چشمای قشنگ تو

#part54
چشمای قشنگ تو✨
متین:وایسا صبح حالتو میگیرم
محراب:عه تو غلط میکنیییی
متین:چند نفر به یه نفررررر
دیانا:😂😂😂
ارسلان:بسه دیگه برو بخواب دیانا
من میرم حیاط هتل حالم بده شب بخیر بخوابید
متین:چرا
ارسلان:سرگیجه دارم شما بخوابید فعلا
دیانا:میخوای بریم دکتر؟
ارسلان:لازم نیس
دیانا:پس من میرم شب بخیر
همه:شب بخیر
درو باز کردم رفتم تو اتاق
مهشاد:دیانا بگیر بکپ دیگه
دیانا:خوابم نمیاااد
مهشاد:پس بزار ما بخوابیم
دیانا:باشه بخواااااب
روی تخت دراز کشیدم
1ساعتی میشد فقط از این طرف به این طرف میشدم
بلند شدم یه قرص خوردم
کم کم چشام گرم شد که صدای در اومد
محکم به در کوبیده میشد
مهشاد:اگه گذاشتن بخوابیمممم(باداد)
دیانا:هیس مهشاد دیوونه شدی چرا جیغ میزنی
نیکا:من میرم درو باز کنم
کیه؟
متین:نیکا ماییم درو باز کن
نیکا:چیشده
متین:....
مهشاد:جون به لبمون کردی
متین:دیانا یادته ارسلان رفت. پایین؟
دیانا:خوب؟؟
متين:تا الان برنگشته همه جا رو گشتیم ولی نبود گوشیشم خاموشه😭
مهشاد:واااااااای
نیکا:محراب چرا اینجا وایسادی بروووو به بقیه بگو تا یه کاری کنیممم

مهتا:وای خداااا 😭
مهناز:مهتا جان چیزی نیس حتما رفته یه دوری بزنه بچه که نیس
سامان(عمو بابای ارسلان) :زنگ بزنید پلیس معلوم نیس بچم چند ساعته کجاست
نیکا:حداقل تا صبح وایسید
مهشاد:ترو خدا نه اگه بلایی سرش اومده باشه چیییی ؟

ارسلان
داشتم تو حیاط راه میرفتم بدجور سرم درد میکرد
گوشیم زنگ خورد معلوم نیس کیه از صبحه زنگ میزنه من آشنایی ندارم
پس جواب ندادم
نشستم روی سنگی
حالم بهتر شد
داشتم میرفتم بالا که....... دیگه نفهمیدم چی شد چشام سیاهی رفت....
دیدگاه ها (۰)

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

رمان بغلی من پارت ۴۷ارسلان: حله دیانا: آه آه فردا میخوای زن...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط