عشق مشکی
عشق مشکی
p33
£جونگ کوک:چه کمکی چیزی شده ا.ت؟
-اره جونگ کوک یادته گفتی میتونم به عنوان یک برادر روت حساب کنم؟
£جونگ کوک:آره
-الان واقعا میخوام روت حساب کنم
£جونگ کوک:چی میخوای ا.ت بهم بگو
-کوکی من حامله ام از تهیونگ من نمیخوام بچم یک خون اشام باشه هیق میتونی برام قرص سقط جنین بیاری
£جونگ کوک:دیونه شدی ا.ت میخوای بچه خودتو بکشی
-کوک این بچه خون اشام بدنیا میاد و من اینو نمیخوام لطفاً کمکم کن درکم کن
£جونگ کوک:باشه من تا چند دقیقه دیگه با قرص اونجام
لبخندی زدم و گوشیو قطع کردم
همش به ساعت نگاه میکردم بعد چند دقیقه دیدم ماشین جونگ کوک تو حیاطع سریع رفتم پایین تو حیاط پیشش
£جونگ کوک:ا.ت امیدوارم پشیمون نشی
و قرصو گرفت جلوم
قرصو ازش گرفتم و کوکیو بغل کردم
-مرسی کوک نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم
کوک لبخندی زد
£جونگ کوک:خواهر برادری مال همین وقتاست
و سوار ماشینش شد و با دست ازم خداحافظی کرد
منم مثل خودش جوابشو دادم
قرصو محکم گرفتم تو دستم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم
دره یخچالو باز کردم و برای خودم توی لیوان آب ریختم و به سمت اتاقم حرکت کردم
رسیدم به اتاقم رفتم روی تخت نشستم و دستمو گذاشتم روی شکمم
-من نمیخوام بکشمت مامانی ولی مجبورم چون نباید خون اشام بدنیا بیای
با لبخند ۳تا قرص گذاشتم توی دهنم
با آب خوردمشون و روی تخت دراز کشیدم و با لبخند فیکی چشمامو بستم و پتو رو روی خودم کشیدم
خدایا منو ببخش نباید با بچم این کارو میکردم ولی خون اشام نباید بدنیا بیاد پس بهتره بدنیا نیاد
اشکی از گوشه چشمم ریخت
به عنوان مادر نباید این قرصارو میخوردم ولی مجبورم
حس کردم چشمام داره میره
p33
£جونگ کوک:چه کمکی چیزی شده ا.ت؟
-اره جونگ کوک یادته گفتی میتونم به عنوان یک برادر روت حساب کنم؟
£جونگ کوک:آره
-الان واقعا میخوام روت حساب کنم
£جونگ کوک:چی میخوای ا.ت بهم بگو
-کوکی من حامله ام از تهیونگ من نمیخوام بچم یک خون اشام باشه هیق میتونی برام قرص سقط جنین بیاری
£جونگ کوک:دیونه شدی ا.ت میخوای بچه خودتو بکشی
-کوک این بچه خون اشام بدنیا میاد و من اینو نمیخوام لطفاً کمکم کن درکم کن
£جونگ کوک:باشه من تا چند دقیقه دیگه با قرص اونجام
لبخندی زدم و گوشیو قطع کردم
همش به ساعت نگاه میکردم بعد چند دقیقه دیدم ماشین جونگ کوک تو حیاطع سریع رفتم پایین تو حیاط پیشش
£جونگ کوک:ا.ت امیدوارم پشیمون نشی
و قرصو گرفت جلوم
قرصو ازش گرفتم و کوکیو بغل کردم
-مرسی کوک نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم
کوک لبخندی زد
£جونگ کوک:خواهر برادری مال همین وقتاست
و سوار ماشینش شد و با دست ازم خداحافظی کرد
منم مثل خودش جوابشو دادم
قرصو محکم گرفتم تو دستم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم
دره یخچالو باز کردم و برای خودم توی لیوان آب ریختم و به سمت اتاقم حرکت کردم
رسیدم به اتاقم رفتم روی تخت نشستم و دستمو گذاشتم روی شکمم
-من نمیخوام بکشمت مامانی ولی مجبورم چون نباید خون اشام بدنیا بیای
با لبخند ۳تا قرص گذاشتم توی دهنم
با آب خوردمشون و روی تخت دراز کشیدم و با لبخند فیکی چشمامو بستم و پتو رو روی خودم کشیدم
خدایا منو ببخش نباید با بچم این کارو میکردم ولی خون اشام نباید بدنیا بیاد پس بهتره بدنیا نیاد
اشکی از گوشه چشمم ریخت
به عنوان مادر نباید این قرصارو میخوردم ولی مجبورم
حس کردم چشمام داره میره
۱۴.۹k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.