چشمای قشنگ تو
#part56
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
قرار بود امروز تا عصر منتظر ارسلان باشیم
سوار ماشین شدم به لوکیشنی که داده بود رفتم همش جاده خیلی ترسناک بود رسیدم به یه خونه متروکه
به اون شماره زنگ زدم
دیانا:الو
شقایق:سلام
دیانا:من اونجام که گفتی
شقایق:افرین بیا تو جلوی در بده
دیانا:تو این خونه خرابه؟
شقایق:بفرما
رفتم تو خونه یه راه رو تاریک چراغ قوه گوشی روشن کردم هرچی میرفتم انگار راه دور تر میشد بلاخره رسیدم
شقایق:به به دیانا جووون چطوری؟
چشم خورد به ارسلان دستو پاش بسته بود صورتش خونی بود نتونستم تحمل کنم زدم زیر گریه و رفتم سمتش و زانو زدم
دیانا:ارسلان ارسلان خوبی؟😭
شقایق:خانم خوشگله بیا کنار الاناس بهوش بیاد😏
بلند شدمو رفتم پیش دختره:چیکارش کردی عوضیییی
شقایق:اوه داری زیاده روی میکنیااا
دیانا:چیکارش داری؟
شقایق:بیا دنبالم
دیانا:کجا؟
شقایق:گفتم بیا
دنبالش رفتم یه اتاقی بود
صندلی گذاشت
شقایق:بشین
دیانا:راحتم
شقایق:بگیر بشین(داد)
دیانا:پس ارسل....
شقایق:میخوام یه چیزی درباره ی ارسلان بگم که دیگه نگاشم نکنی!
دیانا:منتظرم
شقایق:3سال پیش تو یه رستوران کار میکردم همیشه سرم تو کار خودم بود
تا اینکه فهمیدم یه آقایی هروز میاد یه جای مشخصی هم میشست جذااااب بود
2ساعت دقیق میشست
فلش بک.....
شقایق:چیزی نیاز ندارید؟
ارسلان:بشین
شقایق:چی؟
ارسلان:بشین
شقایق:ب. ف.. رما. یید؟
ارسلان:خوب بزار بهت بگم من این چند وقت که میام اینجا فقط بخاطر دیدن توعه!
شقایق:متوجه نمیشم؟
ارسلان: این برای توعه ببخشید سلیقتو نمیدونم
شقایق:فکر کنم اشتباه گرفتید ببخشید
ارسلان:وایساااا من نمیتونم رو راست بهت بگم اینو بخون!
خوندم....
کاش نمیخونم کاش...
پارسال دقیقا همین موقعه اومدو گفت ازت خسته شدم مگه آدم از عشقش خسته میشه؟ ولم کرد توی جاده ی خلوت معلوم نبود تو اون جاده ممکنه چه بلایی سرم بیاد اما اون فقط رفت
پایان فلش بک.....
شقایق:هه فقط باهام بازی کرد با توعم بازی میکنه ولی من کور بودمو فقط و فقط ارسلان میدید🥺
دیانا:اشکی که تو چشاش بود حقیقتو میگفت
دیانا:الان چرا ارسلان گرفتی هاعععع؟
شقایق:انتقام!
دیانا:صدای ارسلان بود؟
دویدم تو اتاق
دیانا:ارسلان خوبی؟
ارسلان:تو اینجا چیکار میکنی؟ ( صدای گرفته)
شقایق:حقیقتو بهش گفتم!
ارسلان:خفه شو دختره ی....
شقایق:جرعت داری یه کلمه دیگه حرف بزن تا بزنم این عشقتو ناکار کنم
شقایق:گمشو بیرون
دیانا:چیکار کنم ارسلانو ول میکنی؟؟؟
شقایق:خودکشی کنی!!!
ارسلان :میفهمی داری چی میگییییی؟
شقایق:خوبم میفهمم دلم نمیخواد من بکشمش لیاقتشو نداره😏
دیانا:قبوله!
ارسلان:دیوونه شدی؟
دیانا:آره
شقایق:گمشو بیرون چیزیم به کسی بگی خودت میدونی
دیانا:ببین دختره قراره امروز عصر به پلیس بگن
شقایق:برات فیلمو میفرستم به خانوادت نشون بده مثلا من گروگان گیرم و پول میخوام تا پولو دادن تو اون دنیای ارسلانم آزاد
دیانا:باشه، ارسلان مواظب خودت باش
ارسلان:دیانااااااااا
دیانا:گیج. تو ماشین نشستم به حرفاش فکر کردم عشقت؟!
یعنی ارسلانم دوسم داره؟
گیج بودم منظورش چی بود؟؟؟
ارسلان
چرا دیانا این کارو کرد چرا؟
یعنی اونم دوسم داره؟
نکنه واقعا کاری که شقایق گفتو انجام بده؟
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
قرار بود امروز تا عصر منتظر ارسلان باشیم
سوار ماشین شدم به لوکیشنی که داده بود رفتم همش جاده خیلی ترسناک بود رسیدم به یه خونه متروکه
به اون شماره زنگ زدم
دیانا:الو
شقایق:سلام
دیانا:من اونجام که گفتی
شقایق:افرین بیا تو جلوی در بده
دیانا:تو این خونه خرابه؟
شقایق:بفرما
رفتم تو خونه یه راه رو تاریک چراغ قوه گوشی روشن کردم هرچی میرفتم انگار راه دور تر میشد بلاخره رسیدم
شقایق:به به دیانا جووون چطوری؟
چشم خورد به ارسلان دستو پاش بسته بود صورتش خونی بود نتونستم تحمل کنم زدم زیر گریه و رفتم سمتش و زانو زدم
دیانا:ارسلان ارسلان خوبی؟😭
شقایق:خانم خوشگله بیا کنار الاناس بهوش بیاد😏
بلند شدمو رفتم پیش دختره:چیکارش کردی عوضیییی
شقایق:اوه داری زیاده روی میکنیااا
دیانا:چیکارش داری؟
شقایق:بیا دنبالم
دیانا:کجا؟
شقایق:گفتم بیا
دنبالش رفتم یه اتاقی بود
صندلی گذاشت
شقایق:بشین
دیانا:راحتم
شقایق:بگیر بشین(داد)
دیانا:پس ارسل....
شقایق:میخوام یه چیزی درباره ی ارسلان بگم که دیگه نگاشم نکنی!
دیانا:منتظرم
شقایق:3سال پیش تو یه رستوران کار میکردم همیشه سرم تو کار خودم بود
تا اینکه فهمیدم یه آقایی هروز میاد یه جای مشخصی هم میشست جذااااب بود
2ساعت دقیق میشست
فلش بک.....
شقایق:چیزی نیاز ندارید؟
ارسلان:بشین
شقایق:چی؟
ارسلان:بشین
شقایق:ب. ف.. رما. یید؟
ارسلان:خوب بزار بهت بگم من این چند وقت که میام اینجا فقط بخاطر دیدن توعه!
شقایق:متوجه نمیشم؟
ارسلان: این برای توعه ببخشید سلیقتو نمیدونم
شقایق:فکر کنم اشتباه گرفتید ببخشید
ارسلان:وایساااا من نمیتونم رو راست بهت بگم اینو بخون!
خوندم....
کاش نمیخونم کاش...
پارسال دقیقا همین موقعه اومدو گفت ازت خسته شدم مگه آدم از عشقش خسته میشه؟ ولم کرد توی جاده ی خلوت معلوم نبود تو اون جاده ممکنه چه بلایی سرم بیاد اما اون فقط رفت
پایان فلش بک.....
شقایق:هه فقط باهام بازی کرد با توعم بازی میکنه ولی من کور بودمو فقط و فقط ارسلان میدید🥺
دیانا:اشکی که تو چشاش بود حقیقتو میگفت
دیانا:الان چرا ارسلان گرفتی هاعععع؟
شقایق:انتقام!
دیانا:صدای ارسلان بود؟
دویدم تو اتاق
دیانا:ارسلان خوبی؟
ارسلان:تو اینجا چیکار میکنی؟ ( صدای گرفته)
شقایق:حقیقتو بهش گفتم!
ارسلان:خفه شو دختره ی....
شقایق:جرعت داری یه کلمه دیگه حرف بزن تا بزنم این عشقتو ناکار کنم
شقایق:گمشو بیرون
دیانا:چیکار کنم ارسلانو ول میکنی؟؟؟
شقایق:خودکشی کنی!!!
ارسلان :میفهمی داری چی میگییییی؟
شقایق:خوبم میفهمم دلم نمیخواد من بکشمش لیاقتشو نداره😏
دیانا:قبوله!
ارسلان:دیوونه شدی؟
دیانا:آره
شقایق:گمشو بیرون چیزیم به کسی بگی خودت میدونی
دیانا:ببین دختره قراره امروز عصر به پلیس بگن
شقایق:برات فیلمو میفرستم به خانوادت نشون بده مثلا من گروگان گیرم و پول میخوام تا پولو دادن تو اون دنیای ارسلانم آزاد
دیانا:باشه، ارسلان مواظب خودت باش
ارسلان:دیانااااااااا
دیانا:گیج. تو ماشین نشستم به حرفاش فکر کردم عشقت؟!
یعنی ارسلانم دوسم داره؟
گیج بودم منظورش چی بود؟؟؟
ارسلان
چرا دیانا این کارو کرد چرا؟
یعنی اونم دوسم داره؟
نکنه واقعا کاری که شقایق گفتو انجام بده؟
۴.۳k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.