پارت20
#پارت20
❤ ️ تنهایی عشق❤ ️
همونطور که با ترلان اس ام اس بازی می کردم چاییم رو خوردم و لیوانش رو همونطور گذاشتم کنار تخت و دست هام رو زیر سرم گذاشتم...و به سقف خیره شدم
کم کم خوابم برد...
صبح با صدای لرزشی از خواب پریدم...شماره ناشناس بود گوشیم داشت ویبره میرفت...
طبق معمول شماره ناشناس رو جواب ندادم و بیخیال به ویبره رفتن مداوم گوشیم از اتاق بیرون رفتم.
ساعت ۶صبح بود...کی بود که این موقع بهم زنگ زده بود. چشمهام نیمه باز بود و هنوز خواب از سرم نپریده بود ...
به طرف دستشویی داشتم می رفتم که با گذاشتن پام روی چیزی از جا پریدم ...
و چشمهام کاملا باز شدند اتاق سالن هنوز روشن روشن نشده بود
و به سختی دنبال اون شیئی سفت که پام رو روش گذاشته بودم گشتم...
با دیدن حرکت سریع یه چیز مشکی رنگ فهمیدم اون شیئی سفت یه سوسک چندش بود و با یاد اوری اینکه من پام رو روش گذاشته بودم جیغ خفیفی کشیدم .
همون لحظه تیام که خواب خیلی سبکی داشت از اتاقش طبقه ی بالا بیرون اومد و گفت: چـی شد؟؟
با انزجار به سوسک که داشت میرفت طرف آشپزخونه اشاره کردم و گفتم:
-این وحشی ...پامو گذاشتم روش
و باز دلم یک جوری شد و به طرف دستشویی رفتم و سریع پام رو شستم...
صدای خنده ی تیام از بیرون اومد و به دنبالش گفت:
-این که وحشی نیست خیلی هم ملوسه
جیغ زدم:
-اَه تـیــام...
و صدای برخورد چیزی روی فرش ها اومد حتما تیام دخل سوسکه رو آورده بود.
دست و صورتم رو شستم و بعد از وضو و روشن کردن زیر کتری سریع رفتم و نمازم رو قبل از اینکه قضا بشه خوندم.
ساعت حدود ۶:۳۰بود ...چایی درست کردم و بعد از خوردن صبحانه،وقتی دیدم هنوز کلی وقت برای آماده شدن دارم تصمیم گرفتم امروز یکم به خودم برسم...
یک رژ قهوه ای ملایم زدم که زیاد توی چشم نباشه و به کشیدن خط چشم نازکی بسنده کردم و کیف کوله سفیدم رو روی دوشم انداختم و بعد از اینکه از مامان خداحافظی کردم به طرف حیاط رفتم.
کفش های سفید اسپرتم رو برداشتم و وقتی که داشتم بندهاش رو می بستم تیام هم از در خونه خارج شد ...
و گفت:صبر کن امروز میرسونمت.
-باشه بریم.
گفش هاش رو که پوشید دزدگیر پراید کوچولوش رو زد و من سوار ماشین شدم و منتظر شدم تا بیاد و ماشین رو برونه.
در حیاط رو باز کرد و پرید توی ماشین و روشنش کرد و آروم و با دقت از حیاط خارج شدیم.
همونطور که ماشین روشن بود پیاده شد و بعد از بستن در حیاط به سمت مدرسه مون حرکت کردیم.
زیاد تند نمیرفت همیشه با دقت و احتیاط رانندگی میکرد بابا هم همینطور بود...ولی گاهی اوقات حوصله ی ادم سر می رفت...
دم مدرسه که نگه داشت از عمد خم شدم طرفش و روی لپش رو محکم بوسیدم که با تعجب بهم نگاه کرد...
نطر نشه فرامووشش
@romaneshghetanha
❤ ️ تنهایی عشق❤ ️
همونطور که با ترلان اس ام اس بازی می کردم چاییم رو خوردم و لیوانش رو همونطور گذاشتم کنار تخت و دست هام رو زیر سرم گذاشتم...و به سقف خیره شدم
کم کم خوابم برد...
صبح با صدای لرزشی از خواب پریدم...شماره ناشناس بود گوشیم داشت ویبره میرفت...
طبق معمول شماره ناشناس رو جواب ندادم و بیخیال به ویبره رفتن مداوم گوشیم از اتاق بیرون رفتم.
ساعت ۶صبح بود...کی بود که این موقع بهم زنگ زده بود. چشمهام نیمه باز بود و هنوز خواب از سرم نپریده بود ...
به طرف دستشویی داشتم می رفتم که با گذاشتن پام روی چیزی از جا پریدم ...
و چشمهام کاملا باز شدند اتاق سالن هنوز روشن روشن نشده بود
و به سختی دنبال اون شیئی سفت که پام رو روش گذاشته بودم گشتم...
با دیدن حرکت سریع یه چیز مشکی رنگ فهمیدم اون شیئی سفت یه سوسک چندش بود و با یاد اوری اینکه من پام رو روش گذاشته بودم جیغ خفیفی کشیدم .
همون لحظه تیام که خواب خیلی سبکی داشت از اتاقش طبقه ی بالا بیرون اومد و گفت: چـی شد؟؟
با انزجار به سوسک که داشت میرفت طرف آشپزخونه اشاره کردم و گفتم:
-این وحشی ...پامو گذاشتم روش
و باز دلم یک جوری شد و به طرف دستشویی رفتم و سریع پام رو شستم...
صدای خنده ی تیام از بیرون اومد و به دنبالش گفت:
-این که وحشی نیست خیلی هم ملوسه
جیغ زدم:
-اَه تـیــام...
و صدای برخورد چیزی روی فرش ها اومد حتما تیام دخل سوسکه رو آورده بود.
دست و صورتم رو شستم و بعد از وضو و روشن کردن زیر کتری سریع رفتم و نمازم رو قبل از اینکه قضا بشه خوندم.
ساعت حدود ۶:۳۰بود ...چایی درست کردم و بعد از خوردن صبحانه،وقتی دیدم هنوز کلی وقت برای آماده شدن دارم تصمیم گرفتم امروز یکم به خودم برسم...
یک رژ قهوه ای ملایم زدم که زیاد توی چشم نباشه و به کشیدن خط چشم نازکی بسنده کردم و کیف کوله سفیدم رو روی دوشم انداختم و بعد از اینکه از مامان خداحافظی کردم به طرف حیاط رفتم.
کفش های سفید اسپرتم رو برداشتم و وقتی که داشتم بندهاش رو می بستم تیام هم از در خونه خارج شد ...
و گفت:صبر کن امروز میرسونمت.
-باشه بریم.
گفش هاش رو که پوشید دزدگیر پراید کوچولوش رو زد و من سوار ماشین شدم و منتظر شدم تا بیاد و ماشین رو برونه.
در حیاط رو باز کرد و پرید توی ماشین و روشنش کرد و آروم و با دقت از حیاط خارج شدیم.
همونطور که ماشین روشن بود پیاده شد و بعد از بستن در حیاط به سمت مدرسه مون حرکت کردیم.
زیاد تند نمیرفت همیشه با دقت و احتیاط رانندگی میکرد بابا هم همینطور بود...ولی گاهی اوقات حوصله ی ادم سر می رفت...
دم مدرسه که نگه داشت از عمد خم شدم طرفش و روی لپش رو محکم بوسیدم که با تعجب بهم نگاه کرد...
نطر نشه فرامووشش
@romaneshghetanha
۵.۲k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.