دختر.
گونش رو بوس کردم و گفتم :
رها- من که دلم یذره شده بود برات.
دهن باز کرد چیزی بگه که یهو نگاهش قفل گردنم شد، با یادآوری کبودیای گردنم لبم رو گزیدم و چشمام رو بستم، آنا شالم رو زد کنار و گفت :
آنا- چرا گردنت کبوده؟
با پته تته گفتم :
رها- چیز شده، چیز امم اها تو حموم افتادم زمین.
صدایدرون- چه دروغ ماهرانهای، خب اسکل جان تو حموم بیوفتی زمین گردنت اینجوری کبود میشه؟
رها- خفه شو.
آنا با اخم نگاهم کرد و گفت :
آنا- رها من خر نیستم، این کبودیای روی گردنت کاملا مشخصه در اثر چیه پس راستشو بگو.
دهنم رو مثل ماهی چند بار باز و بسته کردم ولی چیزی نتونستم بگم، ترانه اومد کنارم و گفت :
ترانه- آنا مون بزار من بهت بگم، اینا...
اشارهای به گردنم کرد و گفت :
ترانه- اینا مهر مالکیت طاهاس.
با چشمای از حدقه در اومده نگاهش کردم که شونهای بالا انداخت و نگاهم کرد، آنا با تعجب گفت :
آنا- رها؟ یعنی تو با طاها...
پریدم وسط حرفش و گفتم :
رها- آره من و طاها باهمیم.
#عشق_پر_دردسر
#رها
ترانه با بهت نگاهی به کبودیا روی گردنم که رد کمی ازش مونده بود نگاه کرد و گفت :
ترانه- خاک برسر هَوَلتون کنم، الان با این وضعیت بری که آنا میفهمه.
طاها درحالی که داشت سیب میخورد با دهن پر گفت :
طاها- رها که میخواد بهش بگه، حالا میخواد اینطوری بفهمه یا طور دیگه، چه فرقی میکنه.
با حرص به طاها نگاه کردم که نیشش رو باز کرد، رو کردم سمت ترانه و گفتم :
رها- چیکارش کنم الان؟
ترانه فکم رو گرفت و یکم متفکر به صورتم و گردنم نگاه کرد و گفت :
ترانه- هوم غصه نخور با یکم کانسیلر و کانتور و کرم پودر حل میشه.
پوفی کشیدم و گفتم :
رها- هوف فقط زودتر این روزا بگذره.
ترانه نگاهش قفل انگشتر تو دستش شد و گفت :
ترانه- این چه خوشگله از کجا خریدی؟
نگاهی به انگشترم که به شکل مار بود انداختم و گفتم :
رها- طاها برای ماهگردمون برام خریده.
ترانه با حسرت آهی کشید و گفت :
ترانه- خدایا من چه گناهی به درگاهت کردم که سینگلم؟! یدونه از اینا...
به طاها اشاره کرد و ادامه داد :
ترانه- سر راه منم بیار!
طاها سیس گرفت و گفت :
طاها- از من تو دنیا فقط یدونه هست.
ترانه خنثی نگاهش کرد اداش رو درآورد، با صدای زنگ گوشیم از روی میز برداشتم و به اسم شخص نگاه کردم، با دیدن اسم آنا هول از بلند شدم و گفتم :
رها- آناست وای بدبخت شدم حتما رفته خونه دیده من نیستم، چیکار کنم حالا؟
طاها خونسرد لب زد :
طاها- عزیزم آروم باش، جواب بده بگو خونه این چلغوزی.
و با دست به ترانه اشاره کرد، نفسم رو با استرس دادم بیرون و جواب دادم :
رها- سلام آنایی چطوری؟
آنا- سلام عزیزم خوبم تو خوبی؟
رها- مرسی منم خوبم چیزی شده این وقت شب زنگ زدی؟
آنا- آره من اومدم خونه ولی تو نیستی، کجایی این وقت شب رها؟
درحالی که ناخنم رو میجوییدم گفتم :
رها- من؟ من چیز، من خونه ترانهام دیگه.
آنا- اوکی با ترانه الان پاشید بیاید اینجا.
رها- با باشه میایم خونه.
آنا- آفرین خدافظ.
رها- خدافظ.
قطع کردم و نفس راحتی کشیدم و گفتم :
رها- ترانه بلند شو وسایلم و جمع کنم بریم خونه آنا گفت زود بیاید خونه.
بعداز اتمام حرفم سریع به سمت اتاق طاها رفتم و چمدونم رو از زیر تخت بیرون کشیدم، همه لباسام رو مرتب گذاشتم داخل چمدون، شالم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم.
طاها اومد سمتم و گفت :
طاها- یعنی امشب باید بدون تو بخوابم؟
نگاهی به قیافهاش کردم و گفتم :
رها- شدی مثل بچه کوچولوهایی که مامانشون داره میره.
ترانه سرفهای کرد و گفت :
ترانه- عوم من بیرون تو ماشین منتظرم رها، عاشقانههاتون تموم شد بیا.
باشهای گفتم و ترانه رفت بیرون، طاها محکم بغلم کرد و سرش رو فرو کرد داخل گردنم و نفس عمیقی کشید و گفت :
طاها- تا فردا بدون تو چطوری بگذرونم؟
بوسهای روی گردنش زدم و گفتم :
رها- فقط ده ساعت تحمل کن تو شرکت همدیگه رو میبینیم.
ازم جدا شد و یه تای ابروش رو بالا انداخت و طلبکار گفت :
طاها- توی شرکتم تا بخوام بهت نزدیک بشم، عه نکن میبینن اینجوری نکن میفهمن، انقدر اینجا نیا تابلو میشیم.
خندیدم و گفتم :
رها- نه دیگه فردا به بچههای شرکت بگو.
لبخندی زد و لبامو کوتاه بوسید و گفت :
طاها- رسیدی خبرم کن.
باشهای زمزمه کردم و با کمکش چمدونم رو گذاشتم داخل ماشین ترانه و بعداز خدافظی با طاها ترانه راه افتاد.
•••
با ذوق وارد خونه شدم و گفتم :
رها- سلام آنای خوشگلم.
از جاش بلند شد و دستاش رو باز گرد که خودم رو پرت کردم تو بغلش، محکم بغلم کرد و گفت :
آنا- دلم برات تنگ شده بود دختر.
گونش رو بوس کردم و گفتم :
رها- من که دلم یذره شده بود برات.
دهن باز کرد چیزی بگه که یهو نگاهش قفل گردنم شد، با یادآوری کبودیای گردنم لبم رو گزیدم و چشمام رو بستم، آنا شالم رو زد کنار و گفت :
آنا- چرا گردنت کبوده؟
با پته تته گفتم :
رها- چیز شده، چیز امم اها تو حموم افتادم زمین.
صدایدرون- چه دروغ ماهرانهای، خب اسکل جان تو حموم بیوفتی زمین گردنت اینجوری کبود میشه؟
رها- خفه شو.
آنا با اخم نگاهم کرد و گفت :
آنا- رها من خر نیستم، این کبودیای روی گردنت کاملا مشخصه در اثر چیه پس راستشو بگو.
دهنم رو مثل ماهی چند بار باز و بسته کردم ولی چیزی نتونستم بگم، ترانه اومد کنارم و گفت :
ترانه- آنا مون بزار من بهت بگم، اینا...
اشارهای به گردنم کرد و گفت :
ترانه- اینا مهر مالکیت طاهاس.
با چشمای از حدقه در اومده نگاهش کردم که شونهای بالا انداخت و نگاهم کرد، آنا با تعجب گفت :
آنا- رها؟ یعنی تو با طاها...
پریدم وسط حرفش و گفتم :
رها- آره من و طاها باهمیم.
#عشق_پر_دردسر
۴۴.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.