پارت

#پارت250

_تا اسم نبری ولت نمیکنما!

میخواست ب زور هم که شده از عاطفه حرف بکشد.
باید می فهمید واقعا خواستگار پروپاقرصی دارد یا نه؟
حسش این روزها به این دختر لجباز بیشتر شده بود و به هیچ وجه دلش
نمیخواست کسی او را از چنگش در اورد...

_نمیگی نه؟

عاطفه با لجبازی سرش را بالا انداخت و گفت :

_نوچ نمیگم !

فرشید لبخندی زد و مچش را ول کرد.
عاطفه خواست تکانی بخورد که فرشید ، کمرش را گرفت .

_نه دیگ گفتم ک تا نگی جایی نمیری....

عاطفه را روی کاناپه دراز داد و خودش هم روی او خم شد.
سرش را کنار سر عاطفه گذاشت و دستش را دور کمرش محکم تر کرد.

_تو که هیچی نمیگی!
منم همینجا میخوابم تا لب باز کنی...

فرشید چشم هایش را بست و عاطفه هر لحظه حس خفگی اش بیشتر میشد.
حس میکرد قلبش از جا کنده شده است ، گرمای آغوشش !!
چشمانش را خمار کرده بود و ذهنش پر بود از افکار دیوانه کننده!
از همه مهم تر اینکه اگر دوستش ندارد ، پس این رفتارهایش چ معنایی میدهد؟
نفسش را بیرون داد .
معنی این همه نزدیکی اش چه بود؟
کاش میتوانست ذهنش را بخواند...
تا هم خودش راحت شود و هم فرشید...

فرشید کنار گوشش آرام گفت:

_شاید واقعا خواستگار نداری...

عاطفه چپ چپ نگاهش کرد.

_خوبشم دارم...
نمیگم ریا نشه!

فرشید خندید و تمام بدن عاطفه از حس نفس هایش کنار گوشش مور مور شد !

_له شدم خو برو اونور!

فرشید لب هایش را به گونه اش چسباند .

:جام خوبه ...

...
دیدگاه ها (۱)

#پارت251پتو را روی سرش کشید !دلش میخواست از شدت هیجان جیغ بک...

#پارت252روزبه: خب خنده بسه بیا بریم بیرون!مهری: بیرون چرا من...

#پارت249نفسی از سر آسودگی کشید.بلاخره گفت و خودش را راحت کرد...

#پارت248کامل به سمت روزبه چرخید.با چشمانی بسته گفت :_بگو میش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط