𝓟𝓪𝓻𝓽 42 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 42 🥺🤍🖇️
جانگکوک : درسته بچرو ازش بگیرید
اینو گفت و رفت یکیشون اومد و بزور فیلیپو ازم گرفت
ا/ت : ولش کن بچمو ولش کن عوضی
گوش نمیکردن بچمو بردن لعنت به همشون سرم گیج رفت داشتم میوفتادم که این نگهبانه گرفتم
ا/ت : ولم کن به من دست نزن عوضی( با داد )
نگهبان : بشینید
کمکم کرد بشینم
ا/ت : چرا اینجوری... شد؟ داشتیم.. زندگی میکردیم ... چرا این کارو.. باهام کرد چرا؟
نگهبان : حالتون خوبه؟
ا/ت : بنظرت ..حال...من خوبه؟
نگهبان : بیاید بریم خونه
ا/ت : من با تو هیچ جا نمیام
نگهبان : لطفا لجبازی نکنید
پاشدم جلوش وایسادم
ا/ت : تو بچه داری؟
نگهبان : نه
ا/ت : پس درکم نمیکنی تو درکم نمیکنی بچمو ازم گرفتن نمیزارن...ببینمش میفهمی.. میفهمی چقدر سخته ؟
نگهبان : متاسفم
ا/ت : متاسف نباش چون تقصیر خودمه اون روزی که وارد اون عمارت شدم... اون روز... منه.. احمق منه احمق
با مشت به سرم میزدم دستمو گرفت دستشم که دست نیست مثل چوب میمونه
نگهبان : نکنید
ا/ت : نباید اون.. روز... میرفتم به اون.. خراب شده
نگهبان : برید لباساتونو عوض کنید بریم
ا/ت : من با تو.. هیچ جا.. نمیام
نگهبان : بچتونو فردا به جایی که من میبرمتون میارن بهتره که با من بیاید
یعنی واقعا میارنش؟
ا/ت : .......
نگهبان : لباساتون رو تخت توی اتاقه لطفا عوض کنید و بیاید بریم
بهش نگاه کردم جدی بود
رفتم سمت اتاق و درشو باز کردم لباس و شلوار روی تخت بود درو بستم و برشون داشتم و پوشیدم توجه نکردم چجورین فقط پوشیدمشون و رفتم بیرون جلوی در بود
نگهبان : بیاید بریم
ا/ت :..باشه
دنبالش رفتم از بیمارستان رفتیم بیرون و جلوی یه ماشین وایساد
درو باز کرد
نگهبان : بفرمایید
سوال شدم
خودشم نشست صندلی راننده و راه افتاد
ا/ت : چرا .. اینکارو کرد ؟
نگهبان : من هیچی هیچی نمیدونم خانم
ا/ت : دروغ نگو
نگهبان : اگه بدونمم نمیتونم بگم
ا/ت : آره خب اگه بگی رئیست اعصبانی میشه
نگهبان : چیزی میل دارید براتون بگیرم ؟
ا/ت : آره بچمو میخوام اونو برام بگیر بیار میتونی؟
نگهبان : نه خانم
ا/ت : پس هیچی نگو
دیگه هیچی نگفت از پنجره به بیرون خیره شدم
جانگکوک ویو
رفتیم خونه فیلیپو سپردم به آجوما و رفتم داخل اتاق لباسمو دراوردم تا عوض کنم که در باز شد چرا در نمیزنن نگاه کردم پلین بود چشماش رو بدنم قفل شده بود اومد جلوتر و جلوم وایساد
پلین : خیلی دوست دارم
دستشو نوازش بار روی شکمم میکشید تعادلمو از دست دادم و....
( بقیشو مثل قبلیه تو فلش بک های پارتای بعد میفهمید )
ا/ت ویو
چشمامو باز کردم رو تخت توی اتاق بودم همون اتاقیه که باهاش رو یه تخت میخوابیدم همون عمارت لعنتی که زندگیمو سیاه کرد....آخرین بار یادمه تو ماشین بودم چجوری اومدم اینجا بلند شدم درو باز کردم این چرا جلوی دره
نگهبان : بیدار شدید ؟
ا/ت : تو اینجا چیکار میکنی؟
نگهبان : منتظر بودم بیدار شید بهتون بگم غذا حاضره بفرمایید
ا/ت : چه غذایی؟ من هیچی نمیخوام
نگهبان : 2 روزه هیچی نخوردید باید یه چیزی بخورید
ا/ت : میگم نمیخوام من بچمو میخوام نه غذا
نگهبان : اما اینطوری رئیس اعصبی یعنی نه چیزه اما اینطوری نمیشه که
ا/ت : میشه خوبم میشه
نگهبان : لطفا
ا/ت : لطفا نداره نمیخوام خودت برو بخور
هیچی نگفت مرتیکه دیوونه
رفتم پایین دنبالم داشت میومد
ا/ت : چرا دنبال من میای ؟
نگهبان : تا یه وقت فرار نکنید
ا/ت : کجا میخوام برم مثلا ؟ گفتی فردا فیلیپو میارن نمیتونم جایی برم انقدر دنبال من نیا
نگهبان : چشم
وقتی از پله ها رفتم پایین خواستم برم سمت دستشویی که در زده شد یعنی فیلیپو اوردن؟ سریع دوییدم سمت در خواستم بازش کنم که نگهبان جلومو گرفت وایساد جلوی من و خودش درو باز کرد عجبا صدای خودش بود؟
مرت : سلام اومدم ا/تو ببینم
نگهبان : نمیشه رئیس دستور ویژه دادن
مرت : من خودم بهش گفتم میدونه
نگهبان : نمیشه
مرت : اوففف صبر کن زنگ بزنم
زنگ زد به جانگکوک؟ بعد از چند تا بوق برداشت گزاشت رو بلند گو
جانگکوک : چی میخوای
مرت : عااا این چه طرز حرف زدنه
جانگکوک : ببین منو خفه شو بگو چی میخوای
مرت : مگه تو نگفتی میتونم ا/تو ببینم؟ این نگهبانت نمیزاره برم داخل
جانگکوک : خوب میکنه
مرت : روی بلندگوعه
جانگکوک : خب باشه
مرت : انگار یادت رفته پلین بهت چی گفته
جانگکوک : لعنت بهت
مرت : خب منتظرم بگو که میتونم برم داخل
جانگکوک : .... باشه بزار بره داخل
جانگکوک : درسته بچرو ازش بگیرید
اینو گفت و رفت یکیشون اومد و بزور فیلیپو ازم گرفت
ا/ت : ولش کن بچمو ولش کن عوضی
گوش نمیکردن بچمو بردن لعنت به همشون سرم گیج رفت داشتم میوفتادم که این نگهبانه گرفتم
ا/ت : ولم کن به من دست نزن عوضی( با داد )
نگهبان : بشینید
کمکم کرد بشینم
ا/ت : چرا اینجوری... شد؟ داشتیم.. زندگی میکردیم ... چرا این کارو.. باهام کرد چرا؟
نگهبان : حالتون خوبه؟
ا/ت : بنظرت ..حال...من خوبه؟
نگهبان : بیاید بریم خونه
ا/ت : من با تو هیچ جا نمیام
نگهبان : لطفا لجبازی نکنید
پاشدم جلوش وایسادم
ا/ت : تو بچه داری؟
نگهبان : نه
ا/ت : پس درکم نمیکنی تو درکم نمیکنی بچمو ازم گرفتن نمیزارن...ببینمش میفهمی.. میفهمی چقدر سخته ؟
نگهبان : متاسفم
ا/ت : متاسف نباش چون تقصیر خودمه اون روزی که وارد اون عمارت شدم... اون روز... منه.. احمق منه احمق
با مشت به سرم میزدم دستمو گرفت دستشم که دست نیست مثل چوب میمونه
نگهبان : نکنید
ا/ت : نباید اون.. روز... میرفتم به اون.. خراب شده
نگهبان : برید لباساتونو عوض کنید بریم
ا/ت : من با تو.. هیچ جا.. نمیام
نگهبان : بچتونو فردا به جایی که من میبرمتون میارن بهتره که با من بیاید
یعنی واقعا میارنش؟
ا/ت : .......
نگهبان : لباساتون رو تخت توی اتاقه لطفا عوض کنید و بیاید بریم
بهش نگاه کردم جدی بود
رفتم سمت اتاق و درشو باز کردم لباس و شلوار روی تخت بود درو بستم و برشون داشتم و پوشیدم توجه نکردم چجورین فقط پوشیدمشون و رفتم بیرون جلوی در بود
نگهبان : بیاید بریم
ا/ت :..باشه
دنبالش رفتم از بیمارستان رفتیم بیرون و جلوی یه ماشین وایساد
درو باز کرد
نگهبان : بفرمایید
سوال شدم
خودشم نشست صندلی راننده و راه افتاد
ا/ت : چرا .. اینکارو کرد ؟
نگهبان : من هیچی هیچی نمیدونم خانم
ا/ت : دروغ نگو
نگهبان : اگه بدونمم نمیتونم بگم
ا/ت : آره خب اگه بگی رئیست اعصبانی میشه
نگهبان : چیزی میل دارید براتون بگیرم ؟
ا/ت : آره بچمو میخوام اونو برام بگیر بیار میتونی؟
نگهبان : نه خانم
ا/ت : پس هیچی نگو
دیگه هیچی نگفت از پنجره به بیرون خیره شدم
جانگکوک ویو
رفتیم خونه فیلیپو سپردم به آجوما و رفتم داخل اتاق لباسمو دراوردم تا عوض کنم که در باز شد چرا در نمیزنن نگاه کردم پلین بود چشماش رو بدنم قفل شده بود اومد جلوتر و جلوم وایساد
پلین : خیلی دوست دارم
دستشو نوازش بار روی شکمم میکشید تعادلمو از دست دادم و....
( بقیشو مثل قبلیه تو فلش بک های پارتای بعد میفهمید )
ا/ت ویو
چشمامو باز کردم رو تخت توی اتاق بودم همون اتاقیه که باهاش رو یه تخت میخوابیدم همون عمارت لعنتی که زندگیمو سیاه کرد....آخرین بار یادمه تو ماشین بودم چجوری اومدم اینجا بلند شدم درو باز کردم این چرا جلوی دره
نگهبان : بیدار شدید ؟
ا/ت : تو اینجا چیکار میکنی؟
نگهبان : منتظر بودم بیدار شید بهتون بگم غذا حاضره بفرمایید
ا/ت : چه غذایی؟ من هیچی نمیخوام
نگهبان : 2 روزه هیچی نخوردید باید یه چیزی بخورید
ا/ت : میگم نمیخوام من بچمو میخوام نه غذا
نگهبان : اما اینطوری رئیس اعصبی یعنی نه چیزه اما اینطوری نمیشه که
ا/ت : میشه خوبم میشه
نگهبان : لطفا
ا/ت : لطفا نداره نمیخوام خودت برو بخور
هیچی نگفت مرتیکه دیوونه
رفتم پایین دنبالم داشت میومد
ا/ت : چرا دنبال من میای ؟
نگهبان : تا یه وقت فرار نکنید
ا/ت : کجا میخوام برم مثلا ؟ گفتی فردا فیلیپو میارن نمیتونم جایی برم انقدر دنبال من نیا
نگهبان : چشم
وقتی از پله ها رفتم پایین خواستم برم سمت دستشویی که در زده شد یعنی فیلیپو اوردن؟ سریع دوییدم سمت در خواستم بازش کنم که نگهبان جلومو گرفت وایساد جلوی من و خودش درو باز کرد عجبا صدای خودش بود؟
مرت : سلام اومدم ا/تو ببینم
نگهبان : نمیشه رئیس دستور ویژه دادن
مرت : من خودم بهش گفتم میدونه
نگهبان : نمیشه
مرت : اوففف صبر کن زنگ بزنم
زنگ زد به جانگکوک؟ بعد از چند تا بوق برداشت گزاشت رو بلند گو
جانگکوک : چی میخوای
مرت : عااا این چه طرز حرف زدنه
جانگکوک : ببین منو خفه شو بگو چی میخوای
مرت : مگه تو نگفتی میتونم ا/تو ببینم؟ این نگهبانت نمیزاره برم داخل
جانگکوک : خوب میکنه
مرت : روی بلندگوعه
جانگکوک : خب باشه
مرت : انگار یادت رفته پلین بهت چی گفته
جانگکوک : لعنت بهت
مرت : خب منتظرم بگو که میتونم برم داخل
جانگکوک : .... باشه بزار بره داخل
۱۲۹.۴k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.