𝓟𝓪𝓻𝓽 43 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 43 🥺🤍🖇️
ا/ت ویو
مرت : خب منتظرم بگو که میتونم برم داخل
جانگکوک : .... باشه بزار بره داخل
تلفنو قط کرد
مرت : خب برو کنار
رفتش کنار دیدمش
ا/ت : سلام
اومد جلو و بغلم کرد
مرت : میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
ازش جدا شدم
ا/ت : تو خبر داشتی قراره چه اتفاقی بیفته؟
مرت : نه ا/ت باور کن من نمیدونستم به من نگفته بودن اگه میگفتنم من باهاشون همکاری نمیکردم
ا/ت : دروغ نگو
مرت : دروغ نمیگم ا/ت باور کن
یعنی واقعا همدستی نکرده؟ من چجوری اینو باور کنم
ا/ت : باور کنم؟
مرت : باور کن ا/ت من برات فیلیپو میارم تا ببینیش قول میدم
ا/ت : میاریش؟
مرت : میارمش قول میدم
ا/ت : ممنونم مرت خیلی ازت ممنونم
اومد جلو و بازم بغلم کرد
مرت : من که کاری نمیکنم
منم متقابلا بغلش کردم
ا/ت : تو خیلی کار بزرگی برام میکنی
مرت : خواهش میکنم
دیگه هیچی نگفتم از هم جدا شدیم
مرت : من امشب اینجا میمونم
ا/ت : نه بازم نی
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت :
مرت : تو چه بگی چه نگی من میمونم امشب اینجا
بهش خندیدم
ا/ت : باشه
چرا انقدر اصرار داره
مرت : خب پس من همین اتاق کنار آشپزخونه رو برمیدارم
ا/ت : باشه
مرت : پس من میرم همون جا لباسامو عوض کنم
ا/ت : باشه توی کمد لباس هست
سرشو تکون داد و رفت تو اتاق منم رفتم بالا تو اتاقم دلم گرفته بود نمیدونم چرا حتما چون فیلیپ ازم دوره اینطوری شدم کنار پنجره رو سَکو نشستم و به بیرون خیره شدم به حیاط این حیاط لعنتی همون حیاطی که باغبونش بودم اگه این حیاط لعنتی نبود منم الان اینجا نبودم خدا میدونه شاید با لئون ادامه میدادم و خوشبخت میشدم شاید خودم مسیر زندگیمو انتخاب میکردم
اشکام بی اختیار روی گونم میریختن نور ماه که روی حیاط افتاده بود اونو قشنگ تر میکرد
............
نمیدونم چقدر توی اون حالت موندم ولی حس خالی بودن داشتم حالم بهتر شده بود هنوز همون دلشوره تو دلم بود از بین نمیرفت بلند شدم و رفتم سمت در بازش کردم و رفتم پایین کسی نبود رفتم سمت در خواستم بازش کنم ولی قفل بود باز نمیشد یکی داشت از پله ها میومد پایین سریع دوییدم سمت آشپزخونه و پشت در قایم شدم صدای در اومد یکی رفت بیرون نگاه کردم کسی نبود خواستم برم که چشمم خورد به کابینت درش باز بود شیشه مشروب اونجا بود
ا/ت : نه ا/ت نمیشه
خواستم برم ولی پاهام یاری نمیکردن
برگشتم سمتش درو بستم و برش داشتم چراغارو هم خاموش کردم و یه لیوان برداشتم
................
کلشو خورده بودم مست بودم روی صندلی نشسته بودم و سرمو گزاشته بودم رو میز نمیتونستم بلندشم احساس باحالی داشتم که خستگی هم جزوش بود صدای یکی اومد
مرت : ا/ت؟
سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم
ا/ت : از اینجا برو( با حالت مستی )
مرت : ا/ت چیکار کردی
ا/ت : ولم کنید
اومد سمتم بازومو گرفت
مرت : بلند شو بلند شو برو بخواب
ا/ت : ولم کن نمیخوام
چراغا خاموش بود
مرت : ا/ت
ا/ت : برو
بهم نگاه کرد نمیدونم چی شد ولی یهو رفتم جلو و بوسیدمش تعجب کرده بود اما برام مهم نبود
ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم
ا/ت : من
نزاشت حرفمو کامل کنم و چسبوندم به کابینت پشتم و لباشو گذاشت رو لبام
نمیدونم چم شده بود اما منم دستامو دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم هیچی حالیم نبود تو حال خودم نبودم انقدر ادامه پیدا کرد که یکی از پشت کشیدش عقب یکی کوبید تو صورتش خمار نگاه میکردم چشمام باز نمیشد سرمو بزور بلند کردم و نگاش کردم جانگکوک؟ این اینجا چیکار میکنه
ا/ت : تو اینجا
نزاشت حرفمو تموم کنم و یه سیلی بهم زد
جانگکوک : من تورو تنها گزاشتم که اینکارو کنی؟
ا/ت : به تو چه
جانگکوک : یعنی چی به تو چه تو حق نداری
نزاشتم حرفش تموم بشه
ا/ت : تو مگه الان نباید پیش عشقت باشی؟ اینجا چیکار میکنی؟ مگه تو نبودی که ازم سواستفاده کردی و رفتی با یکی دیگه تازه بچمو هم ازم گرفتی نکنه من اینکارو کردم؟ تو نبودی که گفتی من دوست نداشتم؟ نگفتی من ولی تو دوست دارم؟ خب برو پیش همون به من چیکار داری
کلافه بود از طرز رفتار و حرف زدنش میشد اینو فهمید انگار یه چیزی بود که میخواست بگه
جانگکوک : من نمی
نزاشت حرفش تموم بشه
مرت : جانگکوک تمومش کن دست از سرش بردار
چرا نزاشت حرفشو کامل کنه
مرت : کم اذیتش کردی؟ اونم میخواد زندگی کنه ولش کن
جانگکوک : تو خفه شو همش تقصیر توعه
مرت : تقصیر منه؟
مرت با بهت بهش نگاه کرد جوری که انگار دارم برات
جانگکوک : دیگه خسته شدم میخوام همه چی رو بگم ولم کنید دیگه
چی داره میگه از چی خسته شده؟
مرت : خفه شو جانگکوک گمشو برو بیرون
جانگکوک : نمیرم
اینو که گفت چشمش خورد به پنجره
ا/ت ویو
مرت : خب منتظرم بگو که میتونم برم داخل
جانگکوک : .... باشه بزار بره داخل
تلفنو قط کرد
مرت : خب برو کنار
رفتش کنار دیدمش
ا/ت : سلام
اومد جلو و بغلم کرد
مرت : میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
ازش جدا شدم
ا/ت : تو خبر داشتی قراره چه اتفاقی بیفته؟
مرت : نه ا/ت باور کن من نمیدونستم به من نگفته بودن اگه میگفتنم من باهاشون همکاری نمیکردم
ا/ت : دروغ نگو
مرت : دروغ نمیگم ا/ت باور کن
یعنی واقعا همدستی نکرده؟ من چجوری اینو باور کنم
ا/ت : باور کنم؟
مرت : باور کن ا/ت من برات فیلیپو میارم تا ببینیش قول میدم
ا/ت : میاریش؟
مرت : میارمش قول میدم
ا/ت : ممنونم مرت خیلی ازت ممنونم
اومد جلو و بازم بغلم کرد
مرت : من که کاری نمیکنم
منم متقابلا بغلش کردم
ا/ت : تو خیلی کار بزرگی برام میکنی
مرت : خواهش میکنم
دیگه هیچی نگفتم از هم جدا شدیم
مرت : من امشب اینجا میمونم
ا/ت : نه بازم نی
نزاشت حرفم تموم بشه و گفت :
مرت : تو چه بگی چه نگی من میمونم امشب اینجا
بهش خندیدم
ا/ت : باشه
چرا انقدر اصرار داره
مرت : خب پس من همین اتاق کنار آشپزخونه رو برمیدارم
ا/ت : باشه
مرت : پس من میرم همون جا لباسامو عوض کنم
ا/ت : باشه توی کمد لباس هست
سرشو تکون داد و رفت تو اتاق منم رفتم بالا تو اتاقم دلم گرفته بود نمیدونم چرا حتما چون فیلیپ ازم دوره اینطوری شدم کنار پنجره رو سَکو نشستم و به بیرون خیره شدم به حیاط این حیاط لعنتی همون حیاطی که باغبونش بودم اگه این حیاط لعنتی نبود منم الان اینجا نبودم خدا میدونه شاید با لئون ادامه میدادم و خوشبخت میشدم شاید خودم مسیر زندگیمو انتخاب میکردم
اشکام بی اختیار روی گونم میریختن نور ماه که روی حیاط افتاده بود اونو قشنگ تر میکرد
............
نمیدونم چقدر توی اون حالت موندم ولی حس خالی بودن داشتم حالم بهتر شده بود هنوز همون دلشوره تو دلم بود از بین نمیرفت بلند شدم و رفتم سمت در بازش کردم و رفتم پایین کسی نبود رفتم سمت در خواستم بازش کنم ولی قفل بود باز نمیشد یکی داشت از پله ها میومد پایین سریع دوییدم سمت آشپزخونه و پشت در قایم شدم صدای در اومد یکی رفت بیرون نگاه کردم کسی نبود خواستم برم که چشمم خورد به کابینت درش باز بود شیشه مشروب اونجا بود
ا/ت : نه ا/ت نمیشه
خواستم برم ولی پاهام یاری نمیکردن
برگشتم سمتش درو بستم و برش داشتم چراغارو هم خاموش کردم و یه لیوان برداشتم
................
کلشو خورده بودم مست بودم روی صندلی نشسته بودم و سرمو گزاشته بودم رو میز نمیتونستم بلندشم احساس باحالی داشتم که خستگی هم جزوش بود صدای یکی اومد
مرت : ا/ت؟
سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم
ا/ت : از اینجا برو( با حالت مستی )
مرت : ا/ت چیکار کردی
ا/ت : ولم کنید
اومد سمتم بازومو گرفت
مرت : بلند شو بلند شو برو بخواب
ا/ت : ولم کن نمیخوام
چراغا خاموش بود
مرت : ا/ت
ا/ت : برو
بهم نگاه کرد نمیدونم چی شد ولی یهو رفتم جلو و بوسیدمش تعجب کرده بود اما برام مهم نبود
ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم
ا/ت : من
نزاشت حرفمو کامل کنم و چسبوندم به کابینت پشتم و لباشو گذاشت رو لبام
نمیدونم چم شده بود اما منم دستامو دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم هیچی حالیم نبود تو حال خودم نبودم انقدر ادامه پیدا کرد که یکی از پشت کشیدش عقب یکی کوبید تو صورتش خمار نگاه میکردم چشمام باز نمیشد سرمو بزور بلند کردم و نگاش کردم جانگکوک؟ این اینجا چیکار میکنه
ا/ت : تو اینجا
نزاشت حرفمو تموم کنم و یه سیلی بهم زد
جانگکوک : من تورو تنها گزاشتم که اینکارو کنی؟
ا/ت : به تو چه
جانگکوک : یعنی چی به تو چه تو حق نداری
نزاشتم حرفش تموم بشه
ا/ت : تو مگه الان نباید پیش عشقت باشی؟ اینجا چیکار میکنی؟ مگه تو نبودی که ازم سواستفاده کردی و رفتی با یکی دیگه تازه بچمو هم ازم گرفتی نکنه من اینکارو کردم؟ تو نبودی که گفتی من دوست نداشتم؟ نگفتی من ولی تو دوست دارم؟ خب برو پیش همون به من چیکار داری
کلافه بود از طرز رفتار و حرف زدنش میشد اینو فهمید انگار یه چیزی بود که میخواست بگه
جانگکوک : من نمی
نزاشت حرفش تموم بشه
مرت : جانگکوک تمومش کن دست از سرش بردار
چرا نزاشت حرفشو کامل کنه
مرت : کم اذیتش کردی؟ اونم میخواد زندگی کنه ولش کن
جانگکوک : تو خفه شو همش تقصیر توعه
مرت : تقصیر منه؟
مرت با بهت بهش نگاه کرد جوری که انگار دارم برات
جانگکوک : دیگه خسته شدم میخوام همه چی رو بگم ولم کنید دیگه
چی داره میگه از چی خسته شده؟
مرت : خفه شو جانگکوک گمشو برو بیرون
جانگکوک : نمیرم
اینو که گفت چشمش خورد به پنجره
۱۱۲.۹k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.