هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت187
اولین روز حضور مون توی این خونه با یه رابطه پر از هیجان همراه بود صدای ناله های مهتاب و نفسهای پر از شهوت من...
شهوتی که شاید اگر خواهرش بود هزار برابر بیشتر میشد اما با مهتابم تمام سعی می کردم که لذت ببرم که بهش لذت بدم
با تمام کارهایی که می کرد و شکهای هایی که توی دلم کاشته بود میخواستم اونم از بودن با من راضی باشه
نمیخواستم بدی در حقش بکنم نمیخواستم کمبودی داشته باشه
دلم میخواست با این که عشقی بهش نداشتم کنارم احساس خوشبختی کنه
من به خاطرش از خیلی چیزا گذشته بودم به خاطرش قلبم زیر پا گذاشته بودم
ازش انتظار داشتم اونم به خاطر من همچین فداکاریهای بکنه
بعد از به اوج رسیدن توی بغلم چشماشو بسته بود و به خواب رفته بود
اما من دیگه خواب ازم دور بود حس بدی داشتم
نمیدونستم چه مرگمه اما حال خوبی نداشتم
چند ساعتی می شد که به سقف زل زده بودم و دستام دور تن مهتاب حلقه شده بود
وقتی تکونی خورد چشمامو بستم نمی خواستم بفهمه که بیدار موندم اما اون به آرومی دست منو از دور تنش باز کرد و احساس کردم که روی تخت نشست
نگاهش روی خودم کاملاً احساس می کردم کمی که گذشت انگار وقتی که از خواب بودن من مطمئن شد بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
چشم باز کردم و به جای خالیش نگاهی انداختم مطمئناً به دستشویی رفته بود یا برای خوردن آب از اتاق بیرون رفته بود
اما چیزی توی وجودم داشت فریاد میزد برو ببین چی کار داره می کنه بالاخره این حس قوی بهم غلبه کرد و از تخت پایین اومدم
از اتاق که بیرون رفتم اول به سمت سرویس بهداشتی رفتم اما اون جا خالی بود و خبری از مهتاب نبود.
به سمت آشپزخانه راه کج کردم امیدوار شدم اونجا پیداش می کنم اما قبل از اینکه به آشپزخانه برسم با صدای آروم و پچ واری کنار دیوار ایستادم
توی پذیرایی انگار داشت با کسی خیلی آروم حرف میزد
سعی کردم بفهمم چی میگه برام واضح نبود صداش خیلی آهسته بود.
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
سلام دوستان عزیزم
شرمنده که پارت گذاری دیر شد
بنده کسالت داشتم 🥺
وارد کانال نویسنده شدم
هرچندتا پارتی که گذاشته باشن رو براتون میزارم 💞
#پارت187
اولین روز حضور مون توی این خونه با یه رابطه پر از هیجان همراه بود صدای ناله های مهتاب و نفسهای پر از شهوت من...
شهوتی که شاید اگر خواهرش بود هزار برابر بیشتر میشد اما با مهتابم تمام سعی می کردم که لذت ببرم که بهش لذت بدم
با تمام کارهایی که می کرد و شکهای هایی که توی دلم کاشته بود میخواستم اونم از بودن با من راضی باشه
نمیخواستم بدی در حقش بکنم نمیخواستم کمبودی داشته باشه
دلم میخواست با این که عشقی بهش نداشتم کنارم احساس خوشبختی کنه
من به خاطرش از خیلی چیزا گذشته بودم به خاطرش قلبم زیر پا گذاشته بودم
ازش انتظار داشتم اونم به خاطر من همچین فداکاریهای بکنه
بعد از به اوج رسیدن توی بغلم چشماشو بسته بود و به خواب رفته بود
اما من دیگه خواب ازم دور بود حس بدی داشتم
نمیدونستم چه مرگمه اما حال خوبی نداشتم
چند ساعتی می شد که به سقف زل زده بودم و دستام دور تن مهتاب حلقه شده بود
وقتی تکونی خورد چشمامو بستم نمی خواستم بفهمه که بیدار موندم اما اون به آرومی دست منو از دور تنش باز کرد و احساس کردم که روی تخت نشست
نگاهش روی خودم کاملاً احساس می کردم کمی که گذشت انگار وقتی که از خواب بودن من مطمئن شد بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
چشم باز کردم و به جای خالیش نگاهی انداختم مطمئناً به دستشویی رفته بود یا برای خوردن آب از اتاق بیرون رفته بود
اما چیزی توی وجودم داشت فریاد میزد برو ببین چی کار داره می کنه بالاخره این حس قوی بهم غلبه کرد و از تخت پایین اومدم
از اتاق که بیرون رفتم اول به سمت سرویس بهداشتی رفتم اما اون جا خالی بود و خبری از مهتاب نبود.
به سمت آشپزخانه راه کج کردم امیدوار شدم اونجا پیداش می کنم اما قبل از اینکه به آشپزخانه برسم با صدای آروم و پچ واری کنار دیوار ایستادم
توی پذیرایی انگار داشت با کسی خیلی آروم حرف میزد
سعی کردم بفهمم چی میگه برام واضح نبود صداش خیلی آهسته بود.
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
سلام دوستان عزیزم
شرمنده که پارت گذاری دیر شد
بنده کسالت داشتم 🥺
وارد کانال نویسنده شدم
هرچندتا پارتی که گذاشته باشن رو براتون میزارم 💞
۶.۲k
۳۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.